در را باز کرد و روبرو سایت صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت در تهران ایستاد و گفت: تو دوباره وحشی شدی امروز سایت صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت در تهران به طرفش برگشت و با چشمانی گرد شده و بهت و حیرت خیره اش شد و گفت: واقعا این تویی، سایه نه!
بی بی مه از خاک زده بیرون سایه باور کن از سیندرلا هم خوشگلتری دوباره وارد اتاقک پرو شد و در را بست و گفت: خاک تو اون مخ تعطیلت کنن که منو با یه شخصیت فانتزی مقایسه می کنی در حالی که لباس را از تنش بیرون می آورد صدای سایت صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت در تهران راشنید که می گفت: تولیاقتشونداری خسته مقابل برج از تاکسی پیاده شد و با بسته های سنگین وارد لابی برج شد ساعت ها پیاده روی و از این مغازه به اون مغازه به همراه سایت صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت در تهران واقعا خسته و کلافه اش کرده بود. تنها فکرش این بود که وقتی رسید پایش را از درون این چکمه های پاشنه دار بیرون بیاورد و ساعتی درون آب ولرم بگذارد.
با سلام کوتاهی از کنار نگهبان و مردی که کنارش ایستاده بود گذشت و به طرف اتاقک آسانسور رفت و دکمه احضار را فشرد.
بسته های خرید را در دستش جابه جا کرد وبه صفحه نمایش زل زد آسانسور قصد پایین آمدن نداشت و مدام بین طبقات، بالا، بالا و پایین می رفت. ناخوداگاه توجهش به صحبت های نگهبان با آقای مرتبی که پسر بچه سه چهار ساله ای در آغوشش بود جلب شد.
سایت صيغه ایرانیان همسريابي ازدواج موقت در تهران نگاهی به مرد انداخت
مرد از نگهبان خواهش می کرد که تنها یک شب از فرزندش مراقبت کند چرا که همسرش در بیمارستان بستری است و او در این شهر هیچ کسی را ندارد که از فرزندش مراقبت کند. اما نگهبان این کار را خارج از وظایف شغلیش می دانست. سایه نگاهی به چهره معصوم و پاک پسر بچه انداخت چشم های قرمز و پف الودش حکایت از درد درونش داشت بی اختیار به طرف آندو کشیده شد و گفت: معذرت می خوام، می تونم کمکتون کنم ؟ قبل از اینکه مرد چیزی بگوید نگهبان رو به او گفت: ببخشید، خانم دکتر، من یک ساعته که دارم بهشون میگم که این کار خلاف قانون برجه ولی ایشون نمی خوان اینو قبول کننمرد با نگاهی پر از عجز و التماس به سایت صيغه ایرانیان همسريابي ازدواج موقت در تهران نگریست و گفت: ببخشید خانم، من آدم بی منطقی نیستم اما در شرایط بدی قرار گرفتم سایت صيغه ایرانیان همسريابي ازدواج موقت در تهران نگاهی به مرد انداخت و گفت: مشکل شما چیه، من می تونم کمکتون کنم ؟ مرد نگاه نگران و درمانده اش را به او دوخت و گفت: من تنها چند روزه که ساکن این برج شدم و هیچ کدوم از ساکنین اینجا رو هم نمی شناسم، همسرم به خاطر یه عمل جراحی امشب میره اتاق عمل، طبیعیه که من باید اونجا باشم، عمل همسرم قراربود هفته بعد انجام بشه ولی بدلیل وخامت حالش دکترش مجبور شد امشب اورژانسی اونو ببره اتاق عمل، اینه که من موندم و این طفل معصوم که نمی دونم چیکارش کنم دوباره نگهبان میان حرفش پرید و گفت: مگه تو کس وکاری نداری که این بچه رو بسپری بهش؟ خانواده هر دوی ما ساکن یه شهر دیگه هستن نگاه سایت صيغه ایرانیان همسريابي ازدواج موقت در تهران روی صورت سفیدو جذاب پسرک افتاد نگاه معصومش بی اختیاراو را به طرف خود جذب می کرد دستی روی موهای نرمش کشید و مهربانانه گفت: اسمت چیه عزیزم ؟
پسرک شیرین گفت: آرشام با همان لحن کودکانه به آرشام گفت: وای چه اسم خوشگلی تو داری؛ آرشام دوست داری امشب پیش خاله بمونی ؟
آرشام با اضطراب به پدرش خیره شد و سایت صیغه ایرانیان/همسریابی ازدواج موقت دوباره گفت: بابایی باید بره پیش مامانت تا که تنها نباشه، عزیزم تو هم باید بهش کمک کنی تا اون بتونه از مامانی مراقبت کنه آرشام با بغض گفت: من می خوام پیش بابام بمونم ولی من و تو می تونیم با هم بازی کنیم وکارتن ببینیم، همین طور یه عالمه خوراکی بخوریم آرشام دوباره به پدرش نگاه کرد و پدرش گفت: فقط همین امشب، قول میدم فردا تو رو ببرم پیش مامانت سپس با نگاهی شرمگین رو به سایت صیغه ایرانیان/همسریابی ازدواج موقت گفت: نمی دونم چه جوری این خوبیتونو جبران کنم سایت صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت هلو لبخندی زد وگفت: من ساکن طبقه هفت واحد دویست وچهل هستم، فکر کنم من وپسرتون می تونیم دوستای خوبی برای هم باشیم
می تونم شماره تلفنتون رو داشته باشم ؟
بهترین ساکنین برج سایت صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت هلو
لحظه ای جا خورد او از اخلاق آرمین باخبر بود و نمی خواست بی خود دوباره گزک به دستش بدهد پس با استرس گفت: شرمنده ولی اگه شما لطف کنید و شمارتونو بدید به من حتما تماس می گیرم ولی نگاه مضطربش را به نگهبان دوخت.
نگهبان با لبخندی گفت: ایشون همسر دکتر مشایخ هستند یکی از بهترین ساکنین برج سایت صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت هلو در نگاه مرد ترس و ناامنی را حس می کرد، البته به او حق می داد که نگران پسرش باشد به همین دلیل ناگزیر کارت آرمین را از کیفش بیرون آورد و گفت: این کارت همسرمه، بیشتر اوقات ده به بعد خونه است، می تونید تو این ساعت تماس بگیرید و از حال آرشام با خبر بشید مرد با خوشحالی در حالی که کارت را از دست سایه می گرفت متقابلا کارت ویزیتش را بدستش داد وگفت: بفرمائید، اینم کارت ویزیت من، برای جبران محبت شما در هر شرایطی در خدمتتون هستم.
خواهش می کنم اگر آرشام اذیت کرد یا بهونه گیری کرد هر ساعتی هم که باشه به من اطلاع بدید سایه کارت را از او گرفت وگفت: چشم حتما سپس دست هایش را برای به آغوش کشیدن آرشام باز کرد. پدر آرشام در حالی که اورا روی زمین می گذاشت ساکش را به دست سایه داد و گفت: آرشام دیگه بزرگ شده ومی تونه خودش راه بره