آروم آروم گفت: همسریابی اصفهان دیروز گفت همسریابی اصفهان مبارکه یکی از فامیلای شوهرش دنبال کار میگرده. ببین توی شرکت منشی نمیخوای؟ همسریابی اصفهان تلگرام داره. رو چه دیدی شاید ازش خوشت اومد. من که هر کسی رو معر فی میکنم یه ایرادی میگیری. حالا شیما رو استخدامش کن تا همکارت بشه، بعد خودت میای التماس میکنی بریم خواستگاری. بیخیال گفتم: ما همسریابی اصفهان اینستا داریم.
همسریابی اصفهان چهارراه تختی رو دق بدی
من اصلاً زن شاغل نمیخوام. مامان دلخور شد و ادامه داد باشه، تو میخوای سر پیری من و همسریابی اصفهان چهارراه تختی رو دق بدی! کاش تو هم دختر میشدی، اونوقت شوهرت داده بودم الان بچهت همسریابی اصفهان چهارراه تختی جلوی چشمام تا تیتاتی راه میرفت. از حرف همسریابی اصفهان تلگرام خندهم گرفت و گفتم: باشه مادر من، چشم!
همسریابی اصفهان تلگرام گفت
فعلاً که یه پروژهی جدید گرفتیم. چند ماه طول میکشه. قول میدم بعدش برات یه عروس خوشگل بیارم. فردا هم باید برم تهران. همسریابی اصفهان تلگرام گفت: برو خودت رو گول بزن! هر دفعه قسر در میری. یه وقت چشم باز کردی دیدی دستت رو گرفتم نشوندمت پای سفره ی عقد! همسریابی اصفهان صبح زود از خواب بیدار شدم.
حاضر شدم و بعد صبحانه خوردن، قبل بیدار شدن و روبه رو شدن با پدرم از خونه بیرون زدم. مامان تا دم در بدرقه م کرد. وقتی سوار ماشین شدم یه تیکه کاغذ دستم داد و گفت: - این آدرس جدید خونه ی عمو خسرو توی تهرانه، حتماً رفتی یه سر بهشون بزن. کاغذ رو توی جیبم گذاشتم و گفتم: قول نمیدم چون خیلی کار دارم، باشه یه وقت دیگه مامان اخم کرد. ناراحت شد و ادامه داد. از دست شما مردها!
همهتون لجباز و یه دنده. هر چی به همسریابی اصفهان چهارراه تختی گفتم پشت گوش انداخت. انگار نه انگار یه برادر داره، اینم از تو! دلم رو به چیه شماها خوش کنم؟! ولش کن خودم یه روز میرم. چشم قربونت برم من! امر دیگه؟ پس حتماً میری؟! گفتم که میرم! رسیدی به من خبر بده، مواظب خودت باش. راه افتادم. وقتی رسیدم تهران یه ملاقات کوتاه با آقای سماوات داشتم و بعد انجام دادن کارام، یاد سفارش مامان افتادم. به آدرسی که توی جیبم بود یه نگاه انداختم؛ سر ظهر بود. نمیخواستم مزاحمشون بشم اما به همسریابی اصفهان تلگرام قول داده بودم و اگه نمیرفتم دلخور میشد.
همسریابی اصفهان خونه رو پیدا کردم و زنگ در رو زدم. وقتی زن عمو در روز باز کرد از دیدنم خیلی خوشحال شد. کلی اصرار داشت نهار بمونم تا عمو از سر کار برگرده. همسریابی اصفهان چهارراه تختی یه همسریابی اصفهان اینستا کوچه فرش فروشی توی بازار داشت دو تا دخترعمو داشتم. بزرگه گلرخ بود همبازی دوران بچگیای من که الان ازدواج کرده بود و خودش یه دختر داشت. اون یکی هم همسریابی اصفهان مبارکه یه دختر بچه ی بور و خوشگل. روشنک تنها نوهی عمو بود. وقتی زن عمو عکسش رو نشونم داد خیلی شبیه بچگیای گلسا بود.
همسریابی اصفهان میوه و شربت آورد و خودش به آشپزخونه رفت. بعد نیم ساعت صدای زنگ در، توی فضای کوچیک خونه پیچید. تنها نشسته بودم که یه دختر ریزه میزه ی خوشگل با سینی چایی وارد شد و سلام کرد. حتما گلسا بود؛ چون زن عمو گفته بود رفته بیرون و الان برمیگرده. دیگه خبری از اون دختر بچه ی نِق نقوی چندسال پیش نبود و الان بزرگ و خانم شده بود. فکر کنم چون خجالت کشید