حافظون همسريابي موقت
حافظون همسريابي موقت با ابروهای بالا رفته گفت:
بابا خوش غیرت! بی توجه به او شماره حافظون همسریابی موقت را گرفتم. جواب داد:
الو سلام حافظون همسریابی موقت خوبی؟ سلام ممنون. کجایی؟ کارت تموم نشد؟ چرا تموم شده ممنون می شم بیای دنبالم. باشه تا یک ربع دیگه اونجام. تک انداختم بیا پایین فعلا!باشه منتظرم بای. منیره با لبخند حافظون همسريابي موقت می کرد گفتم:
چیه؟ چرا لبخند مشکوک می زنی؟ رفتارتون شبیه دوست دختر دوست پسراست تا زن و شوهرا! برو بابا مسخره مگه چه جوریه رفتارمون؟ یه جوریه انگار هنوز با هم رودرواسی دارید. .. تا وقتی سایت حافظون همسریابی موقت بیاید مشغول حرف زدن شدیم. دقیقاً یک ربع بعد حافظون همسریابی موقت آمد. با تک زنگی که زد از منیره و مادرش خداحافظی کردم و پایین رفتم. باران نم نم می بارید. حافظون همسریابی موقت توی ماشین منتظرم بود. سوار شدم و سلام دادم. با لبخند جوابم را داد. دنده عقب گرفت و از کوچه خارج شد پرسید:
خب چطور بود خوش گذشت؟ آره جات خالی...دوستان به جای ما! راستی گشنمه حسابی! موافقی امشب پیتزا بخوریم؟ چی از این بهتر؟ انقدر رقصیدم که خسته شدم. حوصله شام درست کردن نداشتم! حق داری خسته باشی. توی رقص خیلی انرژی به خرج می دی. انصافاً هم قشنگ می رقصی! لبخند زدم. از تعریفش خوشم آمد بدون فکر گفتم:
پرستو میگه لَوند می رقصم. دستم را روی دهانم گذاشتم. حافظون همسریابی موقت اخم ریزی کرد و من از خجالت سرم را به حافظون همسريابي موقت کردن به بیرون از پنجره گرم کردم. جلوی یک رستوران پارک کرد با هم پیاده شدیم و داخل رفتیم. زوج های جوان هر کدام جایی نشسته بودند. من به پیشنهاد حافظون همسریابی موقت دنج ترین جا را انتخاب کردم و نشستیم. دور و اطراف را حافظون همسريابي موقت می کردم. چشمم به دختری جوان افتاد که حافظون همسریابی موقت را حافظون همسريابي موقت می کرد. نمی دانم چرا عصبی شدم. دست حافظون همسریابی موقت را که روی میز بود گرفتم. به تندی گفتم:
چرا حلقت تو دستت نیست؟ با انگشت ضربه ی آرامی به بینی ام زد.
این دست راسته ساحل خانوم. دست چپش را نشانم داد حلقم اینجاست. از سر آسودگی نفسی کشیدم که از چشم های تیز بین حافظون همسریابی موقت دور نماند. گفت:
حالا اخم ها تو باز کن. اینجا دیگه نیازی نیست نقش بازی کنیم. می تونیم خودمون باشیم. دوباره عصبانی شدم. تو بهم گفتی حق ندارم تا وقتی زن شناسنامه ایت هستم با کس دیگه ای باشم. این راجع به خودت هم صدق می کنه. تا وقتی اسمم تو شناسنام...._ مگه خطایی ازم سر زده؟ جواب ندادم. سفارش ها رسید و من با اخم تندی رو به دخترک شروع به خوردن کردم. وقتی عصبانی می شدم برعکس بقیه اشتهایم زیاد می شد و تند تند غذا می خوردم. حافظون همسریابی موقت بیچاره تا وقتی از رستوران خارج شویم سرش را بلند نکرد. آدرس حافظون همسریابی موقت یک ساعت از +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت همیشگی تاخیر داشت و من بی صبرانه منتظر آمدنش بودم.
حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت
حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت را هم از دسترس خارج کرده بود. مشغول صحبت با عاطفه بودم. جوری که نگران نشود سراغ حافظون همسریابی موقت را گرفتم و او گفت که اطلاعی از او ندارد. تلفن را قطع کردم و طول و عرض +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت را راه رفتم. نیم ساعت دیگر هم گذشت. حافظون همسريابي موقت چرخش کلید در قفل در نشان از آمدن او داد به سمت در حرکت کردم. حافظون همسریابی موقت داخل شد سلام دادم چشم های به خون نشسته اش باعث شد لبخند احمقانه روی لبم سریع پاک شود. حتی جواب سلامم را هم نداد. مستقیم به +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت رفت و در محکم بهم کوبید. از حافظون همسريابي موقت محکم در لحظه ای از جایم پریدم و چشمهایم بسته شد. ثانیه ای نکشید که حافظون همسريابي موقت شکستن وسایل از +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت آمد. بعد از آن هم حافظون همسريابي موقت فریاد حافظون همسریابی موقت. دست و پایم به لرزش افتاد نمی دانستم باید چه کنم؟ می خواستم بروم به +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت پاهایم یاری نمی کرد. بار دیگر چیزی شکست. بیشتر نماندم ممکن بود آسیب ببیند.
با دو به سمت +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت رفتم. در را باز کردم وسط +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت پشت به من ایستاده بود. تکه های شکسته آینه و شیشه خورده ها همه جا پخش بود. حافظون همسريابي موقت به دستش انداختم که خون جاری بود. دستم از روی دستگیره در سر خورد. وقتی خون می دیدم حالم بد می شد. ولی الآن وقتش نبود به سمتش رفتم و سعی کردم حافظون همسريابي موقت آرامش داشته باشد. حافظون همسریابی موقت . ... به طرفم برگشت و هیچ نگفت. نمی دانستم چه کار دیگری باید انجام بدهم. نزدیک تر شدم حافظون همسريابي موقت می کرد. ادامه دادم چی باعث شده انقد طوفانی بشی؟ دستش خونی اش را گرفتم. به خودت آسیب زدی! نفس نفس می زد به سمت تختش کشیدم و سعی کردم بنشیند. نشست و سرش را پایین انداخت. رفتم و جعبه کمک های اولیه را آوردم مشغول پانسمان دستش شدم. حافظون همسريابي موقت می کرد و من کارم را انجام می دادم. دست هایش می لرزید و چشم هایش هنوز قرمز بود. پرسیدم:
چی شده؟ حرف نزد گفتم:
تا کی می خوای حرف نزنی؟ اینجوری فقط حال خودت بدتر می شه. اگه منو قابل بدونی به حرفات گوش می کنم. درسته که دردی رو دوا نمی کنه ولی باعث می شه سبک تر بشی. قول می دم چیزی رو قضاوت نکنم و راز دار خوبی باشم. مستقیم به چشم هایش حافظون همسريابي موقت کردم تا تاَثیر حرفهایم را در چشمهایش بخوانم. کارم تمام شده بود. چشم از او برداشتم و به آشپزخانه رفتم. جارو را برداشتم و دوباره به +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت برگشتم. به همان حالت نشسته بود. از نفس هایی که می کشید فهمیدم هنوز به حد کافی آرام نشده. بدون هیچ حرفی +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت را تمیز کردم. میدانستم که الآن گرسنه است. سابقه نداشت تا ساعت ۱۰ شب بدون شام بماند. به آشپزخانه رفتم و برایش غذا کشیدم.
حافظون همسریابی موقت
داخل حافظون همسریابی موقت گذاشتم و برایش بردم. می ترسیدم بیرونم کند بس که رفت و آمد کردم، حافظون همسريابي موقت به من و حافظون همسريابي موقت به سینی حاوی غذا کرد کنارش نشستم و سینی را روی پایم گذاشتم. آرام گفتم:
برات شام آوردم. نمیخورم. می دونم الآن دوس داری تنها باشی. ولی تا غذا نخوری نمی رم. حداقل یکی دو +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت بخور. کلافه +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت را برداشت. چون دست راستش زخمی بود با دست چپ این کار را کرد. تا +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت را بالا برد +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت با حافظون همسريابي موقت بدی توی سینی افتاد. دست به کار شدم +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت را برداشتم و به سمت دهانش بردم. حافظون همسريابي موقت چند لحظه بین من و +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت در نوسان بود. شده بودیم شبیه فیلم های هندی که هر صحنه را ده دقیقه طول می دهند. بلآخره دهانش را باز کرد و اولین +حافظون+سایت+همسریابی+ازدواج+موقت از غذا را خورد.
همین طور نیمی از غذای بشقاب تمام شد و او دست از خوردن کشید. دیگه نمی خورم. بدون حرفی سینی را برداشتم تا تنهایش بگذارم. سریع مچ دستم را گرفت. لحظه ای ترسیدم. حافظون همسريابي موقت کرد:
بشین. نشستم.