باقیش هم صدای گریه کردن و ابراز دلتنگی هایی که این مدت تحمل کرده بودیم. با صدای رضا از هم دل کندیم و بهم نگاه کردیم. رضا: - بابا فیلم هندیش کردین که شما. بابا لبخند زنون بهم نگاه کرد و در حالی که هنوز بغض داشت گفت: -باورم نمیشه که باالخره ولت کردن. خیلی دلتنگت شده بودم عزیز دلم! به زمین گرم بنشونتشون که باعث شدند یک خونواده داغدار بشن. لبخندی زدم و گفتم: -همه چی تموم شد باباجون! ما داغدار که نیستیم. داغدار اون خونواده ای هایی هستن که دیگه بچه هاشون رو ندیدن. اونا به من کاری نداشتند.همه چی نرمال بود. ولی لحظه های آخر کمی سخت گذشت و اونم روشکر تموم شد. روی سرم رو ماچ کرد و گفت: -روشکر دخترم، روشکر!
تو آغوش کانال همسریابی موقت و بابا بودم
بیا داخل عزیز من بیا که مادرت هم عجیب از دوریت پیر شده. ساعت ها تو آغوش کانال همسریابی موقت و بابا بودم و اون ها با خوشحالی و شادمانی حرف می زدند و گریه می کر دند. حسابی که خالی شدند شروع کردن به ناز کشیدن! سایت همسریابی با شماره برای شام ترتیب یک چلو گوشت رو داد و بابا و رضا هم ترتیب مهمونی امشب رو دادند. من هم تو اتاقم رفتم تا کمی استراحت کنم. دلم حسابی برای این اتاق نقلی تنگ شده بود. چه درد و دل ها و چه گریه هایی تو این اتاق داشتم. وجود این اتاق و خونه ر و کم داشتم و خودم خبر نداشتم. مقابل قفسه ایستادم که چشمم به آلبوم خورد.
با لبخند برش داشتم و صفحه ها رو ورق زدم تا به برگ های خشک رسیدم. روز اول آشنایی من با صیغه همسریابی از خاطرم تداعی شد و من رو به وجد آورد. یعنی دوباره میتونم ببینمش؟ قلبم دوباره به لرز افتاد.
- لبخندم پر رنگ تر شد. صیغه همسریابی دیوونه! یادم میاد همون روزا با اینکه حتی قیافش رو هم ندیده بودم قلبم لرزیده بود و مثل این روانیا عاشق یک آدم مجهول شدم.
- صدای زنگ خونه اومد. آلبوم رو سرجاش گذاشتم و دوباره شال رو روی سرم انداختم. خواستم به پذیرایی برم که صدای آشنای صیغه همسریابی اومد. وای ! چقدر دلم برای این پسر تنگشده بود. بدو بدو به حال رفتم و مقابلش قرار گرفتم. مات و مبهوت بهم نگاه می کرد و چیزی نمی گفت. انگار که جن دیده بود.
- قیافش حسابی خنده دار شده بود و چشم هاش شبیه قورباغه باد کرده بود. ولی این وسط حتی خود اونم رنگی به رو نداشت. یعنی اونم از نبود من غصه خورده؟
- آخی چه همه آدم دوستم داشتند و من خبر نداشتم. با خنده گفتم: -چت شده محافظ جون باور نمی کنی من اومدم؟ یک لحظه به سایت همسریابی با شماره نگاه کرد و بعد دوباره به من، گفت:
- -نه خودش بهم خبر داده بود که قراره تو رو برگردونه؛ اما قرار بود چنین ساعتی تو رو بیاره. باالخره خوشحالم که همه چی تموم شد و تو برگشتی. لبخندی زدم و گفتم: -ممنون! ولی حاال چه فرقی می کرد که کی بیام؟ صیغه موقت یهو گفت: -آقا صیغه همسریابی برید رو مبل بشینید تا من برم براتون چایی بیارم.
صیغه موقت لبخندی زد
کانال همسریابی موقت لبخندی زد و گفت: -خیلی ممنون باعث زحمت؟ صیغه موقت لبخندی زد و در حالی که به آشپزخونه می رفت گفت: -این حرف ها چیه؟ االن میام. شما راحت باشید. دوتایی رو مبل نشستیم و کنجکاو به کانال همسریابی موقت نگاه کردم و گفتم: -چی شده ها؟ کمی این پا و اون پا کرد و گفت:-چیزی نشده. متاسفم از اینکه به خاطر سهل انگاری من همچین اتفاقاتی رخ داد. به خاطر کوتاهی من... دستم رو باال آوردم و حرفش رو قطع کردم: -مقصر من بودم نه تو! خیلیم بد نگذشت به . فقط آدم های مزخرف و چندشی تو اون عمارت بودند. از طرفی هم کم وقتی فهمیدم واقعا با دختر ها چه کار می کنن ترسیدم. ولی باز نمیدونم چرا شجاعت خودم رو حفظ می کردم و به گستاخی خودم ادامه می دادم. ببین الغر هم نشدم، همونجا هم مثل حیوان نجیب) االغ (از خجالت شکمم در می اومدم.