با صدای گوشیام از اینه دل کندم... شنل سفیدم که رگه های یاسی و بنفش داشت را روی موها و بالاتنه ام انداختم و بعد ازاز آهنگ شلوار پلنگی 40 که دوست مادرم هم بود، از ارایشگاهش بیرون امدم.... آهنگ شلوار پلنگی 4 وحید ریمیکس جلوی در منتظرم بود... از خانه تا ارایشگاه راهی نبود ولی با این وضع هم نمیشد پیاده رفت! روی صندلی که نشستم، آهنگ شلوار پلنگی 4 وحید ریمیکس به سمتم بر گشت و شنلم را بالا زد... با همه ی وجود لبخند زد و پیشانی ام را بوسی د: باید برات اسپند دود کنم! لبخند کم رنگی زدم... اما اشک از چشمم چکید. ..
آهنگ شلوار پلنگی 4 ترکی؟
آهنگ شلوار پلنگی 4 ریمیکس با صدای بچه با تعجب نگاهم کرد: آهنگ شلوار پلنگی 4 ترکی؟ چی شده بابا؟ دستم را جلوی دهانم گذاشتم تا هق هقم را خفه کنم...، صدایم لرزید: دلم برای آهنگ شلوار پلنگی 4 تنگ میشه! خند ید. .. چرا هیچ کس دل تنگی ام را نم یفهمی د؟ - بچه شد ی آهنگ شلوار پلنگی 4 ترکی؟ م یخوای مثل مراسم آهنگ شلوار پلنگی 4 ریمیکس با صدای بچه دوباره گریه کن ی؟ اشکهایم را پاک کردم... گونه ام دوباره خیس شد: آهنگ شلوار پلنگی 4 با صدای بچه از بچه بودنم حرف میزد... کاش میفهمید دخترش تازه بزرگ شده! قذر تمام روز های بچگی را حاال میفهمی دم. .. شیشه ماشین را بالا کشیدم. .. چقدر هوا ی پاییز زمستانی بود... در این شب سرد بیدارم و بس...
آهنگ شلوار پلنگی 4 وحید ریمیکس بعد از رساندن من به خانه، دنبال کاری رفت
دل تنگ توام درگیر قفس آهنگ شلوار پلنگی 4 وحید ریمیکس بعد از رساندن من به خانه، دنبال کاری رفت... با کلید ی که از بابا گرفته بودم، در خانه را باز کردم... حیاط پر بود از میز و صندلی برای اقایان... چه چراغانی بود حیاط خانه مان... وسط ای نهمه نور رنگی، دل من چقدر سیاه مانده بود... لب های پر از رژم را روی هم فشار دادم... خانه در سکوت بود...
آهنگ شلوار پلنگی 4 وحید لباس پوشیده در اشپزخانه بود...
بی سر و صدا به سمت پله ها راه افتادم... نمیخواستم و نمیتوانستم دلی ل چشمهای سرخم را توض یح دهم... دوست داشتم آهنگ شلوار پلنگی 4 را ببینم...
در حقیقت میخواستم آهنگ شلوار پلنگی 4 من را ببیند. .. بی اجازه وارد اتاق شدم... بلوز ابی روشنی تنش بود... برگشت و نگاهم کرد... از بوی ناشناختهای که در اتاقش پیچیده بود، قفسهی سینه ام سوخت... دکمه ی اخر بلوزش در دستش ماند... ساعت بود... هنوز اماده نبود؟ جلوتر رفتم و رو به رویش ایستادم. .. چشمهایم سوخت... دستش را از روی دکمه برداشتم... دکمه اخر بلوز ابی روشنش را بستم... دستهایش بی حرکت کنارش افتاده بود... نگاهش نمیکردم اما میدانستم نگاهم م یکند. .. صدایم از بغض گرفته و سنگین شده بود: چرا هنوز اماده نیستی؟
هنوز نگاهم میکرد...
شنلم سر خورد و صورتم تا روی ابرو پوشیده شد... اسوده نفس کشیدم و به چشمهای بی قرارم اجازهی باریدن دادم... مچ دست آهنگ شلوار پلنگی 4 را بین دستهای کوچکم گرفتم... دکمه ی انتهای است ینش را بین تاری چشمها و بوی بد ی که کل اتاق را گرفته بود، بستم... صور ت خیسم را پنهان کرده بودم اما لرزش دستم و صدای هق هق ارامم در سکوت آهنگ شلوار پلنگی 4 ریمیکس با صدای بچه و اتاقش پیچیده بود...