لبخند کج ی زد و چشماشو روهم گذاشت. همسریابی و ازدواج دائم با صدای رو اعصاب کفش های پاشنه دارش ازشون دور شد. بذار یه چیزی رو صادقانه بگم. این دنیا کارش حساب و کتاب نداره. روحت رو آزاد کن و تو آسمون زندگیت پرواز کن. هیس...گوش کن! اگه یه روز به یکی پناه آوردی اول مطمئن شو پناهگات میشه بعد خود واقعیت و نشونش بده. با یه امتحان ساده از موندن مطمئنش کن.
همسریابی و ازدواج موقت خاتون مثله چک برگشتی پاس نمیشن
این روزا همسریابی و ازدواج موقت خاتون مثله چک برگشتی پاس نمیشن! بوی الکل دماغش و میسوزوند و سیستم های عصبش و خراب کرده بود. لباس های بیمارستان و با لباس های راحت ی و اسپرت سایت همسریابی و ازدواج عوض کرده بود.
باربد رو صندلی خوابش برده بود و مثال همراه بود. سر تاسف ی تکون داد. دمپایی های آب ی رنگ و پوشید و از تخت پایین اومد. با دست موهای پرپشت خرماییش و از جلوی چشمش کنار زد و وارد محوطه شد. یکم قدم زدن حالش و بهتر میکرد. یکی از دستاش و محض احتیاط رو زخم باندپیچی شدش گذاشت و آروم آروم جلو رفت. از بخش بیرون اومد و خواست مستقیم بیرون بره که صداهای بلند و جروبحث مانندی به گوشش رسید. هرجا پا میذاشت دعوایی چیزی بود! لبش چاک خورد و به ته سالن سرک کشید. صدا ها هرلحظه باال میگرفت. شونه ای باال انداخت و تا مسیرش و کج کرد اسمی باعث توقفش شد. - خانوم طوبی همسریابی و ازدواج دائم... نفس عمیقی کشید و به سمت صدا کشیده شد. همسریابی و ازدواج دائم نگاه به جمعی که مثل خوره به جونش افتاده بودن انداخت. شونه هاش به تنش زیادی میکرد، هیچ درک کاملی از اطراف نداشت. با دستایی که به عقب هولش دادن از دنیای هپروت بیرون اومد.
گروه همسریابی و ازدواج محسن این خراب شده
- تو مگه گروه همسریابی و ازدواج محسن این خراب شده نیسی...دخترم و چیکار کردید؟ با چشمایی ب ی حس به چهره ی همسریابی و ازدواج نگاه کرد. - ما همهی تالشمون و کردیم...متاسفم! تعادلش رو از دست داد و تا سقوط فاصله ای نبود که دستش رو روی شونه ی پرستار کناریش گذاشت. پسر دیگه ای که کنار همسریابی و ازدواج بود و از حال همسریابی و ازدواج سوء برداشت کرده بود با چشمای اشک ی غر ید: - گروه همسریابی و ازدواج محسن کشتیدش؟ ها؟ سمت همسریابی و ازدواج یورش برد و همسریابی و ازدواج موقت از آن طرف با اخم ناشی از دردش تندتر جلو آمد و پسر جوان و به عقب هول داد. - آدم باش! با تجمع یک باره ی افراد و طوبی همسریابی و ازدواج دائم که سعی در دفاع از او داشت، فرار رو بر قرار ترجیح داد. با قدم هایی تند طول راه رو، و ط ی میکرد. با یادآوری اتفاقات سال اخیر سرگیجه ی شدیدی سراغش اومد. دستش رو حائل دیوار کرد. صورت غرق خون سپهر لحظه ای پرده پوش چشمش شد. زانوهاش خم شد؛ انگار دیگه توان تحمل وزنش رو نداشت...
گروه همسریابی و ازدواج پروانه نبود
سر خورد و کنار دیوار روی زمین نشست، با دستایی که کنترل لرزشش دست گروه همسریابی و ازدواج پروانه نبود؛ به دیوار چنگ زد. هر چ ی تالش کرد نتونست به ناتوان ی یک بارش غلبه کنه. دست روی گوشش گذاشت و سر به زانو زد. پرستار برای آروم کردن همراهان بیمار درحال سخنران ی بود. از هر ده بیمار یک فوت ی میدید، منتها این بار با دفعات دیگه فرق داشت. قلبش به درد اومده بود. همسریابی و ازدواج موقت از حال ناخوششان متاثر شد و به دور و اطراف نگاه چرخاند، اما کسی رو که چشمش دنبالش بود پیدا نکرد. چند قدم بلند برداشت و با دیدن همسریابی و ازدواج دائم تو اون وضعیت کالفه نگاهش کرد و هوف ی کشید. باال سرش وایستاد و با ته مایه خنده گفت: - دک ی...بهت نمیاد اینقدر دل نازک باشی! سر بلند کرد و با چشمایی غرق خون خیره اش شد. آب دهنش رو قورت داد و با صدایی که از ته چاه در میاومد گفت: - با همسریابی و ازدواج موقت خاتون کاری نداشته باش. سرشو خم کرد و با دیدن چشمای قرمزش اخم کرد.