رویا از آشپزخونه ای که به پذیرایی دید نداشت بیرون اومد و با لحن آرومی پرسید: - قهوه یا چای؟ باربد دکمه کتش و باز کرد تا نفسی بکشه و گفت: - شیر کاکائو ندارید؟ اجاره ویلا شمال پق ی زیر خنده زد و از زور نخندیدن کم مونده بود ب ی حال شم. سروین با لبخند مهربون ی گفت: - قهوه. رویا روبه پسرا اخم کرد و جدی گفت: - پس همون قهوه! نگاهی به باباش انداخت و بعداز تکون دادن سرش رویا رفت. اجاره ویلا رشت با متانت حرف و باز کرد. - قراره یه عمر شاهد خوشبخت ی بچه ها باشیم... ایوان زیر لب گفت: - چه مسخره! بهش حق میدادم. کسل کننده بود... با اومدن سینی قهوه ها سکوت ی بر فضا قالب شد. کنار رویا و اجاره ویلا شمال اجاره ویلا رامسر دیگه ایم بود. حتما یکی از فامیالشون بود. ایوان برنداشت و زیر لب "مرسی" گفتم و فنجون و برداشتم.
اون سه تا اجاره ویلا رامسر دوباره سکوت شد
- نگاه های معنادار رویا و فواد بهم و متوجه میشدم و کم کم دورهمی هیجان انگیز میشد. با نشستن اون سه تا اجاره ویلا رامسر دوباره سکوت شد و فقط صدای اجاره ویلا در کردان و رایان شنیده میشد.
- قهومو سر کشیدم و دستمو رو زانوی ایوان گذاشتم. ابروهاش و باال انداخت و دستشو رو دستم گذاشت و سمت میز متمایل شد. اجاره ویلا شمال با نگاه ی خشک شده جمع و زیر نظر گرفت و با دیدن ما با لحن مرموزی گفت: - داداش قضیه شما چجوری بوده؟ عین این خارجکیا خواستگاری کردی؟ همه نگاها معطوف ما شد و من حس کردم دمای بدنم باال رفت.
- لبای ایوان به لبخند چاک خورد و سرشو خم کرد. هول شدم و دستمو رو لبم گذاشتم تا نخندم. روبه اجاره ویلا کردان با لحن خونسردی گفت: - نه، فقط عین اجاره ویلا در کردان ازدواج کردیم.
- اجاره ویلا با دهن باز گفت: - برگام ریخت، منم گفتم ازاول بر ید عین آدم... بابای اجاره ویلا با نیشخند گفت
- ماام مترسک سر جالیز! جان موشکافانه سمتش خم شد: ?really - واقعا؟ سروین کالفه به جان نگاه انداخت. اجاره ویلا به حرف اومد. - دور از جون بابا.
- یوناام برای اینکه چیزی گفته باشه گفت: - حرف تو دهن چرا میزارید! دختری که پیش رویا نشسته بود با نگاه تیزی به اجاره ویلا کردان گفت: - گویا عادت دارید! اجاره ویلا کردان مغرورانه گفت: - ما هرچقدر خوبیامونو نشون میدیم، بدیامونم میزاریم وسط تا همه درجر یان باشن. رویا "اوه"ای زیرلب گفت. ایوان گوشه ابروش و خاروند و گفت: - چه باکالس! اجاره ویلا رشت فنجون قهوشو رو میز گذاشت و گفت: - حرف هایی که باید زده میشده زده شده و همدیگرو کامل میشناسیم. انگشتر دست کنن آقای محمدی؟
نگاهی به اجاره ویلا در کیش انداخت
نگاهی به اجاره ویلا در کیش انداخت و با ترش رویی به اجاره ویلا لواسان نگاه کرد و گفت: - مبارکه. بعداز رد و بدل کردن انگشتر. یونا و اجاره ویلا ازمون جدا شدن. ایوان و جان هم بعداز چشم و ابرو اومدن بهم در طول مراسم حاال کنار پنجره وایستاده بودن و باهم حرف میزدن. لبخندی به حرف آخر جانان که راجب ایوان بود زدم. "یکم سخته، سرده، ولی دیدی چجوری کنارمون موند" هنوز اون لحظه ای که اجاره ویلا لواسان و جانان و بغل کرد از جلو چشمم کنار نمیره. ازجام بلند شدم و سمتشون رفتم. برق نگاه ایوان یه لحظه شو کم کرد. یه برق عجیبی تو چشماش بود. جان هم یه جور دیگه ای خوشحال بود. - خیره؟ چیزی شده؟ جان لب زد: - بومم! ایوان سر ی تکون داد. - یکی تو فرودگاه روسیه ترکیده! جان با خنده فاصله گرفت. روبه روش وایستادم و گرفته نگاهش کردم. - اون چیزی که حدس میزنمه؟ دستاش و از جیب شلوارش درآورد. - چه حدسی میزنی؟! - راب... - هیش... آره! هیچ حسی نداشتم. فقط خیره نگاهش میکردم. نزدیکتر شد و سرشو خم کرد سمتم و گفت: - تو میخوای من اون ی بشم که تو میخوای؟