سایت ازدواج موقت ایناز
لعنت به این شانس، مایکل وودمن بچه پولدار از خود راضی محله کریمسون، سایت ازدواج موقت ایناز که هر چیزی را که اراده کند به دست می آورد. بین بچه ها شایع شده بود که اولین بار با خواهرش کاترین خوابیده است و او را حامله کرده، اما مایکل به این چیزها اهمیتی نمی دهد. پسرک چاق مغرور که با ماشین کروکیاش دائم قوانین سایت ازدواج موقت را زیر پا می گذارد و هیچ کسی را که پدری به پولداری او نداشته باشد به حساب نمی آورد، بهترین سایت ازدواج با چشمکی حرفش را ادامه می دهد:
اون لباسی که دفعه قبل تو پارتی الیسون پوشیده بودم بدجوری چشم بقیه رو گرفته بود. میشه بریم یه لباس دیگه برام انتخاب کنی؟
در حالی که به سختی جلوی خودم را گرفته بودم تا به ران های برهنه و سینه های خوش فرمش زل نزنم به او می گویم:
آه... خوب هرچی تو بگی اما تو که خودت خوب می دونی که سایت ازدواج موقت ... یعنی من باید اینجا وایسم .... ساعت هفت با هم می ریم تا اون موقع سایت ازدواج موقت رو راضی میکنم تا ...
بارنی ناگهان وسط حرفهایم می پرد و می گوید:
آره اون سایت ازدواج موقت پیرو راضی میکنه تا از زیر کار در بره و بیاد برات لباس بخره احتمالا اگرم بتونه عضویت سایت ازدواج موقت داشته باشه. چطوری جسی خیلی وقته این ورا ندیدمت.
اگر می شد، سایت ازدواج موقت را داخل یک گونی می انداختم و برای آدم خواران آمازون پستش میکردم. اما فکر نمی کنم کیسه ای به بزرگی سایت ازدواج موقت پیدا شود و به هر سایت ازدواج شیدایی احتمالا آدم خواران نیز او را پس می فرستادند چون اولا" دیگی به بزرگی او تا به سایت ازدواج شیدایی ساخته نشده است و دوم اینکه از آن مدل آدمهایی است که حتی دایناسورها هم برای خوردنش باید پول بدهند.
رو به سایت ازدواج موقت کردم و در حالی که سعی می کردم تا حد امکان لحنم ملتمسانه باشد گفتم:
بارنی ببین جسی یه لباس واسه قرارش لازم داره میشه فقط امشب رو بزاری من زودتر برم قول می دم فردا بیشتر بمونم.
سایت ازدواج نازیار
چشمکی به سایت ازدواج نازیار زدم و او هم بلافاصله فهمید که سایت ازدواج دائم هنر نمایی خاص خودش است پس به سرعت به طرف بهترین سایت ازدواج موقت برگشت و در حالی که حرکاتش نرم و زیبا بود دستش را روی دست چاق سایت ازدواج موقت گذاشت و با لحن التماس آمیز آمیخته به عشوه به سایت ازدواج موقت گفت:
خواهش میکنم بارنی. به خاطر من. قول می دم زیاد طول نکشه. من ....
وقتی این حالت را به خود می گرفت مانند آن بود که ویاگرا در فضا پخش کرده باشند. با همین شیوه چنان سایت ازدواج موقت را مبهوت خود کرد که در کمتر از یک دقیقه سایت ازدواج موقت راضی شد و به من گفت:
هی کریس میتونی باهاش بری اما از الان بهت بگم فردا شب باید به جای دو ساعت سه ساعت اضافه سایت ازدواج نازیار وایسی. حتی سایت ازدواج هم نمی توانست پول پرستی سایت ازدواج موقت را درمان کند.
به نشانه قبول سری تکان دادم و به سایت ازدواج معتبر لبخند زدم. کمی درباره موضوعات بی مورد صحبت کردیم و سایت ازدواج دائم را تلف کردیم تا زمان بگذرد بار ما آنقدر ها هم شلوغ نبود. تا ساعت هفت کار کردم و درست راس ساعت هفت من و سایت ازدواج با هم از بار خارج شدیم و قدم به خیابانهای شلوغ پایین شهر نیویورک گذاشتیم.
نه خیال نکنید که نیویورک شهر ثروتمندی است که آرزوهایتان در آنجا بر آورده میشود. نیویورک از آن مدل شهرهایی است که در آن باید به چهار قانون هوای خودت را داشته باش، اگر توانستی کلاه دیگران را بردار، هیچ سایت ازدواج دائم بدون سلاح از خانه خارج نشو و لطفا قبل از اینکه به زنت خیانت کنی وصیت نامه ات را بنویس چون احتمالا نیمه شب یک تیر در سرت خالی می کند عمل کنی.
شهر بی قانونی که از غروب به بعد خیابان هایش از خود فروشان پر می شود و گروه های گانگستری شروع به دزدی باج گیری و کارهای این چنینی می کنند. بد شانسی واقعی موقعی است که شما در راه خانه ناگهان سایت ازدواج دو همدم از یکی از جنگ های خیابانی این گروه ها در می آورید، وقتی که اینها به جان هم میافتادند فقط خدا باید به دادتان میرسید که فکر میکنم اون هم در آن زمان رویش را از این صحنه بر میگرداند و خودش را به ندیدن می زد.
سایت ازدواج توران
به هر سایت ازدواج شیدایی من و سایت ازدواج در حالی که به سمت فروشگاه گلدن گیت سایت ازدواج توران می رفتیم سایت ازدواج دو همدم از یکی از همین جنگها در آوردیم. اواسط خیابان واترسون شرقی بودیم که ناگهان چند تا ماشین جی تی او و پونتیاک جلوی یک ساختمان پیچیدند و عده ای مسلح با سرعت از آنها خارج شدند و به ساختمان حمله کردند. من از اول زندگی نکبتیم حس درونی خوبی داشتم که همیشه دردسر را تشخیص میداد و حالا این حس داشت فریاد میزد که فرار کن دردسر درست جلوی توست.
تا خواستم به سایت ازدواج بگویم که اینجا بوی دردسر می دهد از پشت سرم صدای رگباری بلند شد وهمه جا را بارانی از گلوله فرا گرفت. من به سرعت سایت ازدواج را درون یک کوچه خلوت کشیدم و سعی کردم او را از خطر دور کنم اما انگار این دفعه این خود خطر بود که به دنبال ما می آمد. ظاهرا گروه رقیب خبر داشت که آنها به سراغشان می آیند و برای آنها دام پهن کرده بودند.
چند نفر از گانگسترهایی که ظاهرا به خانه حمله کرده بودند به سرعت و در سایت ازدواج شیدایی تیر اندازی به سمت کوچه ای که ما در آن پناه گرفته بودیم دویدند دو،سه نفر از آنها در میان راه تیر خوردند. چند نفر باقی مانده به سرعت از اطراف به کوچه نزدیک شدند. من سایت ازدواج را که به شدت وحشت زده بود سایت ازدواج توران در آغوش داشتم، او را به کنار یک محفظه زباله کشیدم و ما تا جایی که می توانستیم خم شدیم و خود را کوچک کردیم.
داشتم با خودم فکر می کردم آخرین باری که پیش کشیش رفته بودم تا اعتراف کنم کی بوده. آیا غذای اسپارکی را در ظرفش گذاشته ام و اینکه چرا همیشه همه دردسرها دور و بر من می چرخند.
گروه ماشین سوار به سرعت از کنار ما رد شدند. بعد گروهی که خانه شان مورد حمله قرار گرفته بود به سرعت به درون کوچه آمدند و دو گروه سایت ازدواج توران شروع به تیراندازی به طرف یکدیگر کردند.در تمام عمر بیست سالهام هیچ سایت ازدواج دائم انقدر نترسیده بودم. تمام اطراف ما را صدای گلوله و تکه هایی از آجر و سیمان که بر اثر گلوله باران از دیوار جدا شده بودند فرا گرفته بود. سایت ازدواج می لرزید و سرش را در میان آغوشم پنهان کرده بود.
اگر موقعیت دیگری بود حتما حسابی کیف میکردم اما اینکه در وسط یکی از جنگ های خیابانی گانگسترها باشی، تمام اطرافت را باران گلوله فرا گرفته باشد و بخواهی در همین زمان از اینکه یک دختر خوشگل را در آغوش داری لذت ببری کمی غیر ممکن است. سایت ازدواج به خاطر ترس بیش از حدش شوکه شد و یک دفعه من را به عقب هل داد و سعی کرد تا با فرار کردن از این مهلکه خلاص شود اما هنوز دو قدم بر نداشته بود که تعداد زیادی تیر خورد و بر زمین افتاد.
من مات و مبهوت به صحنه ای که رو برویم اتفاق افتاده بود خیره شدم. سایت ازدواج تا چند ثانیه پیش در آغوش من بود و حالا او در میان کوچه ای تنگ و تاریک تیر خورده و مرده بود. خشم و بهت زدگی از اتفاقی که افتاده بود در هم آمیخت و شعله ای را در من روشن کرد.
گرما از قلبم شروع شد و به تدریج تمام بدنم را فرا گرفت، حس کردم می سوزم، واقعا از درون می سوختم. تنها چیزی که به آن فکر می کردم این بود که سایت ازدواج مرده بود و آنها سایت ازدواج توران او را کشته بودند، عطش انتقام وجودم را سوزاند. نمیدانم چرا اما ناگهان چند ترک در زمین و دیوار اطراف من ظاهر شد. اهمیتی نمی دادم، چرا باید اهمیت می دادم وقتی که سایت ازدواج رو به روی من افتاده و مرده بود و مطمعنا به زودی من هم به او می پیوستم.
سایت ازدواج
شخصی چیزی را فریاد میزد، به زبانی نامفهوم و زمین بیشتر ترک برمی داشت. با تداوم فریادها ترک ها همچنان گسترش می یافت. حالا سایت ازدواج گانگسترها دیگر تیراندازی نمی کردند و با تعجب به این صحنه خیره شده بودند. سعی کردم درک کنم چه خبر شده، اما بدنم خشک شده بود و تنها عضوی که حرکت می کرد ...دهانم بود! این من بودم که فریاد می زدم. سعی کردم متوقفش کنم اما نمی شد.
از میان ترک ها مایعی طلایی بیرون آمد و شروع به جامد شدن کرد. ابتدا پنجه های غول پیکر فلس دار و بعد شکم، ماده طلائی رنگ داشت کم کم شکل یک سایت ازدواج موقت موجود را به خود می گرفت. رفته رفته بال ها و دمش مشخص شد. و در آخر، سایت ازدواج دو همدم و دو شاخ بلند روی آن نمایان شد. موجودی به بلندی سه متر، زیبا و طلایی رنگ جلوی من قد کشید.
چیزی که جلوی من قرار داشت هیچ موجودی به جز... اژدها نمی توانست باشد. اژدها با چشمان سبز رنگش نگاهی به من و بعد از آن نگاهی به گانگسترها کرد سپس سرش را بالا برد و نعره ای بلند کشید. گانگسترها پا به فرار گذاشتند و من فریاد کشیدن را تمام کردم. احساس خستگی شدیدی داشتم. تنها چیزی که قبل از بی هوش شدن به آن فکر میکردم این بود که سایت ازدواج مرده و این غول طلایی قصد دارد من را بخورد.
صبح زود در حالی که سایت ازدواج دو همدم درد وحشتناکی داشتم بیدار شدم. در اتاق خودم و در تخت خواب خودم بودم. یعنی تمام آنچه که دیده بودم، خواب بود؟ نفس راحتی کشیدم و به آرامی از تختم بیرون آمدم. گردنم به شدت درد می کرد و سایت ازدواج دو همدم دردم هم کم نمی شد. با دستانم گردنم را ماساژ دادم و به سمت آشپزخانه راه افتادم. از اسپارکی خبری نبود که این یعنی باز رفته تا پای گلهای خانوم پرکینز خراب کاری کند.
به آشپز خانه رسیدم و در حالیکه گردنم را می مالیدم وارد سایت ازدواج شدم. باور نکردنی بود اما یک نفر آنجا بود. یک دخترجوان با موهای بلند طلائی و کاملا برهنه با اندامی کشیده و موزون و پوستی برنزه، پشت به من سرش را در یخچال فروبرده و داشت آن را زیر و رو می کرد. درحالی که من کاملا میخ کوب شده بودم، دختر شروع به حرف زدن کرد:
چرا همون جا سیخ وایسادی کریس زود باش بشین دیگه... راستی بهت بگم که تو این فریزر هیچی واسه خوردن پیدا نمیشه... تو چه جوری اینجا زندگی می کنی؟
من در حالی که ازدواج موقت هنوز گیج و منگ بودم با من و من پرسیدم: اااا... ببخشید اما میشه بپرسم شما اینجا چیکار می کنید و اصلا چه جوری اومدین تو؟
نمی دانم که از پیدا کردن چیزی برای خوردن نا امید شد یا سوال من توجهش را جلب کرد که سرش را از یخچال بیرون آورد و رویش را به طرف من بر گرداند. باور نکردنی بود، زیبا ترین دختری بود که به عمرم دیده بودم. موزون ترین اندام و زیبا ترین چهره ای را که ممکن بود در جهان وجود داشته باشد را داشت. حتی سایت ازدواج هم در برابرش کم می آورد.