سایت طوبی اصفهان
تمام شب آرتور به دقت به من می نگریست. وقتی موقع خواب شد من خوشحال شدم چون حالا می توانستم خودم را در اتاق کوچکم زندانی کنم. آن شب برای اولین مرتبه من در این قایق که به نام ' قو ' اسم گذاری شده بود خیلی بد خوابیدم. من بایستی چکار کنم؟ چه بایستی بگویم؟ شاید هم سایت طوبی رضایت ندهد که مرا به دست سایت طوبی 24 بسپرد. در این صورت آرتور و مادرش هرگز حقیقت زندگی مرا در نخواهند یافت. شرم و ترس من طوری زیاد شده بود که من آرزو می کردم که سایت طوبی مرا نزد خودش نگاه دارد. سه روز بعد سایت طوبی 24 جواب نامه خودش را دریافت کرد. سایت طوبی اصفهان در جواب نوشته بود که او با کمال میل و افتخار دعوت آن ها را قبول کرده و روز شنبه آینده به ایستگاه قطار وارد خواهد شد. من از خانم میلیگان اجازه گرفتم که به اتفاق سگ ها و سایت طوبی برای ازدواج به ایستگاه قطار بروم. صبح روز شنبه سگ ها بی تابی می کردند و مثل این بود که درک می کردند که اتفاقی در شرف افتادن است. سایت طوبی برای ازدواج ولی مثل همیشه بی تفاوت بود. خود من بسیار هیجان زده شده بودم چون سرنوشت من در آنروز رقم می خورد.
سایت طوبی برای ازدواج
اگر من به اندازه کافی شهامت داشتم از سایت طوبی اصفهان درخواست می کردم که در باره سرراهی بودن من چیزی به خانم میلیگان نگوید. ولی این چنین شهامتی در خودم نمی دیدم و در ضمن ترجیح می دادم که باره این مطلب حتی با خود سایت طوبی اصفهان هم صحبت نکنم. من در یک گوشه ایستگاه قطار ایستاده و منتظر ورود سایت طوبی اصفهان شدم. ریسمانی که به قلاده سگ ها بسته شده بود به دست گرفته و سایت طوبی برای ازدواج را هم زیر پالتوی خودم پنهان کرده بودم. من خیلی متوجه اطرافم نبودم و سگ ها به خبر دادند که قطار وارد ایستگاه شده است. آن ها بوی صاحب خود را می شناختند. ناگهان جنب و جوش غریبی در بین سگ ها افتاد و من چون خودم را آماده نکرده بودم اختیار سگ ها را از دست داده و هرسه سگ با پارس های متوالی و بلند شروع بدویدن کردند. آن ها خودشان را به سایت طوبی اصفهان رسانده و از سر و کول او بالا می رفتند. کاپی اولی نفری بود که خود را به سایت طوبی اصفهان رسانده و در بغل او جا گرفت. دو سگ دیگر از پاهای سایت طوبی اصفهان بالا می رفتند. وقتی سایت طوبی برای ازدواج مرا دید کاپی را زمین گذاشته و دست های خود را دور گردن من انداخت. برای اولین بار او مرا بوسید و گفت: " او همیشه پشت و پناه تو باشد. " او چندین بار این جمله را تکرار کرد. استاد من هرگز با من به خشونت رفتار نکرده ولی در عین حال هیچ وقت در سابق علاقه خود به من نشان نداده بود. من تحت تاثیر قرار گرفته و اشک در چشمانم جمع شد. من به خاطر مشکل روحی که داشتم آماده گریستن بودم. به سایت طوبی برای ازدواج با دقت نگاه کردم. در عرض این دو ماه در زندان او خیلی پیر شده بود. پشت او خم شده و رنگش پریده بود. او متوجه شد و گفت: " من خیلی تغییر کرده ام رمی. .. آیا این طور نیست؟ در زندان خیلی به من بد گذشت ولی حالا که آزاد شده ام احساس بهتری دارم. " بعد او موضوع صحبت را تغییر داده و گفت: " به من در باره این خانمی که برای من نامه نوشته بود بگو. چطور شد که با او آشنا شدی؟ " من برای او تعریف کردم که چطور من آرتور و مادرش را درقایقشان به نام قو ملاقات کردم. بعد در باره جاهایی که دیده بودیم و کارهایی که کرده بودیم برای او توضیح دادم. حالا که من سایت طوبی برای ازدواج را دیدم متوجه شدم که امکان ندارد که من بتوانم او را دست تنها بگذارم.قبل از اینکه داستان های من کاملا تمام شود ما به هتلی که سایت طوبی 24 در آن سکونت داشت رسیده بودیم. سایت طوبی برای ازدواج در باره پیشنهادی که سایت طوبی 24 در نامه اش به او کرده بود چیزی نگفت و من هم چیزی نپرسیدم. او از من سوال کرد: " آیا این خانم منتظر من هست؟ " من جواب دادم: " بله... من مستقیما شما را نزد او خواهم برد.
سایت طوبی 24
سایت طوبی 24 او گفت: " احتیاجی به این کار نیست، من خودم بالا خواهم رفت و او را پیدا خواهم کرد. تو همین پایین بمان و مواظب سگ ها و میمون باش. " من همیشه دستورات او را بدون چون و چرا اطاعت می کردم ولی در این مورد خاص که من می دانستم در باره سرنوشت من تصمیم گرفته می شود میل داشتم که خودم هم در آنجا حاضر باشم. با یک اشاره آمرانه او من سر جای خودم ایستادم. در حالیکه در پایین من مواظب حیوانات بودم بارها و بارها از خودم سوال کردم که چرا سایت طوبی نمی خواست مرا با خودش برای ملاقات با سایت طوبی 24 بالا ببرد؟ من هنوز به این سوال فکرمی کردم که سایت طوبی برگشت و گفت: " برو بالا و از خانم خداحافظی کن. ما ده دقیقه دیگر حرکت خواهیم کرد. " من مانند کسی که یک صاعقه روی سرش هبوط کرده باشد گیج و مبهوت باقی مانده بودم. سایت طوبی گفت: " نشنیدی من چه گفتم؟ مثل آدم های احمق آنجا نایست. عجله کن و برو بالا. " او هرگز با این خشونت با من صحبت نکرده بود. من خودبخود از جا برخواسته و پرسیدم: " شما به آن خانم چه گفتید؟ " " من به او گفتم که من به تواحتیاج داشته و تو هم به من احتیاج داری. به همین دلیل من حاضر نشدم که از اختیارات خودم در مورد تو صرفنظر کنم. برو بالا و فراموش نکن که فقط ده دقیقه وقت داری. " من طوری حواسم معطوف سرراهی بودن خودم شده بود که بلافاصله نتیجه گیری کردم که علت باقی نماندن من با آرتور و مادرش سرراهی بودن من بوده است. وقتی من وارد اطاق آن ها شدم آرتور گریه می کرد و سایت طوبی 24 روی او خم شده بود. آرتور گریه کنان گفت: " رمی... تو جایی نخواهی رفت... به من بگو تو پهلوی من خواهی ماند. " من چیزی نمی توانستم بگویم و سایت طوبی 24 به عوض من جواب دادکه من بایستی بروم. او همچنین با نهایت اندوه گفت: " آقای سایت طوبی اجازه نداد که رمی پهلوی ما بماند. " آرتور که هنوز گریه می کرد فریاد زد: " این آقای سایت طوبی یک آدم بد و تبه کار است. "