پوزخند ی به لبخند پوریا و خوشحالی پدرم زدم... مادرم پیاده شد... طاقت نداشت! این را خوب میدانستم... پوریا در را برایم باز کرد... نگاهم را لجوجانه به مانتوی ِخوش فرم صورتی ام دوختم... شال سفید و شلوار سفیدم هم قشنگ بود! لج بازتر از من بود: بیا جلو بشین عزیزم! نفس عمیقی شیدم و پیاده شدم... هوای نفرت انگیز بی اراده به ریه هایم رفت... روی صندلی کمک راننده نشستم و پوریا پشت فرمان ماشین سایت همسریابی به نشست! او وارث زندگی پد رم میشد! همان چیز ی که سایت همسریابی به ارزو داشت! سرم را به پنجره تکان دادم... کاش لباس مشکی تنم بود تا حدقل برای دل مرده خودم عزادار میبودم. .. ولی افسوس! که حق انتخاب لباس را هم سایت همسریابی به از من گرفته بود!
سایت همسریابی بهترین همسر توران 81 که نبود
سوئیچ را چرخاند: کجا بریم برای صبحانه؟ نگاهم هنوز به بیرون بود: نمی... صدای گوشیام بلند شد... سایت همسریابی بهترین همسر توران 81 که نبود، چون به او همه چیز را گفته بودم و میدانستم زنگ نمیزند!
با دیدن اسم مجنون که خودش در گوشیام ثبت کرده بود، دست و پایم لرز گرفت... ناخوداگاه اطرافم را از نظر گذراندم... حسی به من م یگفت من را دیده با سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین! سایت همسریابی بهترین همسر ادرس جدید کنجکاو به صورتم نگاه کرد: کیه؟ چرا جواب نمید ی؟ دستم روی دکمه لغزید: الو! صدایش برخالف تصورم مهربان بود: سالم عزیز ِدلم... خوبی؟
نگاهم به سایت همسریابی بهترین همسر ادرس جدید رفت
نگاهم به سایت همسریابی بهترین همسر ادرس جدید رفت... اب دهان ر ا با صدا بلعیدم: ب... بله! خند ید: من فدای بله گفتنت... امشب یه خوشگلش رو برام کنار بذار! سعی کردم به خودم مسلط باشم... من راهم را انتخاب کرده بودم... سایت همسریابی بهترین همسر انلاین حتی اگر به پای سایت همسریابی به هم می افتاد، سایت همسریابی بهترین همسر انلاین راضی نمیشد! گرچه مطمئنا سایت همسریابی بهترین همسر انلاین هم چنین کاری نمیکرد... جواب دادم: کاری داشتی با من؟از مهربان ی صدایش کم نشد، ارام و با محبت زمزمه کرد: دیشب سه باز زنگ زدما! جواب نداد ی! االنم که میخوای منو بخوری! کالفه از نگاههای پوریا و صدای سایت همسریابی بهترین همسر توران 81 که دلم را میلرزاند، داد زدم: حرفتو بزن سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین... وگرنه قطع میکنم!
سایت همسریابی بهترین همسر بزرگترین با ابروهای بالا رفته به صورتم دقیق شد... نگاهم را به بیرون دوختم: تو راهم... بیا جلوی در با هم بریم دربند... دعوت علیرضاست به خاطر ارتقای پستش! دستهای لرزید و برای لحظه ای همه چیز از یادم رفت...
این بهترین راه برای پاک کردن سایت همسریابی بهترین از زندگیام نبود؟ ارام گفتم: من بیرونم... خودم میام! با تعجب گفت: ولی شیدا گفت صبح های چهارشنبه کالس نداری! ماتم زده گفتم: ما دو نفریم! به سايت همسریابی بهترین همسر نگاه کردم: منتظرمون باش! ماشین را به حرکت در اورد و با جد یت پرسید: سایت همسریابی بهترین ایرانه؟ ادامسی از داخل کیفم برداشتم...
بوی موز در فضای بسته ماشین پیچید، ارام ان را بین دندانهایم خرد کردم: یه هفته نی ست اومده! عجبی گفت و به سمت راست پیچید. .. مثال من بی خیال بودم... سایت همسریابی بهترین همسر توران 81 جلویِ پوریا حرفی نمیزد... همین که بفهمد با سایت همسریابی بهبهان تا ازمایش خون جلو رفته ایم، بی خیال من میشود! قفسه سینه ام میسوخت... چه حجم ِ بزرگی از زخمها در سرنوشت من نوشته شده بود... سایت همسریابی بهبهان پرس ید: حاال کجا بریم؟ شیشه ماشین را پایی ن کشیدم: در بند! بلد ی که؟ خند ید: اره عزیزم! با بچههای عمه مهری رفتم!