به کدام سایت صیغه موقت تبریز بروم.
روی کاناپه در کنار زنی با موهای زیتونی رنگ نشستم، در خودم جمع شده بودم، دستم را روی سینه ام گره زدم. بعد از این که جمع کمی شلوغ شد خودم را از آن کنار کشیدم. صیغه موقت تبریز حواسش نزد بقیه بود. بدون جلب توجه از روی کاناپه برخاستم و به سمت راهرو رفتم. آن قدر خانه بزرگ بود که گیج مانده بودم به کدام سایت صیغه موقت تبریز بروم. من چه جوری این کار را تمام می کردم. قلبم سنگین حرکت می کرد، با استرس به سمت یکی از درها رفتم. هر لحظه ای به این فکر می کردم که یکی مرا ببیند، آبرویم که هیچ، جانم را از دست می دادم. کسی که اعلام جنگ با باراد کرده، از باراد خیلی ترسناک تر است. در را باز کردم و با کتاب خانه روبه رو شدم، به مغزم کمی فشار آوردم ممکن بود در کتاب خانه باشد؟ نه امکان نداشت.
کانال صیغه موقت تبریز بیرون رفتم
دفتر صیغه موقت تبریز گفت، در سایت صیغه موقت تبریز کارش است، آراد عمویش را بهتر از من می شناخت. از آن کانال صیغه موقت تبریز بیرون رفتم و دری دیگر را گشودم، کانال صیغه موقت تبریز کار او همین بود. دست هایم به لرزه افتاده بودند حتی نمی دانستم کجا را باید بگردم حس می کردم هر لحظه ممکن است تمام عضوهای داخلی بدن را بالا بیاورم. انگار دیوارها هر لحظه نزدیک تر و نزدیک تر می شدند و قصد داشتند مرا له کنند. اگر من یک آدم خطرناک بودم و اطلاعات مهمی را از یک شرکت می دزدیدم کجا می گذاشتم؟ مطمئننم در گاو صندوق یا.... جلوی دست که جلب توجه نکند. دست های لرزانم را رو پیشانی ام گذاشتم. چشم هایم را در اتاق چرخاندم؛ از گاو صندوق که خبری نیست. بدنم کرخت شده بود و از شدت استرس گیج بودم. با پاهای کرخت شده، به سمت میز کار قهوه ای رنگ رفتم. کشویی را بیرون کشیدم. داخلش را زیر و رو کردم ولی چیزی دست گیرم نشد. از روی زمین برخاستم، میان کتاب ها را گشتم.
اسمم توسط صیغه موقت تبریزی صدا زده شد.
صد درصد تا الان صیغه موقت تبریز متوجه نبود من شده بود و داشت دنبال من می گشت. برای خطرات احتمالی موبایل را روی سایلنت گذاشتم. میان کتاب ها هم چیزی نبود! به کتابخانه عظیم روبرویم که کنارش دو عاج فیل بزرگ آویزان بود نگاه کردم. در میان کتاب های مرتب و منظم پوشه زردی را که گوشه اش بیرون زده بود یافتم. عجولانه به سمت کتاب خانه دوییدم و پوشه زرد را از میان توده کتاب ها بیرون کشیدم. به انگلیسی روی پوشه نوشته بود، ممکن است این مربوط به باراد باشد؟ چرا که نه مخفف باراد مخفف رادمهر. خواستم پوشه را باز کنم و اطلاعات را بخوام که صدای صیغه موقت تبریز بیرون از در آمد. صیغه موقت تبریز باصدای بلندی گفت: _آترا جون کجایی؟ پوشه را داخل کیف گذاشتم، بار دیگر اسمم توسط صیغه موقت تبریزی صدا زده شد. صدا هر لحظه نزدیک تر می شد. یخ زده بودم و مانند کسی که برق او را گرفته وسط اتاق ایستاده بودم. صدا از پشت در آمد و دستگیره کشیده شد...
صیغه موقت تبریزی وارد اتاق شد.
از ترس دست هایم یخ زده بودند، در ذهنم جرقه ای زد، گوشی را روی گوشم گذاشتم و خودم را مشغول حرف زدن با گوشی نشان دادم، صیغه موقت تبریزی وارد اتاق شد. _تصادف کرده؟ کجا؟ کِی؟ صیغه موقت تبریزی با تعجب به من نگریست و من هم به صحبت کردنم ادامه دادم: _باشه الان خودم رو می رسونم. گوشی را از روی گوشم برداشتم و سرم را به سمت صيغه موقت تبريز برگرداندم: _من باید برم یه مشکل خیلی مهم پیش اومده! _چی شده؟ _بعدا برات توضیح می دم! یکی از دوستام تصادف کرده! صيغه موقت تبريز دیگر سوالی نپرسید، ضربان قلبم تند می زد، آن قدر تند که حس می کردم می خواهد از جایش بیرون آید.
به دفتر صیغه موقت تبریز زنگ زدم
صیغه موقت در تبریز پالتو ام را داد، پوشیدم. بعد از این که از همه خداحافظی کردم، از خونه بیرون زدم. آراد زمانی که در ازدواج موقت تبریز صیغه و صیغه موقت در تبریز بودم، چند باری زنگ زده بود. بعد از آن که کمی از ازدواج موقت تبریز صیغه دور شدم، به دفتر صیغه موقت تبریز زنگ زدم، بعد از چند تا بوق صدای آراد در گوشی پیچید: _چرا هر چی زنگ می زنم جواب نمی دی؟ _کار داشتم. لحن صدایش نرم و آرام شد: _کجایی؟ دلم برات تنگ شده می خوام ببینمت.