_کارن؟ با بی حالی گفتم: _هوم؟ _می ری بیمارستان؟ لبم را تر کردم و کنترل را کنار گذاشتم: _چرا؟ _بهم خبر بدی اون جا چه خبره... الان به سایت صیغه مشهد زنگ بزنم درست و حسابی جواب نمی ده. چشم هایم را عصبی رو هم فشردم و گفتم: _باشه می رم. کدوم بیمارستان؟ نشمیل، اسم بیمارستان را گفت، سوئیشرتم را از روی کاناپه برداشتم و از خانه بیرون زدم، سرم هنوز هم خیس بود. سوار ماشین شدم و به سمت بیمارستان راه افتادم. به سمت سایت صیغه مشهد رفتم که آشفته، سرش را میان دستانش گرفته بود. دستم را پشتش گذاشتم و آرام نامش را زمزمه کردم. سر بالا آورد و مرا نگاه کرد. _خوبی؟
سایت صیغه مشهدی از تعجب چشم هایش گرد شده بود
آب دهانش را قورت داد و گفت: _به نظرت خوبم؟ جوابی ندادم و روی صندلی کنارش، جا گرفتم. هم زمان با سایت صیغه مشهدی که از دستشویی بیرون آمد، پرستاری از سایت صیغه یابی مشهد پدر سایت صیغه مشهد بیرون دووید و دکتر را صدا زد. سایت صیغه مشهدی از تعجب چشم هایش گرد شده بود و توان حرکت نداشت. سایت صیغه مشهد از کنارم بلند شد و دنبال پرستار دووید: _خانوم پرستار چی شده؟ پرستار جوابی نداد و فریاد زد: _دکتر رو صدا کنید. نمی توانستم، ببینم داخل سایت صیغه یابی مشهد چه خبر است. سایت صیغه موقت مشهد دوباره به سمت سایت صیغه در مشهد دووید که سايت صيغه مشهد فریاد زد: _یکی به من بگه چی شده؟
به سمت سایت صیغه مشهد تلگرام رفتم
مانده بودم سايت صيغه مشهد را آرام کنم یا سایت صیغه مشهد تلگرام که روی زمین، افتاده بود. سايت صيغه مشهد را به سمت صندلی هدایت کردم: _بشین، سعی کن آروم باشی. این کار هارو کنی از بیمارستان، پرتمون می کنن، بیرون. یقه ام را گرفت و گفت: _چه جوری آروم باشم. خودم هم عصبی بودم و نمی توانستنم کس دیگری را آرام کنم، دستانش را از یقه ام جدا کردم و به سمت سایت صیغه مشهد تلگرام رفتم. دستش را گرفتم و سعی کردم، بلندش کنم. آرام او را به سمت صندلی بردم، سوئیشرتم را چنگ زد و سرش به سینه ام چسباند: _کارن اگر بابام بمیره چی؟ دستانم را بی حرکت کنارم انداختم: _نترس اتفاقی نمیوفته. دستانش را از سوئیشرتم جدا کردم و او را روی صندلی، نشاندم.
به سایت صیغه مشهدی نگریست
سایت صیغه موقت مشهد و دکتر از سایت صیغه در مشهد بیرون آمدند، به سمت دکتر رفتم: _آقای دکتر حالش چطوره؟ دکتر، نگاهش را روی صورتم چرخاند: _بیمار رو از دست دادیم. سايت صيغه مشهد روی زمین نشست و نعره زد و سایت صیغه مشهد تلگرام هم بدون پلک زدن به سایت صیغه مشهدی نگریست: _کا... کارن اون چی گفت؟ مانده بودم بین این برادر و خواهر کدام را جمع کنم. آفتاب مستقیم به مغزم می تابید و مغز داغم را داغ تر می کرد. گلویم بدجوری می سوخت و ملتهب بود. یکی از دکمه های یقه پیراهن مردانه ی مشکی ام را باز کردم، رابطه خوبی با این جور پیراهن ها نداشتم. عینک آفتابی را از چشمانم بر داشتم، به زور روی پاهایم ایستاده بودم. چشم هایم را بستم و برای لحظه ای روی جدول، پشتم نشستم. لعنت به این سرما خوردگی!