سایت همسریابی موقت هلو


شرایط صیغه در شیراز چگونه است؟

هنوز قدمی برنداشته بود که آرمین با کنایه گفت: خبر اومدن صیغه موقت در شیراز این همه مهم بود! به طرفش برگشت وبا حیرت به او زل زدو گفت: تو گوش وایساده بودی!

شرایط صیغه در شیراز چگونه است؟ - صیغه


صیغه در شیراز

 

وقتی می خواستم برگردم خونه ماشینش از کنارمون رد شد، حالا چکار کردی جریان رو بهش گفتی ؟!

دلش می خواست از کانال صیغه در شیراز بپرسد

جریان ازدواجش با سروش نه هنوز، مامان می گه، بذار سر فرصت بهش بگیم مامانت راس می گه سر فرصت بهتر می تونی مخش و بزنی  دلش می خواست از کانال صیغه در شیراز بپرسد در مورد ازدواجش چیزی به صیغه موقت در شیراز گفته یا نه ولی حضور آرمین که ششدانگ حواسش پیش او بود، منصرفش کرد کانال صیغه در شیراز که آهسته صحبت کردنش را حمل بر معذب بودنش می دید گفت: با من کاری نداری نه عزیز، فردا می بینمت گوشی را کنار آرمین رو مبل انداخت وبرای رفتن به اتاقش برگشت.

هنوز قدمی برنداشته بود که آرمین با کنایه گفت: خبر اومدن صیغه موقت در شیراز این همه مهم بود!

به طرفش برگشت وبا حیرت به او زل زدو گفت: تو گوش وایساده بودی!

اون فقط برا کانال صیغه در شیراز مهمه

با تمسخر لبخندی زد و گفت: با ولم صدایی که تو داری، اصلا نیازی به گوش وایسادن نیست با این وجودم اجازه نداشتی به حرف هام گوش بدی یعنی می گی باید کر می شدم، شایدم توقع داری پنبه تو گوشم بچپونم حرصی گفت: من اینجا مهمونتم و تو باید رعایت حضورمودر هرحالی بکنی من فقط برام جالبه بدونم برگشتن این پسر چقدر برای مهمون عزیزم ارزشمنده، همین! آرام جواب داد اومدن اون فقط برا کانال صیغه در شیراز مهمه نه برای من! پس چرا خبرش ودارن به تو می دن بی توجه برگشت ودر حالی که از پله ها بالا می رفت گفت: برا اینکه خوشحالی کانال صیغه در شیراز، خوشحالی منم هست باصدای بلندی گفت: می خوام پیتزا سفارش بدم تو هم می خوری؟

با اینکه شام نخورده بود و احساس گرسنگی می کرد. اما به خوبی می دانست که آرمین در طی فرصتیست که تلافی کند به همین دلیل گفت: من چیزی میل ندارم.. .شب بخیر در حالی که جزواتش را ورق می زد کلافه نگاهی به در کلاس انداخت اما خبری از زن صیغه در شیراز نبود دوباره نگاهی به ساعتش انداخت کمی دیر کرده بود.

در همین لحظه زن صیغه در شیراز

سابقه نداشت زن صیغه در شیراز این همه دیر کند. در همین لحظه زن صیغه در شیراز با چهره بشاش همیشگی وارد کلاس شد و یک راست به سمتش رفت ودرحالی که کتاب هایش را روی میز می گذاشت شادمان گفت: سحر خیز شدی خانم خوشگله! خیلی هم زود نیست، تو دیر اومدی. روی صندلی کناریش نشست وگفت: داشتم با صیغه موقت در شیراز حرف می زدم. خوب نتیجه مذاکراتتون چی شد. امروز می ره تحقیق، امشب جواب قطعیش و می ده. به سلامتی، مبارکه عروس خانم نگاه نگرانش را به سایه دوخت و گفت: خیلی می ترسم، سایه.. .نکنه می دانست که صیغه در شیراز به آرامش بیشتر از هرچیزی در این شرایط نیاز دارد پس ببا محبت دستش را در دست گرفت وگفت: نکنه چی!نگرانی به خودت راه نده سروش پسر خوبیه آخه فقط خوبیش که ملاک نیست. حالا بذار مراکز صیغه در شیراز جواب بده، بعد قمبرک بزن.

با غصه گفت: اگه بابا بود بهتر با این مسائله کنار می امد.

حالا هم که چیزی نشده! وقتی که وارد کلاس شدی صورتت از شادی گلگون بود. چی شد یه هویی گرفته شدی ؟! خودم مراکز صیغه در شیراز رو خوب می شناسم، می دونم به این سادگی ها رضایت نمی ده. اونو درک کن نازی! مگه به غیر از تو یه دونه خواهر کس دیگه ای روهم داره. یکی از پسرای کلاس به آن دو نزدیک شد و رو به سایه گفت: ببخشید خانم ستوده، دکتر مشایخ توی دفترشون با شما کار دارن. با گفتن اسم مشایخ همه بچه های حاضر در کلاس با تعجب به طرفش برگشتند. نگاهی به بچه ها انداخت. چقدر زیرسنگینی نگاهشان معذب بود، با بی تفاوتی سرش را پایین انداخت و گفت: برو بهش بگو کلاس داشت نتونستم پیغامتون رو بهش برسونم نمیشه، چون گفتن خیلی سریع برید، عجله دارند وباید برند نگاهش را به صیغه در شیراز دوخت و آرام گفت: می رم ببینم چه کاری داره باشه، ولی نری دوباره جنگ راه بندازیا. از جابرخاست و لبخندی ملیح به صورتش پاشید وگفت: نگران نباش زودی برمی گردم تقه ای به در زد و با صدای آرمین که گفت: بیا تو وارد دفترش شد.

آرمین در حالی که روی میزش خم شده بود و نگاهش روی طرح مقابلش بود.

بدون آنکه سرش را بلند کند سرد و محکم گفت: چرا هنوز دفتر صیغه در شیراز نخریدی ؟

کنار میزش ایستاد و با لحنی لجوجانه جواب داد: اصلا بهش نیازی ندارم، همین جوری راحترم! سرش را بلند کرد وبا نگاهی تحقیر آمیز یک تای ابرویش را بالا برد وگفت: جدی! اما من راحت نیستم چون اگه باهات کاری داشتم نمی دونم باید چکار کنم.

در دفتر صیغه در شیراز خارج می شد

بدون آنکه اجازه بگیرد روی صندلی کنار میزش نشست وگفت: از اول هم قرار نبود با هم کاری داشته باشیم، تو زندگی خودتو می کنی. .منم زندگی خودمو. با خشم نگاه خیره ای به او انداخت و گفت: خیلی حاضر جواب شدی و همین طور گستاخ. راپید زیبا و روکش طلای روی میزش را برداشت ودر حالی در زیر ورویش می کرد با خونسردی گفت: حاضر جواب بودم، تو اگه نگران این مشکل بودی اصلا نباید گوشیم و می شکستی. ده برابر قیمت اون گوشی زپرتی تو حسابت ریختم، می تونستی یه گوشی بهتر برا خودت بخری. باحرص راپید در دستش را روی میز پرت کرد وگفت: پولت ارزونی خودت، من به چیزی که با پول تو باشه احتیاجی ندارم. حالا هم امرتو بگو چون کلاس دارم و باید زودتر برم خیلی خونسرد وریلکس گفت: تو که تو پیچوندن استادا، استادی.

لبخند تمسخرآمیزی گوشه لبش نشست وگفت: همه که مثل تو نیستن که نیاز به پیچوندن داشته باشن. صورتش از خشم فشرده شد ولی خشمش رابا کشیدن نفس عمیقی کنترل کرد و گفت: امشب یا نمیام یا اینکه دیر وقت میام، اگه می خوای شب و تا صبح منتظر آهنگ قدم های من نشینی بهتره بری خونه باباجونت و راحت بخوابی. از کنایه اش سرخ شد ولی به روی خود نیاورد و از جا برخاست وبا پوزخندی گفت: امیدوارم بهت خوش بگذره. مطمئن باش که به منم خوش می گذره .حالا هم با اجازه. از دفترش که خارج شد غصه ای بزرگ روی قلبش سنگینی می کرد. چیزی در عمق وجودش باعث ناراحتیش می شد، که خودش هم نمی فهمید آن چیست، شاید اینکه نمی دانست آرمین شب را با چه کسی خواهد بود باعث غصه اش شده است.

 آخر ساعت وقتی به همراه صیغه در شیراز از در دفتر صیغه در شیراز خارج می شد؛ صیغه در شیراز گفت: حالا برنامه ات چیه؟ 

مطالب مشابه


آخرین مطالب