سایت پیوندها
سایت پیوندها حالا دیگر می توانستم پاریس را ترک کنم. تصمیم گرفتم که این کار را همان لحظه به انجام برسانم. برای خروج از پاریس دو راه در پیش داشتم. تصمیم گرفتم که راهی را به طرف ' فونتن بلو ' می رود انتخاب کنم. در حالی که از خیابان ' موفتار ' عبور می کردم خاطرات زیادی دز ذهنم متبادر شد. سایت پیوندها... سایت پیوند. .. ریکاردو، دیگ سوپی که درش را قفل و بند زده بودند، شلاق و بالاخره استاد بیچاره ام ویتالیس که جان خودش را به خاطر این که مرا نزد سایت پیوندها پادرون نگذارد از دست داد.وقتی از نزدیک کلیسا رد می شدم چشمم به یک سایت پیوند ازدواج بچه ای افتاد که به دیوار تکیه کرده بود. او به نظرم آشنا آمد. نزدیک تر که شدم او را شناختم. این سایت پیوند ازدواج خود سایت پیوند بود. سایت پیوند ازدواج که روی سرش برآمدگی بزرگ و چشمانی درشت و ملایم داشت. او در تمام این مدتی که او را ندیده بودم یک سانتیمتر رشد نکرده بود. من بیشتر جلو رفتم که خوب ببینم... بله... این خود سایت پیوند بود. او هم به من نگاه کرد و مرا شناخت. لب های بی رنگش با یک لبخند از هم باز شد و گفت: " آه... این تو هستی؟ همان سایت پیوند ازدواج که با یک پیر مرد بلند قد با ریش سفید به خانه سایت پیوندها آمد. این درست قبل از این بود که من به بیمارستان بروم. آه... چقدر من از این مشکل سر بزرگ خودم در آن موقع رنج می کشیدم.
سایت پیوند ازدواج
سایت پیوند ازدواج من گفتم: " آیا ارباب تو هنوز سایت پیوند است؟ " قبل از این که جواب سوال مرا بدهد دور و بر نگاه کرد بعد صدای خود را پایین آورده و گفت: " سایت پیوند به زندان افتاده است. او یکی از سایت پیوند ازدواج به نام اورلاندو را آن قدر کتک زد که سایت پیوند ازدواج جانش را از دست داد. " من از شنیدن این داستان مبهوت شدم. از این که بالاخره آن مرا تبه کار جزای اعمال جنایت کارانه خود را پس می داد احساس خوشحالی می کردم. برای اولین بار زندان را که پیوسته به نظرم محلی خوفناک و بی ثمر می آمد محل مفیدی برای چنین اشخاصی تشخیص دادم. من سوال کردم: " بر سر بقیه بچه سایت پیوند ازدواج چه آمد؟ " سایت پیوند جوان داد: " آه... من خبر ندارم. وقتی سایت پیوند را دستگیر کردند من آن جا نبودم. وقتی که مرا از بیمارستان مرخص کردند سایت پیوند که دید کتک زدن من مریض فایده ای ندارد تصمیم گرفت که مرا از سر خود باز کند. او مرا به مدت دو سال به سایت پیوند نیک گاسو فروخت. آن ها پول خرید مرا پیش پرداخت کردند. آیا تو هرگز اسم سایت پیوند نیک گاسو به گوشت خورده است؟ خوب. .. چندان سایت پیوند نیک مهمی نیست ولی به هر حال یک سایت پیوند نیک است. آن ها دنبال یک بچه به سن و سال من می گشتند و سایت پیوند مرا به آقای گاسو فروخت.
سایت پیوند نیک
سایت پیوند نیک من تا دوشنبه پیش پهلوی آن ها بودم ولی چون سر من خیلی بزرگ بود و داخل جعبه نمی رفت عذر مرا خواستند. وقتی از سایت پیوند نیک اخراج شدم به منزل سایت پیوندها رفتم ولی همه جا قفل و مهر و موم شده بود. یکی از همسایه ها به من گفت که چه اتفاقی افتاده بود. حالا که سایت پیوندها در زندان است من نمی دانم که کجا می توانم بروم. " او بعد از یک مکث کوتاه ادامه داد: " من هیچ پولی ندارم و از دیروز تا به حال هیچ چیز نخورده ام. " من ثروتمند نبودم ولی آن قدر پول در جیب داشتم که بتوانم شکم گرسنه سایت پیوند بدبخت را سیر کنم. وقتی خود من گرسنه بودم و در اطراف تولوز پرسه می زدم اگر کسی پیدا می شد و قطعه نانی به من می داد تا چه حد سپاسگزار می شدم. من به او گفتم: " همین جا بایست. .. من فورا بر می گردم. " یک نانوایی سر خیابان بود که من دوان دوان خودم را به آن جا رسانده و یک قرص نان که هنوز گرم بود برای او خریدم. در یک چشم بر هم زدن قرص نان بلعیده شد. من به او گفتم: " حالا می خواهی چکار کنی؟