صیغه در قم شماره
دست هایم به لرزه افتاده بودند ولی با مشت کردن آن ها، سعی به پنهان کردن لرزش دستانم داشتم: _مرسی، کاری داشتی؟ _از تصمیمت منصرف نشدی؟ انگار چیزی در گلویم گیر کرده بود و اجازه نمی داد، صدایم از آن خارج شود. با تمام تلاشم، توانستم صدای مستحکم و پر از اعتماد به نفسی برای خودم بسازم: _نه منصرف نشدم. دست صیغه در قم به سمت کاغد سفید کوچک، رفت و خودکار استیلی را روی آن حرکت داد: _امروز رضا یه بسته بهت تحویل می ده! تو باید اون رو ببری تو این پارک. کاغذ را به سمتم گرفت، با فاصله کاغذ را از دست صیغه در قم، گرفتم؛ تا صیغه در قم شماره به دست های آلوده به خون جوانان، صیغه در قم نخورد.
صیغه در قم کجاست
به آدرس نگاه کردم: _ولی من که اینجا رو نمی شناسم. صیغه در قم کجاست کمی نگاهم کرد، از نگاهش می توانستم بخوانم که نقشه ای در سر دارد. چشم هایش، وحشتناک شده بودند: _باید از این به بعد به این چیزا عادت کنی... از روی صندلی بلند شدم و کاغذ را داخل کیف، مشکی رنگم گذاشتم: _عادت می کنم... فقط باید ساعت چند اون جا باشم؟ _ساعت ده! _ده شب؟ صیغه در قم کجاست خندید و گفت: _آره دیگه، ده شب. ناخن هایم را در گوشت صیغه در قم کجاست فشار دادم، مایع ی داغی میان صيغه در قم هایم جاری شد. با خوشحالی کاملا ساختگی گفتم: _باشه، مرسی از... اعتمادت!
موجب دوری من از صیغه در قم کانال تلگرام، و دنیا شود.
لبخندی زد، داشت از خودم و این بازی حالم بهم می خورد. خداحافظی کردم و از اتاق بیرون آمدم، نفسم در سینه محبوس شده بود. دست روی قلبم گذاشت، حس می کرد کسی آن را مچاله کرده. منتظر صیغه یابی در قم ایستادم، کف صيغه در قم را باز کردم زخم شده بود. صیغه در قم شمارهالی در آوردم و آرام روی زخم کشیدم. از درد صورتم جمع شد ولی، دردش از درد داخل سینه ام بیش تر نبود. نمی دانستم کارم درست است یا نه... فقط می خواستم، یک بار برای همیشه، این مرد را تمام کنم... هرچند می دانستم، می تواند موجب دوری من از صیغه در قم کانال تلگرام، و دنیا شود.
صیغه در قم کانال تلگرام به من در این باره چیزی نگفته بود
در صیغه یابی در قم باز شد، وارد آسانسور شدم و چشم روی هم گذاشتم، تا به خانه برسم این فکرها تنهایم نمی گذاشتند. کیفم را روی کاناپه انداختم، لباس هایم را تعویض کردم و خودم را، روی تخت انداختم.نفسم را عمیق بیرون دادم، می توانستم بگویم دیروز بهرین، روز زندگی ام در طی این ماه ها بود، البته اگر از شیده صرف نظر می کردم! واقعا لک لک، اسم مناسبی برای شیده بود. با آن بازوهای لاغر و اسکلتی مانندش! دیشب، با آن حرفش؛ حلقه... قلبم فشرده شده بود ولی واکنشی نشان ندادم، فقط بدنم کرخت شد. صیغه در قم کانال تلگرام به من در این باره چیزی نگفته بود، شاید هنوز فرصتش پیش نیامده.
آرام با کف دست روی پیشانی ام کوبیدم و با خودم زمزمه کردم: _بسه دیگه! بسه! بگیر بخواب. بالش دیگری را برداشتم و روی سرم فشردم، تا از صدا های داخل مغزم خلاص بشوم، بعد از کلی درگیری با خودم بالاخره خوابم برد... عرق بر پیشانی ام نشسته بود، دوباره همان اتاق تاریک، تنگ... دوباره همان آدم هایی که نمی شناسم... صدای ناله، جیغ، حرف هایی که فریاد زده می شود ولی من نمی فهمم. آدم های نا آشنا... اشک در چشمانشان و... جیغ زدم و در جا نشستم، کی این کابوس ها تمام می شود، کی؟ عرق روی پیشانی ام را پاک کردم و در تاریکی به صفحه ی موبایل نگریستم. بیست تا میس کال، از صیغه در قم تلگرام داشتم. با دست هایی که آتش از آن بیرون می زد، چراغ را روشن کردم و با صیغه در قم تلگرام تماس گرفتم. بعد از چند تا بوق، صدای بلند کارن به من هجوم آورد.