چشاش پر شده بود از نگرانی. . خوبی الان؟! ؟الهی آرتان بمیره براات. . با سر اشاره کردم یعنی خوبم. . صیغه مشهد اینستا...بذار اب بیارم برات خانومم. . دلم قیلی ویلی رفت با شنیدن کلمه ی خانومم. . اما اخمامو کشیدم تو هم...اونم رفت و چند لحظه بعد با لیوان اب برگشت. .. گرفت جلوم و گفت بخور فداتشم. . لیوانو گرفتم و با چشمای گشاد اب رو لاجرعه سرکشیدم. .. سابقه نداشت ارتان با من اینجوری حرف بزنه. .. شونه بالاانداختم و زیر لب گفتم. . اینم یه چیزیش میشه هااا!!! بابت اب خواستم ازش تشکر کوتاه کنم. . دست گذاشتم رو زانو هامو خواستم بلند شم که بازومو چسپید. . صیغه مشهدی؟! هوووم نرو. . منتظر زل زدم تو چشمای سبزش. . خواهشی نگام می کرد..نتونستم نه بگم و دوباره نشستم. . خب بگو. . چیو؟!! چرا گفتی نرم؟! زل زد به ماه..قرصی از ماه رو انگار اسمون بلیعده بود. . مثل سیب که یه گاز روش زده شده بود. . چشمای ارتان فوق العاده جذاب بودن و حالا برق عجیبی گرفته بودن. .
زن عمو صیغه مشهد فوری رو خییییلی دوست داشت
صورتش با ریش هاش پوشونده شده بود..اما جذابیتش رو چند برابر می کرد. . آرتان؟! جانم؟! کلماتش و لحن اداکردنشون طور خاصی شده بود. . بی توجه گفتم. . چیزی می خواستی بگی؟! ؟ برگشت به طرفم..اما با التهاب بیشتر. . این آرتانی که من می شناختمش نبود..اون آرتان فقط به فکر زورگویی بود و کل کل کردن. . منم متنفر بودم از زور گفتناش. . تا خواست حرف بزنه صدای مهرسا از پشت بلند شد. .. عهه..عهههه ببخشششید خلوتتونو بهم زدممم به زور داشت جلوی خندشو می گرفت..ولی بچه ها دل از هم بکنیییینن..وقت شامه. . بلند شدمو یه چشم غره ی مشتی براش رفتم و با سرعت از کنارشون رد شدم. .. شام رو با کلی خنده و شوخی خوردیم. . بعد شام هم انصافا کسی به من اجازه نداد دست به سیاه سفید بزنم. . تو دلم کارخونه ی قند و شکر به راه افتاده بود. .
بساط شام که جمع شد من کماکان سرجام نشسته بودم. . صیغه مشهد اینستا نشست کنارم و با کلللللی من و من شروع کرد. . صیغه مشهدی؟! جانم؟ چیزه...ینی..راستش..اوممم. . چیزی شده داداش؟! نه نه...خب راستش. . نفسشو با صدا بیرون داد. . من منتظر تو بودم بیای کمک کنی حرف مهرسا رو پیش بکشم. . حتما کمک می کنم ولی خو باید چیکار کنم؟! نمی دونم.. واقعا نمی دونم. . باشه من با زن عمو ریحانه صحبت می کنم. زن عمو صیغه مشهد فوری رو خییییلی دوست داشت. . درسته که همه ی مادرا بچه هاشونو دوست دارن ولی زن عمو با همه فرق داشت. . به خاطر همین هم می دونستم اگه باهاش حرف بزنم بدون فوت وقت موافقت می کنه. .. تصمیم گرفتم یواشکی به صیغه مشهد هم جریانو بگم تا اونم عمو رو راضی کنه. .. از کنار صیغه مشهد تلگرام بلند شدم و خرامان به سمتی که زن عمو بود حرکت کردم. . مشغول صحبت با مامان مهرسا و مامان من بود. . رفتم سمتش و بعد از لبخند به هرسه، دم گوش زن عمو گفتم می خوام باهاش حرف بزنم. . دیدم نگران شده اما گفتم: نگرون نباش زن عمو ریحانه..خیره ایشالا. .
دیدم صیغه مشهد انگار داره برای عمو قضیه رو میگه
نفس عمیقی کشید و منتظر حرفای من شد. . اروم اروم همه چیو توضیح دادم چهرش خوشحال به نظر می رسید. . بعد که به سمت صیغه مشهد و عمو نگاه کردم دیدم صیغه مشهد انگار داره برای عمو قضیه رو میگه..عمو لبخندی رو لبش بود و زل زده بود به جایی یا چیزی. . رد نگاهشو که گرفتم رسیدم به چهره ی ارامش بخش مهرسا. .. ناخوداگاه با چشمام دنبال صیغه مشهد تلگرام می گشتم اما وقتی دیدم دارن با کلی عشق به هم نگاه می کنن لبخندی زدمو چشم ازشون گرفتم. . دیدم زن عمو رفت کنار عمو و صیغه مشهد جاشو باهاش عوض کرد. قبل از این که صیغه مشهد فوری بیاد سمت من صیغه مشهد تلگرام خودشو بهش رسوند و تند تند با صیغه مشهد فوری حرف زد. . منم رفتم کنار مهرسا و دم گوشش با شیطنت گفتم: چطوری عروس خانوم؟! ؟! گونه هاش گل انداخت و با کلی خجالت گفت:
از صیغه مشهد فوری برات زن پیدا کردن؟!
عهه مونیکا! با دیدن قیافش خندم گرفت اما به زور خودمو کنترل کردم. . تا حالا مهرسا رو اونقد خجالتی ندیده بودم. . چیههه حالاا هزار رنگ میشی؟! ؟ چیزی نشده که هنووووزززز. . بیچاره دید هوس کرم ریزی کردم برای این که بیشتر خجالت نکشه رفت. .. تا پاشد نتونستم خودمو کنترل کنم و پقی زدم زیر خنده..یکم که هین خلا خندیدم ارتان نشست کنارم. . نگاش کنجکاو و شیطون شده بود. . چی شده همه پچ پچ می کنن؟! ها؟! کو؟! عهه مونیکا منکه شاخ ندارم..یه چیزی شده توام به من میگی جریان چیه. .. وگرنه میرم از خودشون می پرسمااا. . کرم ریزیم گل کرد چون باز داشت زور می گفت. . هیچی صیغه مشهد فوری برات زن پیدا کردن؟! اخماش در هم شد. .
با چشمام دنبال صیغه مشهد تلگرام می گشتم
بگو بگیرن برا خودشون عههه خو دختر خوبیه خودتم بشنوی خیلی خوشحال میشی. . خوشحال نمی شم چون اونی که می خوام نیییست. . خو اونی که تو می خوای کیه؟! نگاه تب دارشو دوخت تو چشام. . احساس گرفتم اتیش گرفتم از هرم نگاش. .. باز شد ارتان تو حیاط. . اب دهنمو قورت دادم و گفتم: یه چیزیت میشه توامااا. . خواستم بلند شم و برم جای دیگه. . نگاهشو دوست نداشتم..دستمو گرفت و مجبورم کرد بشینم. . نمی خوای بدونی اونی که می خوام کیه؟؟! راستش کنجکاوی کچلم کرده بود. . اون فکر می کرد ما مهرسا رو براش در نظر گرفتیم. . با این وجود ده ها نفر خو دشونو می کشتن که مهرسا لاقل فقط جوابشونو بده