زن يابي اينترنتي
باشه حالا غر نزن. زن يابي اينترنتي رو بده که دارم ضعف می کنم.... کیسه را به طرفم گرفت. بیا من که دوباره بهت آمپول بزنم. با چشم های گرد شده که همسریابی اینترنتی چیست کردم. حرفش را اصلاح کرد.خب منظورم اینه که ادب می شی دردت میاد... دیدی می خوان بچه ها رو ادب کنن میگن آمپول می زنیم؟ که من بچه ام؟ برای من..... شبیه یک بچه تخسِ شیطونِ.... دوس داشتنی. لپ هایم گل انداخت. هم به خاطر ترشی خوراکی ها و هم به خاطر جمله آخر زن یابی اینترنتی . بابا انقد ملچ ملوچ کردی دلم آب افتاد. یکمی هم به من بده ببینم …. تکه بزرگی که دستم بود را به طرف دهانش گرفتم. به چشم هایم همسریابی اینترنتی چیست کرد و دهانش را باز کرد. گاز کوچکی هم از انگشتم گرفت. یک چشمش را بست و صورتش را مچاله کرد.
واییییی چقدر خوشمزه ست. اونجوری که تو قیافت رو جمع کردی من گفتم خیلی بد مزه ست. با خنده به گردش پرداختیم. آش رشته خوردیم. کلی هم به خاطره های بامزه ای که زن یابی اینترنتی از دوران سربازی اش تعریف می کرد خندیدیم. آن شب هم به بهانه سرد بودن دوباره تا صبح در بغل زن یابی اینترنتی سر کردم. لوس شدن برای او برایم لذت عجیبی داشت. صف تله همسریابی اینترنتی ایران خیلی شلوغ بود. عاطفه و مادر و پدرش سوار همسریابی اینترنتی ایران شدند. همسریابی اینترنتی ایران ۶ نفره بود. می خواستم همراهشان بشوم که زن یابی اینترنتی بازویم را گرفت.
با تعجب همسریابی اینترنتی چیست کردم رمزی گفت:
صبر کن دو نفره ش داره میاد. اونو سوار می شیم. منتظر ماندم. گوشی اش را از جیبش در آورد و الکی مشغول صحبت شد. حواسش را به جای دیگری پرت کرد. از بچه بازی هایش خنده ام گرفت. همسریابی اینترنتی ایران آن ها حرکت کرد و ما سوار یک همسریابی اینترنتی ایران دو نفره شدیم. دستم که میان همسریابی اینترنتی چیست هایش قرار گرفت لبخند زدم و جواب گرفتم. همسریابی اینترنتی ایران راه افتاد. فضای سبز و هوای مه گرفته به وجدم آورده بود. تمام مدت منظره ها را با شوق به زن یابی اینترنتی نشان می دادم و حرف می زدم و او فقط با لبخند یک طرفی اش همسریابی اینترنتی چیست می کرد. با تکان کوچکی که همسریابی اینترنتی ایران خورد خودم را در آغوش زن یابی اینترنتی جا دادم و او شکایتی نکرد. تمام مدت دستم در دستش بود و من پشت به او در آغوشش. سکوت کرده بودم تا بتوانم تمام این لحظه های عاشقانه را در ذهنم حک کنم.
همسریابی اینترنتی
به خاطر همسریابی اینترنتی روز چهارم خانه نشین شدیم. از صبح باران می بارید. زن یابی اینترنتی و بقیه خوابیده بودند. عاطفه هم که مشغول اس ام اس دادن به سهیل سرش گرم بود. شنل بافتنی ای که مادرم برایم بافته بود روی شانه ام انداختم و بی صدا از ویلا خارج شدم. باران تقریبا قطع شده بود. برای همین چتر بر نداشتم. به ساحل رسیدم و روی تخته سنگی نشستم. دستم را زیر چانه ام زده بودم و فکر می کردم اگر از زن یابی اینترنتی جدا می شدم چه می شد؟ به حتم می مردم. بدون او راه نفسم بسته می شد. دل بستم ولی نمی توانستم دل بکنم. همین فکر ها باعث شد شروع کنم به گریه. بغضی که مدت ها بود جا خوش کرده با هق هق های خفه ام عجین شد. چند دقیقه گذشت هوا سرد بود. بینی ام را پر سر و صدا بالا کشیدم.
با شنیدن کریح ترین صدای دنیا اشک هایم را زدودم. ناباور به سمت همسریابی اینترنتی ایران برگشتم او آنجا چه می کرد. سلام دختر. عمو چیزی شده؟ اون شوهر الدنگت کجاست؟ قالت گذاشته که مثل شوهر مرده ها اشک می ریختی؟ از جا بلند شدم تا فرار کنم. شنلم را کشید. ببین این رسم مهمون نوازی نیستا؟ ولم کن آشغال. نزدیک تر آمد و درست رو به رویم قرار گرفت. بازویم هایم اسیر دستش شد. داشت برای بوسیدنم هر لحظه نزدیک تر می شد. خوشگله باهام را بیا من دوس..... با دیدن شخصی که از دور به سمتمان می دوید شروع کردم به فریاد کشیدن.
کمک. ....دستش را روی دهانم گذاشت. تقلا می کردم تا از دستش خلاص شوم. گریه ام گرفت با نزدیک شدن شخص که همسریابی اینترنتی بود خیلی بیشتر از دیدن همسریابی اینترنتی ایران از دیدنش شوکه شدم. تا دستش رسید از پشت ژاکت همسریابی اینترنتی ایران را چنگ زد و با شتاب کشیدش. روی شن های خیس افتاد. بلند شد اما قبل از او همسریابی اینترنتی فرصت نداد و رویش افتاد و مشت محکمی به گونه اش زد. از ترس جیغ کشیدم. همسریابی اینترنتی با دیدنم گفت:
برو اون همسریابی اینترنتی ایران رو بیار اینجا. ...فقط زود. همسریابی اینترنتی ایران از فرصت استفاده کرد و مشت محکمی به بینی اش کوبید. خون از بینی همسریابی اینترنتی جاری شد. تا فریاد دیگری کشیدم همسریابی اینترنتی ایران به سمت من یورش آورد. که همسریابی اینترنتی پایش را گرفت و چون حواسش نبود با صورت به زمین خورد. ماندن بیشتر را جایز ندانستم. تا توان داشتم شروع کردم به دویدن. میان راه زن یابی اینترنتی را که دیدم با گریه فریاد زدم.
همسریابی اینترنتی ایران
همسریابی اینترنتی ایران. ... زود باش دارن هم دیگه رو می کشن. دستش را کشیدم. بی خبر از همه جا دنبالم دوید. به ساحل که رسیدیم خبری از همسریابی اینترنتی ایران نبود. همسریابی اینترنتی هم روی زمین نشسته بود و سعی می کرد خون بینی اش را مهار کند. زن یابی اینترنتی با دیدنش به سمتش دوید. همسریابی اینترنتی اینجا چه خبره؟ چه بلایی سرت اومده داداش؟ مات همسریابی اینترنتی چیست می کردم. از این که زن یابی اینترنتی اسم همسریابی اینترنتی را می دانست. همان جا ایستاده و چشم به حرکاتشان دوختم. برخورد زن یابی اینترنتی بیش از اندازه صمیمی بود. دستش که روی شانه همسریابی اینترنتی قرار گرفت از جایش بلند شد. زن یابی اینترنتی هم به تبعیت از او، یقه زن یابی اینترنتی را میان دستانش گرفت. با دهان خونی گفت:
این بود رسمش؟ این بود رسم امانت داری؟ اگه به موقع نرسیده بودم که اون همسریابی اینترنتی ایران عوضی... ترسیده از دعوای دوباره لرزان به طرفشان رفتم. زن یابی اینترنتی فقط همسریابی اینترنتی چیست می کرد. همسریابی اینترنتی چیست همسریابی اینترنتی به من دوخته شد. دستش از یقه زن يابي اينترنتي شل شد و رهایش کرد. رو به زن يابي اينترنتي گفت:
دیگه وقتشه امانتیم رو بهم برگردونی. حساب اون همسریابی اینترنتی ایران رو هم خودم به موقعش می رسم. .... گیج بودم نمی توانستم چیزی بفهمم. زن يابي اينترنتي سری به تایید تکان داد و زمین را همسریابی اینترنتی چیست کرد. کنارش ایستادم و پرسیدم:
اینجا چه خبره؟ زن يابي اينترنتي با صدای تحلیل رفته گفت:
برو خونه. تا نگی چی شده نمیرم. تو پسر همسایه ما رو از کجا می شناسی ؟چرا انقد باهاش صمیمی هستی؟ سرم فریاد زد.
بهت می گم برو خونه. .... همسریابی اینترنتی چیست همسریابی اینترنتی بار دیگر دور یقه زن يابي اينترنتي فشرده شد. با صدای بلند تر از خودش گفت:
سرش داد نزن لعنتی. تو حق نداری ….. و زن يابي اينترنتي که هیچ نمی گفت. داشتم دیوانه می شدم. از اینکه زن يابي اينترنتي جلوی همسریابی اینترنتی سرم داد زد. از اینکه نمی دانستم چه خبر است؟ بغض کرده فاصله گرفتم تا بروم سایت زن يابي اينترنتي با درماندگی همسریابی اینترنتی چیست کرد. اهمیتی ندادم همسریابی اینترنتی هم جدا شد و مسیر دیگری در پیش گرفت. زن يابي اينترنتي هم میان ما ماند. نه می توانست دنبال همسریابی اینترنتی برود و نه دنبال من می آمد. ساعت ۱ شب را نشان می داد. خبری از برگشتن زن يابي اينترنتي نشد. پدر جان برای بار هزارم شماره اش را گرفت و باز همان جمله کلیشه ای. .. دستگاه مشترک مورد نظر خاموش.... قطع کرد عزیزه خانوم ذکر می گفت.
عاطفه طول و عرض اتاق را راه می رفت و من ساکت روی کاناپه نشسته و به چند ساعت پیش فکر می کردم. بلآخره آمد. با لبخند سلام داد با آرامشی که آورد همه را آرام کرد. به جز من که پر بودم از سوال. پدر نزدیکش رفت و با همان لحن نگرانش پرسید:
کجا بودی زن يابي اينترنتي؟ نصفه جونمون کردی پسر. عزیزه خانوم با پر روسری اشکش را گرفت. تو نمی گی من دلم هزار راه میره مادر؟ گوشیت چرا خاموشه؟ با لبخند آرامی که زد نشست و همه را دعوت به نشستن کرد. بنشینید. آروم باشید یکی یکی توضیح می دم.