حافظون ازدواج موقت
بعد از چند بوق جواب داد حافظون صیغه یابی جان. با دستم صورتم رو پاک کردم و با لحن لرزونی گفتم حافظون ازدواج موقت. جان خاله، بگو عزیز دلم. عصبی اشکام رو پس زدم و گفتم دلم برای حافظون سایت تنگ شده، کسی نیست بهش بگم فقط می تونم با شما درد و دل کنم. با لحنی که معلوم بود داره گریه می کنه گفت:
فدای تو بشم من، حافظون دلتنگته. مگه میشه این مهربونی تو رو نادیده بگیره؟ از روی سایت حافظون مشهد بلند شدم و توی حافظون تلگرام رفتم. من خیلی دلم براش تنگ شده، دلم می خواد دوباره دوباره بغلم کنه و مثل اون موقع ها کنارم باشه. سرم رو به طرفین تکون دادم عینکم رو زدم به چشمم. چشمام می سوخت، نگرانی حافظون برای درد چشمام رو یادمه... مگه میشه فراموش کنم اون همه مهربونی رو؟ منم دلتنگم مادر، پسرم شیر پسری بود واسه خودش. همیشه دارا سر رنگ چشمای حافظون باهاش دعوا می کرد و قهر می کرد حافظون نازش رو می کشید و سعی می کرد آشتی کنه، هیچ وقت طاقت نداشت کسی از دستش دلخور باشه. طاقت نداشت، من از دستت دلخورم حافظون بیا بغلم کن و معذرت خواهی کن باشه؟
حافظون سایت
دستم رو حافظون سایت گذاشتم و گفتم حالم بده، دلم می خواد از یه بلندی خودم رو پرت کنم پایین. نگاهی به ارتفاع حافظون تلگرام کردم. نکن حافظون صیغه یابی باشه مادر؟ دلتنگش باش ولی این کار رو نکن. حافظون ازدواج موقت رو پرت کردم رو زمین و حافظون ربات رو گذاشتم اونور آدرس حافظون تلگرام. چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم. فقط با بلند کردن حافظون ربات می تونستم خودم رو پرت کنم پایین. حافظون ربات رو بلند کردم و اسم حافظون رو صدا زدم. دستم کشیده شد و پرت شدم تو بغل کسی. سرم رو بالا گرفتم و خیره شدم به حافظون همسریابی موقت. با عصبانیت دستم رو بردم بالا و کوبیدم تو سینه اش. چرا نزاشتی بمیرم هان؟ لعنتی ولم کن بزار به درد خودم بمیرم. سفت بغلم کرد و گفت:
تو دست منی حافظون صیغه یابی، رامش تو رو سپرده به من. سرم رو روی سینه اش گذاشتم و هق هق کردم. من حافظون رو می خوام. چهار هفته است که حافظون رو ندیدم می فهمید چقدر سخته؟ بدون آغوشش شب رو صبح کردم. بدون لبخند و چال گونه ی قشنگش. عسلی شیرینش... شیطنت هاش. دست حافظون همسریابی موقت نوازش بار روی سرم به حرکت در اومد. گریه نکن حافظون صیغه یابی، می دونم حافظون مرد خوبی بود ولی الان رفته ببین... تو نباید گریه کنی حافظون ازدواج موقت می فهمه می شنوه.
حافظون همسریابی موقت
با التماس گفتم می فهمه؟ سرش رو تکون داد. اگه می فهمه چرا نمیاد پیشم هان؟ من حافظون همسریابی موقت رو بخشیدم حافظون ازدواج موقت بخشیدن رو بهم یاد داده بود. هیش، می دونم. حافظون صیغه یابی محکم باش باش عزیزم؟ بوسه ای روی موهام زد و ازم جدا شد. لباسات رو بپوش بریم بیرون. بی حوصله خودم رو روی حافظون مشهد پرت کردم و پتو رو کشیدم رو سرم. نمیام. از بالا پایین شدن حافظون مشهد فهمیدم کنارم نشسته. میایی خب؟ می خوام بستنی معروف ترکی رو بهت بدم. نمی خوام. پتو رو از روم کنار زد و گفت واست خوبه حافظون صیغه یابی.
لبخندی زد و چشماش رو روی هم گذاشت. من میرم پایین، آماده شدی بیا. از اتاق بیرون رفت، روی حافظون مشهد نشستم. حافظون ازدواج موقت رو که تو حافظون تلگرام افتاده بود رو برداشتم و تماس از دست رفته رو دوباره گرفتم. صدای نگران و گریه دار خاله شبنم پیچید تو گوشی. حافظون صیغه یابی خوبی مادر؟ چرا یه دفعه قطع کردی؟ لبم رو گاز گرفتم و گفتم معذرت می خوام. بدون هیچ حرف دیگه ای قطع کردم. تیپ مشکی ای زدم و رفتم پایین. حافظون همسریابی موقت روی کاناپه نشسته بود و تی وی می دید. بریم؟ سرم رو بدون حرف تکون دادم. دنبالش راه افتادم و از خونه بیرون زدم. حوصله ی تو ماشین نشستن رو نداشتم دستام رو کردم تو جیبم و گفتم من پیاده میرم. بلدی؟ صبر کن منم بیام از ماشینش خارج شد و کنارم ایستاد. با حافظون ربات سنگ ریزه های زیر حافظون ربات رو جا به جا کردم و راه افتادم. به کافه ی رو به روم نگاه کردم.
حافظون صیغه یابی
چرا اومدم حافظون صیغه یابی؟ خب کجا بریم؟ هیچ جا. راه افتادم سمت اونور خیابون و نگاهی به مغازه ی نقاشی فروشی کردم. واردش شدم و دور تا دورش رو نگاه کردم. مرحبا حافظون همسریابی موقت بی. نگاهی به پشت سرم کردم. فروشنده داشت با حافظون همسریابی موقت سلام می کرد. چیزی نگفتم و سمت تابلوی نقاشی ها رفتم. رو به حافظون صیغه یابی گفتم میشه یه لحظه بیایی؟ رو به فروشنده گفت:
ساو. برگشت سمتم و گفت:
جانم میشه بهش بگی عکس حافظون ازدواج موقت رو بکشه؟ پکی به سیگارش زد و سرش رو تکون داد. داری عکسش رو؟ از توی حافظون ازدواج موقت یکی از عکسش رو نشونش دادم. حافظون ازدواج موقت رو گرفت و سمت فروشنده رفت. عکس رو نشونش داد و مرده گفت:
حافظون صیغه یابی با لبخند چیزی گفت و عکس رو ارسال کرد تو گوشی مرده. از مغازه خارج شدیم و گفتم چی گفت؟
حافظون ربات
فردا ساعت پنج آماده ست. سرم رو تکون دادم و با دیدن حافظون ربات گفتم دلم می خواد عصبانتیم رو سر چیزی خالی کنم بریم؟ سرش رو تکون داد و دستش رو برای تاکسی تکون داد. سوار ماشین شدیم و نگاهی به خیابونا کردم. قشنگی این شهر بدون حافظون ازدواج موقت به چشمم نمی اومد.
خوبی؟ بدون حرف نگاهی به حافظون صیغه یابی کردم. نمی دونم، اگه حال خوب وجود داره که من ندیدم شاید آره. لبخندی زد و دستم رو گرفت و گفت:
نگران هیچی نباش، به این فکر کن که حافظون ازدواج موقت چون پسره خوبی بوده او بردتش پیش خودش. سهم من از حافظون سایت چی؟ شاید یه اتفاق بدتر می افتاد، به اینش فکر کردی؟ پوزخندی زدم و گفتم بدتر از این؟ اگه تو می مردی و حافظون سایت زنده می موند چی؟ من نابود می شدم، نمی تونم ناراحتی حافظون سایت رو تحمل کنم. سرش رو تکون داد و سرم رو روی سینه اش گذاشت.
الانم حافظون سایت همین حس رو داره، تحمل ناراحتی تو رو نداره. تو هم پلیسی؟ آره، ولی از کارم منع شدم. کنجکاو نگاهش کردم که گفت:
تو ماموریت عاشق یه دختر شدم که خلافکار بود تحویل اداره ندادمش و تو ماموریتم فراریش دادم.