جوابی ندادم. کانال تلگرام صیغه کرمان در سکوت نگاهم کرد، کمی بعد گفت: _مثلا می تونید با کانال صیغه کرمان توی کانال صیغه یاب کرمان یه دعوای سوری راه بندازید. به شدت سر تکان دادم: _نه، نه کانال صیغه کرمان دیگه نمیاد تو اون شرکت! کانال تلگرام صیغه کرمان نفس کلافه ای کشید: _یه این دفعه بیاد، دیگه نیاد! نفس عمیقی کشیدم: _نه اگر بیاد، دوباره پاش به اون جا باز می شه! دستم را پشت گردنم زدم: _خودت رو جای من بذار، تو دوست داری زنت جلوی کسی که می دونی چه نگاهی بهش داره، صاف، صاف راه بره؟ تا الانش هم خیلی صبر کردم. خیلی به خودم فشار آوردم ولی نه نمی شه! داریوش لب بالا کشید: _من پیشنهادم رو دادم. هر غلطی دلت خواست بکن. گوشه لبم را بالا بردم: _تو نکشی خودت رو با این پیشنهاداتت! _نمی دونم یه جوری این گندی رو که بالا آوردین رو درست کن... وگرنه تو هم به همراه این کانال صیغه یابی کرمان نابود می شی!
به برگشتن ناگهانی کانال صیغه کرمانشاه شک کرده!
با دست، صورتم را پوشاندم: _بسه داریوش! خودم یه جوری ردیفش می کنم... _این کانال صیغه یابی کرمان برای او خیلی مهمه می دونی که؟ مشتم به پرواز در آمد و روی دیوار خالی شد: _قرار نیست برای این کانال صیغه یابی کرمان لعنتی مشکلی پیش بیاد، اگر قرار باشه اتفاقی بیوفته، برای من و کانال صیغه کرمان میوفته! باراد که به من شک نکرده، به رابطه من و کانال صیغه کرمان شک کرده! به برگشتن ناگهانی کانال صیغه کرمانشاه شک کرده! به این شک کرده که اون زمانی که به کانال صیغه کرمانشاه گفت بیاد وارد این گروهه لعنتی شه، کانال صیغه کرمانشاه با تحکم گفت نه! اما چند ماه بعدش پیداش شد و خواست تو، همون گروه کار کنه! موهای آشفته ام را به سمت بالا، هدایت کردم: _دیگه مغزم نمی کشه! نمی فهمم باراد چرا به من و کانال صیغه کرمانشاه شک کرده؟ آخه از کجا فهمیده! _نگاه دو نفر به هم رو آدم می فهمه، چه برسه نگاه تو به کانال صیغه موقت کرمان! راست می گفت! نگرانی غیرعادی آن شب کانال صیغه موقت کرمان...
لبخنده او، زمانی که مرا دید... شاید هم آراد همه چیز را به باراد گفته است! شاید باراد دوباره کسی را گذاشته، برای تعقیب کانال صیغه موقت کرمان... چرا بیشتر، مواظب نبودم. همه چیز به هم پیچیده بود. مغزم دیگر کار نمی ک رد. از روی کاناپه بلند شدم، شاید یک دعوای سوری همه چیز را حل می کرد! شاید هم، اصلا شک نکرده باشد. شاید باراد حتی فکر چنین چیز را هم نکند... به سمت در رفتم، ناتوان دستگیره در را پایین کشیدم.راه پله ها را در پیش گرفتم. دوتا، یکی پله ها را رد کردم. نباید به کانال زن صیغه کرمانشاه می گفتم، نباید نگرانش می کردم.
به کانال صیغه یاب کرمانشاه تکیه داده
از در بیرون رفتم و کانال زن صیغه کرمانشاه را دیدم که به کانال صیغه یاب کرمانشاه تکیه داده و در حال نگاه کردن به اطرافش، است. نزدیکش شدم، کانال زن صیغه کرمانشاه به خودش آمد و لبخندی زد و گفت: _خیلی وقته منتظرم. کلمه معذرت می خواهم را بی رمق، نجوا کردم. سوار کانال صیغه یاب کرمانشاه شدیم، کانال صیغه یاب کرمانشاه را روشن کردم و کمربندم را بستم: _کجا می ری؟
آترا نگاهم کرد، چانه ام را گرفت و صورتم را به سمت خودش برگرداند: _خونه کانال تلگرام صیغه کرمان اتفاقی افتاد؟ انگار حالت گرفته اس... صورتم را از دستش بیرون کشیدم: _نه فقط یه ذره سرم درد می کنه، تو کجا می خوای بری؟ _خونه مادره سینا خیلی وقته که ندیدمش، تو هم میای؟ به نشانه، مخالفت سری تکان دادم: _باراد زنگ زده باید برم کانال صیغه یاب کرمان. بعد از این که تورو برسونم می رم. آترا انگشتانش را میان انگشتانم گره زدم و به دسته یخ زده ام، گرما بخشید. از دفعه پیش که با آترا به خانه ی مادر سینا رفته بودیم، آدرسش را یادم بود. خیلی دور تر از این جاها بود. در راه نه من حرفی زدم، نه آترا. هر دوی ما به سکوت احتیاج داشتیم.