همسریابي نازیار
کم کم آفتاب زردی خود را با همسریابي نازیار جایگزین کرده است، و همسریابی نازیار آناهیتا ھم در پی همسریابی نازیار ماجراجوئی خطرناک در حرکتم. واقعا تشنگی و ضعف شدید حال و روزم را سخت کرده است ولی همسریابی نازیار شوق عجیب که ناشی از ھدفی شجاعانه در کالبدم رخنه کرده است مرا به تحمل همسریابی نازیار خارھای زھر آلود بیابان دعوت می کند. رفته رفته به نظرم می آید که تغییراتی در اطرافم مشاھده می کنم و محیط اطرافم ھمچنان که قبلا مشروح بود، نیست و نوع خاک و رنگ آن و بعضا سنگ و کلوخی و پستی و بلندی اندکی مشاھده می شود و در مقایسه و ذکر و برشمردن همسریابي نازیار تغییرات بودم که چند بوته کوچک از گیاھان بیابانی را مشاھده کردم. به آن ھا نزدیک شدم، خارھای ریزی دارند، با زحمت و به کمک کفش ھایم یکی از همسریابی نازیار پیشخوان را از ریشه بسیار محکم آن کندم و مشغول بررسی ساقه و برگ ھای خیلی ریزش شدم، ساقه اصلی آن درونش حالت سفید رنگ و با شیره ای شیری رنگ بود، اعضای گوارشی ام با فریادی ملتمسانه خواستار بلعیدن آن گیاه شده بودند و همسریابی نازیار ثبت نام ھم به همسریابی نازیار خواھش همسریابی نازیار پیشخوان با کمال میل پاسخ دادم و با زبانم مزه همسریابی نازیار جدید را چشیدم!!!
همسریابی نازیار موقت
وای چقدر تلخ مزه است و همسریابی نازیار موقت را به گوشه ای پرتاب کردم. ولی از کرده خودم پشیمان شدم و دوباره آن را برداشتم و علارغم مزه تلخ آن با سرعت شروع به خوردن ساقه و شیره تلخ زھرا گین آن نمودم. بعد از فارغ شدن از همسریابی نازیار کار کم کم حس عجیبی درون همسریابي نازیار شکل گرفت و کم کم مزه تلخ همسریابی نازیار گیاه افیونی در دھانم به بی مزه گی و کمی خنک کنندگی تبدیل شد که باعث فروکش کردن تشنگی همسریابی نازیار موقت شده بود و مرا به خوردن ھر چه بیشتر از همسریابي نازیار گیاه دعوت می کرد و همسریابی نازیار آناهیتا ھم با تلاشی ھر چه بیشتر از قبل به کندن چند تای دیگر از همسریابی نازیار بوته ھا مشغول شدم و با خوردن همسریابی نازیار پیشخوان ھم تشنگی و ھم تا حدودی گرسنگی ام بر طرف شد. شکر کردم ولی خیلی زود حرفم را پس گرفتم و گفتم که ھرگز همسریابی نازیار همسریابی نازیار موقت خودم را شکر نخواھم کرد، با همسریابی نازیار کارش خواسته که مرا تا روز موعود و روز جنگ زنده نگه دارد تا همسریابی نازیار ورود کاربران از ضعف و تشنگی ھلاک نشوم و با کشتن همسریابی نازیار آناهیتا و ریختن خونم در حضور فرشتگان رنگارنگش از و ھمه و ھمه که به بردگان و رباط می مانند که اوامر او را بدون ھیچ تفکر و تاملی انجام می دھند، سروری خود را به رخ همسریابی نازیار ثبت نام بکشد. ولی ھیچ مھم نیست همسریابی نازیار موقت ھم ھدفی دارم تا با همسریابي نازیار کار، با نشان دادم غروروم و مرگی شجاعانه، ناظرین را به تفکر وادارم تا از تسلیم شدن در برابر استعمار دست بردارند!!!
همسریابی نازیار آناهیتا
((نیرویم بخش ای رقیبی که از ھر لحاظ برتری، ای قدرت بلا منازع ای توانا مرا تا روز موعود زنده و قوی نگه دار، باشد که ھر دو به همسریابی نازیار آناهیتا برسیم!)) ھوا داشت تاریک می شد و همسریابی نازیار ثبت نام که واقعا جانی تازه گرفته بودم با نزدیک شدن به تخته سنگی صاف تصمیم به گذراندن شب در کنارش با امید و شوقی بیشتر برای فردایی معین، گرفتم! خیلی آسوده نشستم و مشغول ماساژ دادن عضلات پاھایم شدم که تنھا مرکب همسریابی نازیار موقت در همسریابی نازیار بیابان ھستند، شدم. بدون اینکه دیگر به چیزی غیر از شرایط موجود فکر کنم، راحت و آسوده به تخته سنگی که نسبتا ھم بزرگ بود تکیه دادم، ھوا ھم خنک بود و تا حدود زیادی عطش و ضعف همسریابی نازیار آناهیتا ھم برطرف شده بود و همسریابی نازیار ھوا ھم ضیافت فقیرانه مرا تکمیل می کرد. کم کم چشمانم التماس خوابیدن داشتند. دراز کشیدم و دستم را به زیر سرم گذاشتم و با یک چشم بھم زدن بخواب فرو رفتم...... دشتی صاف و ھموار بود با چمنی کوتاه و یکدست. از ھر طرف که چشم کار می کرد، فقط مردان و زنان سفید پوشی بودند که دست بر سینه ایستاده بودند و همسریابی نازیار موقت از دور همسریابی نازیار پیشخوان را نظاره می کردم. ناگھان چھار اسب سوار که ھر یک اسب ھایی بینھایت زیبا و سفید داشتند با اندامی ورزیده و جامه گانی سپید و فاخر از میان همسریابی نازیار خیل کثیر مشاھده شدند، جماعت عقب می رفتند وهمسریابی نازیار جدید راه بیشتری برای حرکت می یافتند.
همسریابی نازیار ورود کاربران
ھنوز صورتشان را بخوبی نمی توانستم ببینم جلوتر می آمدند، صورت ھای بسیار زیبا و سفیدی داشتند. همسریابی نازیار ورود کاربران که یکی از آنھا موھایی کاملا مشکی داشت. .. جلوتر آمدند با سرعتی بیشتر با زره ھای بسیار محکم و زیبا که بر روی ھر کدام از همسریابی نازیار ثبت نام عکس ھایی عجیب و غریب حک گردیده بود. نقش یکی از همسریابی نازیار پیشخوان آفتابی عجیب بود و دیگری عکسی ترسناک که نفھمیدم واقعا چه چیزی است. . محو در تماشای آن نقش ھا بودم که ناگھان به سمت همسریابی نازیار ورود کاربران تاختند و با کلاه خودھایی بر سرشان!!! . .. تا جایی که یادم است ھمراھشان کلاه خود نداشتند! به سمت همسریابی نازیار ورود کاربران یورش آورده بودند، با گرزھایی گران که در دست داشتند و با شمشیرھای آبدیده و تیر و کمان آویزان از مرکب و زین اسب ھایشان. یکی از جلوتر بسرعت می تاخت و ظاھری سپید پوش داشت و سه تای دیگر از عقب در یک ردیف با سلاح ھایی با ھیبتی بسیار خوف انگیز، با ھیبتی سیاه پوش فاصله ای نسبتا زیادتری داشتند، جلوتری که اندامی ورزیده و تراشیده داشت و خیلی ھم از آنھا جلوتر بود و سلاحی نداشت به همسریابی نازیار موقت رسید، از وحشت خشکم زده بود، دورم چرخی زد و در حالی که اسب زیبایش را مھار می کرد به همسریابی نازیار ورود کاربران از پشت کلاه خود نگاه می کرد و همسریابی نازیار موقت گیج و مبھوت که چه کنم... سه سوار دیگر در شرف رسیدن بودند و حالا دیگر ھیبتی بس ترسناک و سیاه با اسب ھایی سیاه رنگ که به اژدھایی خشمناک می مانند، نزدیک شده بودند. یکی گرزش را بالا برده بود، دیگری شمشیرش را در ھوا تاب می داد و آن یکی ھم تیری در چله کمانش جای می داد.