ساعت شیش بعد از ظهر بود که بیدارشدم و به پذیرایی رفتم ولی دنبال صیغه هستم از تبریز هنوز بیدار نشده بود.
با دیدن رنگ پوستش که سفید شده بود یهو ترسیدم.
دستم رو روی پیشونیش گذاشتم که مثل یخ سرد بود.
با تن صدای بالا صداش کردم ولی جواب نداد از ترس نمیدونستم باید چیکار کنم. یه لیوان آب آوردم و رو صورت صیغه یابی تبریز خالی کردم که یهو چشاش رو باز کرد ولی بعد یک دقیقه دوباره بست. با سیلی تو صورتش زدم و صدایش زدم. این بار چشاش رو باز کرد و زل زد تو صورتم بدون هیچ واکنشی!
کم کم داشت از ترس اشکم در میاومد. صیغه یابی تبریز که خوب بود یهو چی شد؟ از ترس صدایم میلرزید و با آخرین توانم سیلی محکمی زیر گوشش زدم که هشیار شد. به زور بلندش کردمو به سمت حمام بردمش و خواستم آب یخ بریزم تو سرش تا شاید از شک خارج بشه. شیر آب رو باز کردم و آب روی سرش ریخته شد و انگار آروین از خواب بلند شد چنان دادی سرم کشید که از ترس نمیدونستم خودم رو تو کدوم سوراخ قایم کنم. با سایت ازدواج در استان آذربایجان شرقی گفتم: چرا داد میزنی؟ ترسیدم... رنگت عینهو گچ شده! باز هم چیزی نگفت و تو صورتم زل زد و گفت: مگه نمیگی ازم متنفری! پس چرا کمکم کردی؟
و بعد دمای بدنش بالا رفت این بارم داشت تب میکرد. نکنه تشنج کنه!
سایت ازدواج در استان آذربایجان شرقی، تبریز سر خورد
دیگه داشتم از ترس زهر ترک میشدم با سایت ازدواج در استان آذربایجان شرقی گفتم: شدی کوره آتیش چرا اینجوری میشی؟ سایت ازدواج در استان آذربایجان شرقی، تبریز سر خورد و همان جا کف حمام نشست و انگار داشت خوابش میبرد. دست و پام رو واقعا گم کرده بودم و نمیدونستم باید تو این شرایط چیکار کنم. واقعا نمیدونستم! دیگه داشتم با هق هق سایت ازدواج در استان آذربایجان شرقی میکردم، نکنه بمیره! خوب از دستش خلاص میشم، ولی نه من کسی نیستم که واسه مردن کسی شاد بشم. من هم جلو پاش نشستم و با سایت ازدواج در استان آذربایجان شرقی دستش رو گرفتم و گفتم: ورود به سایت همدلی! چشات رو باز کن، !
وسرم رو پایین انداختم و سایت ازدواج در استان آذربایجان شرقی، تبریز کردم.
ورود به سایت همدلی دستش رو رو سرم کشید و با صدایی که میلرزید گفت: حوری من سگ جونم نمیمیرم سایت ازدواج در استان آذربایجان شرقی، تبریز نکن!
بعد چندتا سرفه کرد و ادامه داد: پاشو تو یخچال یه شربت هست که اسمش یادم نیست ولی تو یخچال اون رو بیار. زود بلند شدم وبه سمت آشپزخونه دویدم و یخچال رو باز کردم، تو یخچال فقط یه شیشه شربت بود پس خودش. اون رو برداشتم و رفتم پیش اروین.
ورود به سایت همدلی با دست های لرزانش
ورود به سایت همدلی با دست های لرزانش یکم از اون خورد و گفت: پاشو لباس بیار واسم، بعدش هم کمک کن برم اتاقم بخوابم خوب میشم! هراسان اینبار به سمت اتاقم رفتم و با یه تیشرت و شلوار برگشتم. اروین بدون هیچ خجالتی گفت تنش کنم. قلبم داشت تو سینم قیصری میرقصید یعنی لرزش دستام کاملا دلمم میلرزوند. آب دهنم رو قورت دادم با گفتن تیشرتش رو از تنش در آوردم. با حوله اول موهاش رو خشک کردم و هی میخواستم به شکم شیش تیکش و بازوهاش نگاه نکنم یا دستم نخوره بهش ولی نه چشمم میفهمید نه دستام. با هزار مصیبت واسترس تنش کردم. کمک کردم بلند شه و دنبال صیغه هستم از تبریز وقتی لرزشم رو دید گفت برو بیرون بقیه ش رو خودم عوض میکنم. و چندتا سرفه بد کرد که فک کنم سینه خودش سوخت بخاطر سرفه هاش. سرم رو به حالت نفی تکان دادم و گفتم: حالت بده کمکت میکنم! با دستش هلم داد به طرف در خروج و گفت: الان از ترس و اضطراب اینجا غش میکنی دختر! ولی من مصمم گفتم هستم. دنبال صیغه هستم از تبریز با گفتن پس بچرخ اونور شلوارش هم عوض کرد و بعدشم کمک کردم بره تو اتاقش. با اینکه وزنش رو روم نمیانداخت ولی بازم کمک بهش خیلی زور میخواست. با هزار دنگ و فنگ به اتاقش رسیدم و کمکش کردم استراحت کنه و خودشم گفت برم بیرون.