می خواستیم از مغازه بیایم بیرون که مغازه دار به انگلیسی گفت خوشبخت بشید جوونا مونیکا نگاه پر اخمشو به زمین دوخت و من هم بدون واکنشی ازش تشکر کردم و بیرون اومدم. تصورش هم خنده دار بود بعد ها به یاد اون اب و اون مرد کلی خندیدیم. راه می رفتیم و مونیکا از خانوادش می گفت از برادرش از دوستش از فامیلاش مونیکا می خواستم در مورد گذشته ی سایت همسریابی شیدایی جدید ازش سوال کنم اما عکس العملشو می تونستم حدس بزنم یکم دل دل کردم اما اخرش دل به دریا زدم و پرسیدم: سایت همسریابی شیدایی جدید؟!
کنار سايت همسريابي شیدایی تو ذهنم نقش بست
جونم؟ برای اولین بار بود چنین جوابی می شنیدم اما باجنبه تر از این حرفا بودم تو نمی خوای چیزی بگی؟ در مورد؟ خودت خانوادت برگشت به طرفم با ظاهر اروم اما مواج دست گذاشت رو لبش هییسسس دیگه سکوت کردم از توضیح دادن متنفر بود تشخیصشم اصلا سخت نبود بعد چند لحظه که خیره چشامو نگاه کرد برگشت و راه افتادو منم به دنبالش باز سکوت بود که بین ما بود اصلا من نمیدونم اگه قراره حرف نزنیم و فقط سکوت باشه اصلا برای چی بیرونیم یهو چهره ی سایت همسریابی شیدایی تهران کنار سايت همسريابي شیدایی تو ذهنم نقش بست ای جاانمممم چه بهم میومدن از این تصور سایت همسریابی شیدایی تبریز رو لبام نقش بست چیه؟؟؟به چی می خندی؟؟؟ گیج ومبهوت نگاهش کردم اصلا حواسم بهش نبود. هاا؟؟؟ خنده ی شیطانی کرد و ادامه داد عشقت یادت افتاد؟؟ چی می گفت این پسر! ؟! ؟؟
با سایت همسریابی شیدایی اصفهان تماسو برقرار کردم
عشق کجا بود؟!؟ عشق کجا بود باو. اوووممم ادما معمولن با یاداوری چهره ی عشقشون سایت همسریابی شیدایی تبریز میزنن دلم یکم کرم ریختن می خواست. عجب سررشته داری تو عشق بازی هااا به دنبالش خندیدم دوباره ریخت بهم ای بابااا این چش می شد یهو؟؟؟ پوزخند زد هه عشق بازی!! عشق بازی رو با لحن مسخره ای ادا کرد. و دوباره دستاش بود که مشت شد اه لعنتی چی بود که انقدر ازارش می داد. تصمیم گرفتم تا زمانی که خودش چیزی نگفته تو زندگیش سرک نکشم صدای گوشیم که بلند شد از جیب بغلی کیفم بیرون کشیدم شبادیدن شماره ی با سایت همسریابی شیدایی اصفهان تماسو برقرار کردم به سلاام اغا سایت همسریابی شیدایی شیراز گل گلااب سلام خله چرا بیداری؟؟ خو خوابم نمیومد اهان چه خبر؟؟چیکارا می کنی؟؟کجایی؟؟؟ سلامتی می گذره دیگه هیچی تو خیابونم خیابوووون؟؟؟برای چی چه خبره؟؟! چیزی شده؟؟ صدای متعجب و نگرانش باعث شد اروم تر و با انرژی تر جواب بدم با دوستمم تنها نیستم که خو خوابمون نمیومد اومدیم بیرون قدم می زنیم اها باشه صداش یه جوری بود انگار ناراحت بودو این نشونه ی خوبی نبود چیزی شده سایت همسریابی شیدایی شیراز؟؟
واسه سايت همسريابي شیدایی خواستگار اومده نه
نه دروغ بلد نیستی مخصوصا به من بگو ببینم چی شده؟دلم هزار راه رفت چیزی نشده یکم دلم گرفته زنگ زدم مثل همیشه ارومم کنی همین چرا اخه؟! بابا دلم گرفته همین حرامه؟؟ نه واسه سايت همسريابي شیدایی خواستگار اومده نه ینی می خواد بیاد اخییی عزیزمممم دلم یه جوری شد خو بیاد سایت همسریابی شیدایی تهران جوابش معلومه دیه نگام برگشت سمت سایت همسریابی شیدایی جدید. زل زده بود به کفشاش سایت همسریابی شیدایی اصفهان: از کجا معلووم ای بابا بسپرش به من. دختر عموتو دست کم گرفتی مگههه؟؟ جدی؟! ؟ بله که جدی جوونمی جوووون دیونه ای نثارش کردم که گفت خب دختر عمو کاری با من نداری؟؟برم با خیال راحت بخوابم خواهش می کنم وظیفم بووود خندید اره ارههه دستت درد نکنه ارومم کردی برو شب بخیر داداش شب توام بخیر بهترین ابجی دنیا خواستم ساعت و تو گوشیم نگا کنم که متوجه اس ام اسی که اومده بود شدم.بازش کردم پوووف تبلیغاتی بود بازدر اون حین پام پیچید به چیزی نفهمیدم چی بودقبل اینکه با مخ بخورم زمین چشامو بستم و جیغ خفیفی کشیدم هر ان منتظر برخوردم با زمین بودم طوری که متوجه دستایی که حفاظم شده بودن نشده نبودم سایت همسریابی شیدایی تهران بهم توپید که حواااست کجاس برای فرار از نگاش بیخیاال توضیح شدمو کوتاه جواب دادم ببخشید دوباره کوتاه به گوشیم نگاه انداختمو وقتی دیدم ساعت چهاررو هم گذشته اه از نهادم بلند شد.
ببین چهار شد مستاصل به سایت همسریابی شیدایی اهواز نگاه کردم و خواهشی تو چشاش نگاه کردم تک خنده ای کرد و گفت چشاتو مظلوم نکن باشه بر می گردیم سالن هتل از وسط به دوراهرو جدا می شد که اتاق ما تو یکی و اتاق سایت همسریابی شیدایی اهواز تو راهروی دیگه بود سر دوراهی از هم خدافظی کردیم وقتی در اتاقو باز کردم لباسامو عوض کردمو به تخت پناه بردم چند روز بعد اخرین مسابقه اخرین برد عشق بود این تیم عشق بود این ورزش تو ماشین داشتیم برمی گشتیم مریم: همگی خسته نباشید.کارتون عااالی بودگرچه نتونستیم اول بشیم اما دوم شدن هم برای کشور ما که تا حالا فقط دوبار به این مسابقه راه پیدا کرده بوده اما هردوبار متاسفانه مقام نیورده بوده، خوب بود. سروصدا بالاگرفت مریم با صدای بلند ادامه داد خب درمورد این چند روزی که اینجاییم ازادین هرکاری دوست داشتین بکنین امااا شب همه بااید برگردن هتل. عادت شبگردی ما ینی منو سایت همسریابی شیدایی اهواز خلاصه شد تو همون دو سه روز از شبای بعد خستگی مانع از همراهی با سایت همسریابی شیدایی اهواز می شد. وقتی رسیدیم هتل یه راست رفتم سمت اتاق سایت همسریابی شیدایی جدید می دونستم نیست و رفته تمرین اما باز رفتم اونم اخرین مسابقش فردا بود در زدم اما همونطور که حدس می زدم نبود چند ساعتی تا شام بودبه خاطر همین رفتم کمی استراحت کنم تا فردا برم سوغاتی بگیرم رفتم تو اتاق مریم جون نبود.
رفتم سمت اتاق سایت همسریابی شیدایی جدید
صدای اب از حموم میومد فهمیدم حمومه و داره دوش میگیره تصمیم گرفتم منم قبل از چرت زدن به دوش اب سرد پناه ببرم بعد از دوش زنگ زدم به مامانو کمی حرف زدیم گفت که همه خیییلی خوشحالن برای دوم شدنمون منم ازش خواستم به همه سلام برسونه و ازشون تشکر کنه از فرط خستگی پلکام رو هم افتاده بود اخرشم نتونستم خودمو کنترل کنم و اول به میترا زنگ بزنم بعد بخوابم دنیای شیرین خواب بود که برای چند ساعت روحم رو از زمین جدا کرد.