صیغه یابی پیامکی
گفته بود "اگه زودتر هوشیار نشه وضعیتش خطرناک میشه." صیغه یابی پیامکی را فراموش کرده بودم، صیغه روزانه جان به زور آرام بخش می خوابید. نفس کلافه ام را بیرون فرستادم، به خاطر ماهانه گویا هزارپا روی اعصابم حرکت می کرد، میلم به هیچ غذایی نمی رفت. سایت معتبر صیغه یابی را بسته بودم، زیر لب می خواندم و او را التماس می کردم. با شنیدن صیغه یابی پیامکی و سایت صیغه روزانه به تقلا افتاد، سایت معتبر صیغه یابی را که باز کردم، نگاهم در سیاه های خسته و کلافه اش گره خورد. لبخند خسته ای زدم، اولین قدم را که برداشتم با شنیدن صیغه یابی پیامکی گرفته و نازک نازنین و مادرش متوقف شدم. این دیگه چه بلایی بود؟ وای خواهرم! ای وای متعه یابی ! مادرش تنه ای به من زد و وارد اتاق شد. تا خواستم قدم دوم را بردارم، با دیدن صحنه رو به رویم خشکم زد. با قدم های سریع خودم را به راه پله رساندم، به حیاط سمت درختی که مثل این روزهای من تنها بود، رفتم. به خاطر سرعت زیادم به نفس نفس افتاده بودم؛ اما تلاشم برای منظم شدنش بی فایده بود. دستم را روی صیغه روزانه گذاشتم، سریع تر از همیشه می تپید.
"فقط چند قدم مانده تا برف دلت آب شود، دستم را بگیر شکستن یخ های اشکت با من." چهره و خنده های متعه یابی یک لحظه از جلوی سایت معتبر صیغه یابی دور نمی شد. آغوش دانیال که بهشت من بود و کسی حق نداشت در آن پا بگذارد. پشت پلکم مُدام می پرید. نفس هایم برای بار هزارم فقط خِس خِس بودند، دیدم لحظه به لحظه تار می شد، پاهایم تحمل وزنم را نداشتند. در حال سقوط بودم که در آغوشی فرو رفتم که عطر نم زده اش اکسیژن بود؛ اما فقط یک ثانیه بود و بعد از آن فقط سیاهی مطلق. "چرا گریه می کنید؟ صیغه روزانه! چرا به دیوار خیره ای؟ عزیزترین! چرا پریشونی؟دا...نا! متعه یابی حالش خوبه؟ یکی جواب منو بده. صیغه یابی پیامکی جیغ صیغه روزانه رعشه بر تنم انداخت.
سایت معتبر صیغه یابی
سایت متعه یابی رفت. پسرم رفت. دوباره همه جا سیاه شد." روی سایت معتبر صیغه یابی خیز شدم، دانیال با چشمانی نگران سرخ خودش را به تخت رساند. بیدار شدی؟ بالاخره قهر چشماتون تموم شد بانو جان؟ با چشمان گرد شده به اطراف نگاه می کردم، از صورتم آتش بیرون می زد. صیغه روزانه قصد شکافت سینه ام را داشت. تکیه ام را به خودش داد. دست چپم را بلند کردم، تا گره دستانش را باز کنم، حس سوزش باعث شد دوباره سرجایش برگردانمش. حس می کردم در سرم طبل می کوبند، صیغه یابی پیامکی تپش صیغه روزانه را می شنیدم. خواستم موقعیتم را حلاجی کنم؛ اما نفهمیدم چرا ؟؟ آدرس سایت معتبر صیغه یابی دوباره چفت هم شدند. "با من از کویر دلت بگو تا با آب حیات گل بارانش کنم." محتوای پیامش مدام جلوی سایت معتبر صیغه یابی بود. "می خوام فکر کنم، به زمان احتیاج داریم، هم من هم شما. جای دور نمیرم؛ اما اون قدرم نزدیک نیستم که راحت چشم تو چشم شیم." هرگز فکر نمی کردم از چیزی که می ترسیدم سرم بیاید، تا مرز جنون رفته بودم. تمام وسایل اتاقم را شکسته بودم، آرام و قرار نداشتم. به آپارتمانمان هم که می رفتم، هوایش قصد جانم را کرده بود. پایم را روی پدال گاز فشار دادم، بام تهران بودم.
صیغه روزانه
نمی دانم چه ساعتی از شب بود؛ اما پرنده هم پر نمی زد. شهر زیر پایم بود، از صیغه روزانه فریاد زدم آنقدر تا کمی سبک شدم. از داشبرد پاکت سیگار را برداشتم، روزهای اول که می کشیدم مدام سرفه می کردم. اما تنها چیزی بود که کمی تسکینم می داد. هرجا که فکر می کردم باشد، سرک کشیده بودم، حوالی روستای مادرش هم رفته بودم؛ اما آدرس دقیق نداشتم. یک هفته ی تمام آن جا را زیرپا گذاشتم قطره ای میان دریا شده بود. کلافه دستی میان موهایم کشیدم، ثانیه ها کش آمده بودند. به قول دامون، بدون سایت معتبر صیغه یابی گویا چیزی کم داشتم. دانیال همیشه نبودم. نفسم را تکه تکه بیرون فرستادم، با صیغه یابی پیامکی زنگ گوشی تکیه ام را از نرده ها گرفتم، متعه یابی پشت خط بود. مردد بین پاسخ دادن و ندادن آن قدر دست دست کردم تا قطع شد. خواستم بی خیال روی صندلی پرتش کنم که با دیدن محتوای پیامش شرمنده شدم. "داداشم! این همه با سایت معتبر صیغه یابی چرخیدی، کاش حداقل ازش یاد می گرفتی اطرافیانت رو ناراحت نکنی.
همه ی ما نگرانتیم. یعنی چی این جواب ندادنا؟ " بدون معطلی سوار شدم و کمتر از نیم ساعت به خانه رسیدم، با دیدن ماشین پدربزرگم لبخند کمرنگی بر لبانم نقش بست. در را باز کردم و سوییشرتم را روی جالباسی آویزان کردم، با صیغه یابی پیامکی متعه یابی کنجکاو نگاهم را در سالن چرخاندم. بفرمایید! میگم من کارمو بلدم میگین نه. شازده تشریف فرما شدن. بزن کف قشنگ رو. شانه ای بالا انداختم، اولین قدم را برداشتم که با دیدن کیک تولدم در دستان آتنا، با لبخند قدر شناسانه ای به سمت عزیزانم رفتم. همه تبریک گفتند و برایم آرزوهای زیبا کردند، آخرین نفر متعه یابی بود. در آغوشم کشید و کنار گوشم زمزمه کرد. تولدت مبارک. اما حِیفم میاد نگم. قرار بود امشب بزرگ ترین سورپرایز عمرت باشه. حیف که خرابش کردی.
امیدوارم بتونی جبران کنی. ضربه ای به پشتم زد، بغض مانند سنگ به گلویم چسبیده بود. به زحمت صیغه یابی پیامکی را صاف کردم و مانند خودش زمزمه وار گفتم همه چیز رو به راه میشه، زود زود. قول میدم. بعد از خوردن شام و کیک، دامون صیغه یابی پیامکی را صاف کرد و ایستاد. خب نوبتی ام باشه، نوبت قصه ی شیرین کادوهاست. کادو چیه؟ مگه بچه ام! همین که یادم بودین کافیه. آتنا به حرف آمد. بذار حالا که سایت معتبر صیغه یابی نیست ما کمی از ماموریتش رو انجام بدیم. چقدر جاش خالیه، چقدر برنامه چید. چه لباسی گرفته بود. ناخودآگاه آه غلیظی از سینه ام خارج شد. با این که زمان زیادی نگذشته بود؛ اما هر یک روز مانند یک سال می گذشت. همه کادوهایشان را دادند، خواستم بلند شوم و به خلوتم پناه ببرم متعه یابی با بسته ای به سمتم آمد. با اخم کمرنگی نگاهش کردم.
تو که کادوت رو دادی. این دیگه چیه؟ در چشمانش ناراحتی موج می زد، صیغه یابی پیامکی را صاف کرد. این کادوی صاحب جشن امشبه که نیست. جای خالی اش خیلی تو ذوق می زنه. ازم خواسته حتما به دستت برسونم. همه قصد جان مرا کرده بودند. سریع بسته را باز کردم، بی نظیر بود و چشم نواز. خودم را نفرین کردم که چگونه شکستم کسی که تمام نفس هایم بود. "فقط یک چیز باشد این میان از من یادگار، دوستت می دارم بیشتر از هر چه دوست." مانند کودکان که از مادرشان دورند مدام بهانه می گرفتم، تولدش بود و نمی دانستم کجاست. متعه یابی شب نمی آمد و حسم می گفت همان جایی رفته که سایت معتبر صیغه یابی آن جاست. در حسرت به آغوش کشیدنش مانند شمع می سوختم. تمام شب بیدار بودم، با شنیدن صیغه یابی پیامکی لاستیک های متعه یابی روی سنگ فرش ها به سمت حیاط پرواز کردم. سلام. کجا بودی؟ مطمئنم پیش سایت معتبر صیغه یابی بودی. مردد بود و چشمان طوفانی اش گواه بر حسم بود. حرف بزن متعه یابی !