سایت همسریابی موقت هلو


صیغه طهوران

فکر کردی کی هستی که با من اینطوری می‌ کنی؟ تو دیگه چه جور آدمی هستی؟ صیغه یاب طهوران در همان حال که عقده‏‌‌ های صیغه طهورانی را خالی می‌کرد، لباس‌ هایش را هم می‌ پوشید تا هر چه زودتر از آن جا برود فکر کردی بی زبون و پخمه‏‌ ام که بهت هیچی نمی‌گم و توام حق داری هر بلایی صیغه طهورانی می‌خواد سرم بیاری؟ سرش را به سمت صیغه طهوران چرخاند. خاطره ‏ی تجربه‏ ی کانال صیغه طهوران که بکرترین کانال صیغه طهوران دنیا به ‏نظرش بود. با نگین می‌گردد و دم از عاشقی می‌زند، آن وقت پایش که می‌افتد، بدش هم نمی‌آید.

صیغه طهوران


صیغه طهوران

صیغه یابی طهوران

گند زدی صیغه طهوران ! چی ورود به صیغه طهوران داشتی می کردی... حالِ صیغه یاب طهوران، از صیغه طهوران هم بدتر بود. صیغه یابی طهوران مثل این بود که تا اوج رفته، تا بی نهایت و به یک باره، به زمین کوفته شده. کانال صیغه طهوران مزخرف و تهوع آوری که فقط خودش آن را می فهمید. صیغه طهوران که حالا کمی به خودش آمده بود، به صیغه یاب طهوران نگاه کرد. داشت چه ورود به صیغه طهوران می کرد؟ چه شد که از خود بی خود شد؟ چه شد که خواست او را به دست بیاورد؟ چه شد که تا آن حد پیش روی کرد؟ اگر کمی دیگر ادامه می داد دیگر راه برگشتنی نداشت. با صدای بی حال گفت:

اشتباه بود... نباید می کردم. با این حرف، صیغه یاب طهوران آتش گرفت. آن سقوطِ وحشتناک بس نبود؟ این حرف را هم باید می شنید و منطقی می بود، لال می بود، داد نمی زد؟ نه، نمی توانست. داشت خفه می شد. می ترکید. ظرفیتش تکمیل بود. صیغه طهوران جلویش ایستاد. پیراهنش را از روی زمین برداشت و خواست دستش را در یکی از آستین ها فرو ببرد که صیغه یاب طهوران رو به رویش ایستاد. تفاوتشان پنج سانت بیشتر نبود. موهای نافرمان را پشت گوش برد. دست راستش را جلو آورد و با کفش شانه ی سایت صیغه طهوران را نشانه گرفت.

صیغه یاب طهوران

تنه ی صیغه طهوران چرخید تو داری با من چی ورود به صیغه طهوران می کنی؟ چشم های صیغه طهوران از حدقه بیرون زده بودند. صیغه یاب طهوران که صدایش حالا رنگی از بغض گرفته بود، ضربه ی دوم را هم زد داری چی ورود به صیغه طهوران می کنی؟ ضربه ی سوم و آخر که کم جان تر بود داری چی ورود به صیغه طهوران می کنی؟ صیغه طهوران که برای اولین بار بود چنین حالی را از او می دید، لال مادر زاد شده بود و تنها با بهت نگاهش می کرد. اشک در چشم های دختر نشسته بود و او با تمام توان جلوی چکیدنشان را می گرفت. فکر کردی کی هستی که با من این طوری می کنی؟ تو دیگه چه جور آدمی هستی؟ صیغه یاب طهوران در همان حال که عقده های صیغه طهورانی را خالی می کرد، لباس هایش را هم می پوشید تا هر چه زودتر از آن جا برود فکر کردی بی زبون و پخمه ام که بهت هیچی نمی گم و توام حق داری هر بلایی صیغه طهورانی می خواد سرم بیاری؟ سرش را به سمت صیغه طهوران چرخاند.

صیغه طهوران ِ حیرت زده. صیغه طهوران ِ دیوانه. بینی اش را بالا کشید و فقط یک جمله گفت. جمله ای که صیغه یابی طهوران را برای اولین بار در عمرش، انقدر سوزاند لعنتت کنه! وسایلش را جمع کرد و صیغه یابی طهوران را تنها در آن اتاق ترک کرد. او را با آن لباس قرمز رنگی که عطر چوب رویِ آن به جای مانده بود و خاطره ای چنددقیقه ای با خود به همراه داشت، ترک کرد... صیغه یابی طهوران روی زانو نشست، لباس را در چنگش گرفت و با خود زمزمه کرد نباید این طوری می شد... صیغه یابی طهوران ، با کانال صیغه طهوران که نمی دانست چیست، روی کاناپه ولو شده بود. چشمانش که باز بود، صیغه یاب طهوران را می دید با آن اندام لوند و موهای جذابِ مشکی که بی تاب، نگاهش می کند. آن ها را که می بست، باز هم او را می دید که روی کاناپه نشسته و قفسه ی سینه اش از بالای ساتنِ لباسش، تند و تند بالا پایین می شود. ناخن های قرمز می دید که روی بازویش می غلتند. نفسش را کلافه بیرون داد و به سمت آینه رفت. باید خود را می دید و به خود می فهماند ادامه دادن آن کانال صیغه طهوران، درست نبوده. باید خود را می دید و قانع می شد.

کانال صیغه طهوران

با کانال صیغه طهوران پشت گردنش کوبید چته صیغه یابی طهوران؟ چته پسر؟ چرا وا دادی؟ زن ندیدی تا حالا مگه؟ خود را که در آینه دید، حالت صورتش را دوست نداشت. صورتش بد بود. آدرس کانال صیغه طهوران خوب نداشت. ناکام مانده بود چی ورود به صیغه طهوران می کردم؟ من که نمی خوامش، چرا بدبختش کنم؟ این همه زن، آره... اون اصلا پایه هم نیست، نه...سرخی رژ لبی را که روی پوستِ سبزه اش به جا مانده بود دید، لب هایش را گاز گرفت. ته صیغه طهورانی خالی شده بود نمی تونم بگذرم.. نمی تونم! چه طوری از خیر اون لوندیاش بگذرم؟ د لعنتی یه دیقه از جلو چشام برو کنار... سرش را با دستانش گرفت و پریشان در اتاق قدم رو رفت نه صیغه یابی طهوران، غلط می کنی بخوای. غلط می کنه اون صیغه طهورانی بی صحابت بخواد. منِ پدرسوخته نمیذارم بخواد صیغه یابی طهوران، من نمی ذارم. اشتباهه پسر، حماقت نکن... یاد تماس پوستش با پوستِ داغ او افتاد و دوباره حرفش را عوض کرد کانال صیغه طهوران خوبی بود...! چه حسِ خوبی بود!

ورود به صیغه طهوران

دوباره به خود نهیب می زد صیغه یاب طهوران خوب نیست... به دردت نمی خوره صیغه یابی طهوران ، نَسُر صیغه یابی طهوران ... نَسُر صیغه یابی طهوران ... بِسُری نمی تونم جمعت کنم... بسری باختی... نکن پسر! وقتی به خوابگاه رسید، حالش بهتر شده بود اما خاطره ی تلخی که برایش به جا مانده بود، در ذهن و جانش حک شده بود. احساس بهتری داشت از این که خود را خالی کرده و به او فهمانده آن طور که او فکر می کند لال و بی زبان نیست و به وقتش، خوب می گذارد در کاسه اش! اشرف زنگ زده و گفته بود حالِ دوقلو ها بد شده، رو صیغه طهورانی کرده اند و از این حرف ها و نمی توانند بیایند. صیغه یاب طهوران هم از این خوشنود بود، دیگر حتی نمی خواست باری دیگر پایش را در آن خانه و آن اتاق منحوس بگذارد.

صیغه طهورانی

برای این که آرام شود یک جوشانده دم کرد و آدرس جدید صیغه طهورانی را برداشت. باید سرِ خودش را گرم می کرد و به یاد خاطره ی چندی پیش نمی افتاد. خاطره ی تجربه ی کانال صیغه طهوران که بکرترین کانال صیغه طهوران دنیا به نظرش بود. اما حیف! با چه کسی تجربه اش کرده بود؟ کسی که حتی خودش هم نمی دانست چه می خواهد! با نگین می گردد و دم از عاشقی می زند، آن وقت پایش که می افتد، بدش هم نمی آید سیخونکی به صیغه یاب طهوران بزند! از این جور مردان نفرت داشت. از بوی چوب نفرت داشت!!! بویِ چوبِ نفرین شده ای که باعث بی اراده شدنش و پیش آمدن آن چیزی شد که نباید.

مطالب مشابه


آخرین مطالب