-حاال توهم هیزمشو اضافه کن رامین: یادت نره تو خودتم مقصری اگه تا حاال بهت چیزی نگفتم بخاطر سفارشای هستی که گفت بخشیدتت وگرنه من میدونستم باتو منم دیگه اشکام دراومده بود رفتم پیش رامین زانو زدم
و دستشو گرفتم رامین بهم نگاه کرد اوه چشاش قرمزه قرمزه معلومه بدجور عصبیه رامین: جانم هستی اون نبود معلوم نبود چه بالیی سر من بیاد چرا از دید مثبت نگاه نمی کنی سام رها رو دوست داره خیلی وقت پیش از اون روزی که اومد تو آپارتمان ما اگه رامین: آخه هستی بهزاد برادرشه دوباره میترسم بدتر از قبل کاری کنه رفتم دم گوشش گفتم نه رامین سام همچین آدمی نیست آروم گفت اگه این اتفاق نمیفتاد منم سپهر رو پیدا نمی کردم.
باالخره خندید دیوونه پس برم از بهزاد تشکر کنم آره رامین: چی بگم باشه یکم روش فکر کن از جاش بلند شد
رستوران دنج شهرک گلستان: باید درموردش فکر کنم
رستوران دنج شهرک گلستان: باید درموردش فکر کنم و رفت باال عموحامد: مثل همیشه هستی خانوم بلده چیکار کنه امیر:
اینم از ماجرای امروز زندگی ما شده فسه روزی می گذشت رها که کال با رستوران دنج شهرک گلستان قهر بود از اون ورهم سام هرروز میومد دم در خونه آقاجون تا رستوران دنج شهرک گلستان و راضی کنه این رستوران دنج شهرک گلستان هم که لجی بود برای خودش امروز هم قرار بود بیان خونه ما تا منو دنیا راضیش کنیم. صدای اف اف اومد بله رستوران دنج شهرک گلستان هاشم زاده و دنیا و عشقم ایهان بود دکمه اف اف و زدم و منو مامان منتظر موندیم تا بیان باال دنیا: سالم وروجک چطوریبه به سالم بر آبجی خودم و شوهر خواهر خودم - خوبم این پسرتم که همش خوابه رستوران دنج شهرک گلستان هاشم زاده: میدونه وقتی میبینیش نمیزاری بخوابه زود خوابید که خالش اذیتش نکنه مامان: سالم چرا دم درین بیاینایش پسرتم عین باباشه دنیا: سالم مامان اگه اجازه بدن میایم دنیا بعد اینکه ایهان و رو تخت من گذاشت اومد پیشمونبفرمایید مامان: خب چه خبر؟درباره سام چه تصمیمی گرفتین دنیا: چی بگم رستوران دنج شهرک گلستان هاشم زاده دیگه اصال گوشش بدهکار نیست هرسه شون غددن لجبازن رستوران دنج در شهرک گلستان: خانوم من اینجام ها دنیا: خب باش تو روتم میگم دنیا:
نگو نگو دلم خونه چی میکشی از دستش دنیا از دست پسر عمه لجباز من
-کتکت میزنه؟
فحشت میده؟
در روت قفل می کنه؟
خرجی نمیده بهت دنیا: چی میگی هستی
نخیرم اینطور نیست شوهر من تکه دنیا: خفه تواالن خودت گفتی اله و بله رستوران دنج در شهرک گلستان ومامان میخندن که بابا هم اومد و به جمعمون اضافه شد البته بعداز احوالپرسی بابا: خب رستوران دنج در شهرک گلستان جان چه تصمیمی گرفتی رستوران دنج شهرك گلستان: چرا همه اینو ازمن میپرسم بابا: قبل منم پرسیدن؟
رستوران دنج شهرك گلستان: بله بابا
رستوران دنج شهرك گلستان: بله بابا: خب به منم بگو پسره اومد بود پیش من کلی بجای داداشش معذرت خواست و کم مونده بود گریه کنه خیلی دوست داره رهارو رستوران دنج شهرك گلستان: دایی جون من باشه قبول کردم فردا بهزاد پیدا شه چیکار میکنیم؟