سرم در حال انفجار بود.... بزرگ شدنم به چه قیمتی بود... کاش بچه میماندم و عروسک بازی میکردم. .. کاش بچه میماندم و ه یچ وقت آهنگ جدید شادمهر عقیلی باطل به زندگیام اضافه نمیشد. ..
- از روی نیمکت بلند شدم... حوصله ی کالس درس رانداشتم... دلم میخواست برگردم به روز های شیرینم... دستم را محکم روی سرم فشاردادم... انگار همه ی دنیا دور سرم میچرخی د. .. گوشیام را در دست فشردم... حس مردن همه ی وجودم را گرفته بود...
- چشم های خیسم تار مید ید و سرگیجه داشت دیوانه ام میکرد... جلوی در ورودی دانشگاه روی زمین نشستم و با ترس شماره ی بابا را لمس کردم... سرم روی زمین افتاد و بابا جواب داد: چیه عزیز دلم؟ سخت زمزمه کردم: دا... دارم... می میرم... بابا...
- صدای بلند ی مثل افتادن صندلی و صدا ی وحشت زده ی پدرم با هم ام یخته شد: لیلی کجایی؟ چشمهایم را بستم و ارام زمزمه کردم: دانشگاه! با احساس سوزش روی پوست دستم، بدنم جمع شد...
- صدای آهنگ جدید شادمهر سایه گرفته بود: داره به هوش میاد! چشمهایم را بعد از چند بار پلک زدن باز کردم... مامان موها یم را نوازش کرد و با چشمهای خیس زمزمه کرد: خوبی مامانی؟ پلک زدم... چشمم به عکس رو به روی تخت افتاد... نگاهم هنوز از عکس اهنگ جدید شادمهر عقیلی کامل گرفته نشده بود که لبخند روی لبهایم نشست... پایین قاب عکس ا ی ستاده بود و نگاهم میکرد... چشم هایم چرخید. ..
آهنگ جدید شادمهر عقیلی باطل هم کنار پدرم ایستاده بود
آهنگ جدید شادمهر عقیلی باطل هم کنار پدرم ایستاده بود... پیشانیام گرم شد و پدرم پرسید: چی شد بابایی؟ چقدر تشنه ام بود... نگاه از سرم باالی سرم گرفتم: سرم گیج رفت...
- با شرمندگی به صورت اشفتهاش نگاه کردم: ببخشید بابایی نگرانت کردم! بابا لبخند زد و مامان با جد یت گفت: ای ن ترم برات مرخصی میگیریم! آهنگ جدید شادمهر عقیلی باطل دستش را به صورتم کشید و با خنده گفت: دعوا نکنید باالی سر مریض... دست مامان را گرفت و بلندش کرد: بریم کارت دارم! مامان ناچار اتاق را ترک کرد...
- بابا هم بلند شد و با خنده گفت: اخرش این مامانت من و تو رو میکشه با غرغراش! لبخند بی جان ی زدم... اهنگ جدید شادمهر عقیلی کنارم روی تخت نشست... نگاهش نکردم و رو به پدرم پرسیدم: بابا من چرا اینجوری میشم؟ خنده از لب پدرم محو شد... اهنگ جدید شادمهر عقیلی صدای ش را صاف کر د: آهنگ جدید شادمهر عقیلی ۱۴۰۰!
آهنگ جدید شادمهر عقیلی ۱۴۰۰ گفت چیز مهمی نیست
نگاه خیرهی پدرم از صورتم گرفته شد و ارام گفت: آهنگ جدید شادمهر عقیلی ۱۴۰۰ گفت چیز مهمی نیست آهنگ جدید شادمهر سایه... یکمی استراحت کنی خوب میشی! تا بیرون رفتن پدرم با نگاه بدرقه اش کردم... چرا حس میکردم دیگر نمیتوانم با این سردردها و ضعفهای ناگهای کنار بیایم؟ اهنگ جدید شادمهر عقیلی دست زیر چانهام گذاشت و مجبورم کرد نگاهش کنم... جد ی گفت: فردا یه اشنایی چیزی پیدا میکنم دوترم برات مرخصی میگیرم. .. فعال تو فکر دانشگاه نباش! چقدر از لحن قاطعاش بدم امد... اخم کردم: توکارای من دخالت نکن! عصبی خند ید: دخالت؟ چه طور چند ساعت پیش داشتی مجبورم میکردی تو کارات دخالت کنم؟