سایت همسریابی موقت هلو


مهمان ویلای من باشید

سریع به سمت اتاق ویلای من قسمت 21 رفتم که برپا در حال صحبت کردن با محتشمی بود. ویلای من قسمت 22: - همه جا رو ریز به ریز بگردین و تا وقتی که پیداش نکردین

مهمان ویلای من باشید - ویلای


خرید ویلای من

صداهای پی در پی و جواب آخر آرتین: -زود خودم رو می رسونم. االن میام. تلفن رو قطع کرد و با اضطراب به من گفت: -عسل باید بریم خونه تا من به اداره برم. یک مشکلی پیش اومده. بلند شدم و با سردرگمی گفتم: -باشه، مشکلی نداره. سوار ماشین شدیم و ویلای من هم به سرعت طرف خونه روند. منتظر بودم چیزی بگه ولی انگار نه انگار. به کل حواسش پرت بود یک سره چیزی نثار یکی می کرد. حاال معلوم نیست کی فرار کرده! به جاده چشم دوختم که یهو زبون باز کرد: -بهتره به هیچ عنوان پات رو از خونه بیرون نزاری. چی با کسی باشی، چه تنهایی! حداقل تا وقتی که من بهت گفتم. فهمیدی؟! بهش نگاه کردم. دیگه تحمل نداشتم و گفتم: -چرا مگه چی شده؟ ویلای من:

ویلای من قسمت 18 فرار کرده.

- ویلای من قسمت 18 فرار کرده. چی بلندی گفتم و با چشم های از حدقه در اومده، بهش نگاه کردم. قلبم به شدت کوبیده شد و ترس تمام وجودم رو فرا گرفت. چطوری فرار کرده؟ چرا فرار کرده؟ نکنه می خواد سراغ من بیاد؟ وای ، دیگه نه! خواهش می کنم! دستام شروع به لرزش کرد. ز بونم بریده شده بود. حق داشت که اینطور شوک زده بشه، حق داشت اینطور نگران و عصبانی باشه. آدم جالبی فرار نکرده! ویلای من** ویلای من قسمت 27 رو که رسوندم سریع طرف اداره رفتم. یک غوغایی این فرار ویلای من قسمت 18 به وجود آورده بود که فراز و نشیب نداشت. غوغایی که تو دل من بود کمتر از این همهمه نبود.

 به سمت اتاق ویلای من قسمت 21 رفتم 

سریع به سمت اتاق ویلای من قسمت 21 رفتم که برپا در حال صحبت کردن با محتشمی بود. ویلای من قسمت 22: - همه جا رو ریز به ریز بگردین و تا وقتی که پیداش نکردین، پاتون رو داخل اداره نزارین فهمیدی؟! محتشی سری تکون داد و چشم گفت. تقه ای به در نیمه باز زدم و داخل رفتم. شوکه زده گفتم: -چطوری اون پس فطرت فرار کرده؟ محتشمی با اجازه ای گفت و بعد از نظام دادن به من اتاق رو ترک کرد. ویلای من قسمت 21 سمتم اومد و در رو بست. همون طور هم گفت: -اول بشین و آرامش خودت رو حفظ کن.

با این وضع گفتنیای من آتیش روی زغاله. به حرفش گوش دادم و روی صندلی نشستم. : -تو رو  بگو ویلای من قسمت 24! چطوری فرار کرده؟ اومد مقابلم روی صندلی نشست. دستی به ریش های سپیدش زد و گفت: -به کمک نوچه های بیرون از سلول فرار کرده. طرفش هم ویلای من قسمت 18. هرجا بره، دنبال اونه. ماباید بگردیم و ویلای من رو پیدا کنیم. جون داداشت در خطره. پوزخندی زدم و گفتم: -ما این چند روز نتونستیم پیداش کنیم، اون آشغال چطور میتونه؟ ویلای من قسمت 22: - ویلای من قسمت 17 از پس همه چی بر میاد. کارهای اون نشد نداره. کاش خونواده ی عسل رو یک جای امن می بردی. نمیتونیم احتماالت خطرآفرین رو نادید بگیریم. -: در اسرع وقت دنبال اونا هم میرم.

از جاش بلند شد و معترضانه گفت: -فرصت رو غنیمت بدون. تو خودت باید بری هر جایی که فکر می کنی ویلای من قسمت 20 هست، رو بگردی. اصال برو ویلای من قسمت 27 رو بیار اینجا، اون بیشتر با ویلای من قسمت 20 بوده شاید چیزی بدونه. اون بیچاره هم دربه در دنبالش می گرده؛ ولی وجود اون شاید بتونه کمکی بهمون بکنه. از این گذشته، فرار کردن ویلای من قسمت 17 با باز کردن نامه توسط عسل، مطابقت داره. انگار یک ریگی به کفش هست. از جام بلند شدم و گفتم: -پس من میرم. خبری شد من رو در جریان بزار. سری تکن داد و گفت: -موفق باشی پسرم. لبخند تلخی زدم و از اتاق بیرون رفتم. مستقیم سمت اتاق خودم رفتم تا با شماره ی تماس آخرین دفعه ی ویلای من قسمت 20، به جایی برسم. -شماره موردنظر در شبکه موجود نمی باشد... اه لعنتی، تمام راه های ارتباطی به خودش رو بسته و دست ما رو از انجام هرکاری کوتاه کرده...

مطالب مشابه


آخرین مطالب