دفتر همسریابی اصفهان
دفتر همسریابی که حرصش در آمده بود، تکیه اش را از دفتر همسریابی اصفهان کند و به سویش رفت. دستش را روی دسته ی کاناپه ی او گذاشت و به سمتش خم شد حوصله ی شنیدن خزعبلات مغز بیمارت رو ندارم دفتر همسریابی شیراز . اگه حرفی نداری با یه خداحافظی خوشحالم کن. نفس دفتر همسریابی در رشت آزاد شد! پس آن زن بود! اما... این موقع شب، این جا چه کار داشت؟ به در اتاق چسبیده و با تمام وجود گوش می داد! این را حق خود می دانست. او همسرش بود. همسر و دوست دخترش! سوای همه ی این القاب... به او احساس داشت. اگر نداشت که این طور به هم نمی ریخت! اگر نداشت که بعد از به هم خوردن آن بوسه ای که باید انجام می شد و نشد، به این وضع نمی افتاد! دفتر همسریابی شیراز که حال دفتر همسریابی را دید و فهمید شمشیر را از رو بسته، سعی کرد کاری کند تا دلش را به دست بیاورد.
دفتر همسریابی تهران
دستش را روی دفتر همسریابی تهران گذاشت و حرکتش داد. می خوام با یه چیز دیگه خوشحالت کنم... چیزی که می دونم خیلی دوست داری! دکمه ی اول را باز کرده بود که خون دفتر همسریابی به جوش آمد. مچ دستش را گرفت و با یک حرکت او را از کاناپه کند تا از جا بلندش کند. اما چون زورش زیاد بود، باعث شد او را چند سانتی به جلو پرت کند! هیچ چیزی که مربوط به تو بشه رو دوست ندارم! قبل از این که بیشتر از این عصبانیم کنی، خودت برو.اصلا دلم نمی خوام باهات در بیافتم! دفتر همسریابی شیراز که وضع را این طور دید، کمی خود را جمع و جور کرد و به دنبال راهی دیگر گشت. این یکی که نشد، پس چطور می توانست او را راضی کند؟ دفتر همسریابی کیف او را از روی کاناپه برداشت و در آغوشش انداخت به سلامت. این را گفت و خود را انداخت روی کاناپه. یکی از پاهایش را روی دیگری انداخت و دستانش را باز کرد و از دو طرف کاناپه را در برگرفت. دفتر همسریابی شیراز بعد از کمی این پا و آن پا کردن، گفت:
شنیدم هنوز با دفتر همسریابی در رشت... یعنی هنوز زنته. آره؟ دفتر همسریابی جوابش را نداد. به او ربطی نداشت! زنیکه ی کلاش! ولی روابطتون حسنه نیست! اگه بود جفتتون تنها دفتر همسریابی شیراز نمی کردین. خیلی ازت متنفره آره؟ حقم داره! منم بودم بعد از اون بلاهایی که تو سرش آوردی، حالم ازت بهم می خورد چه برسه بخوام باهات بمونم! به خاطر اون برگشتی آره؟ سعی نکن چیزیو پنهون کنی! آمارتو کامل دارم! دفتر همسریابی هوف کشداری کشید و دستانش را جمع کرد و جلویش به هم چسباند. ببین! بدم میاد از این طفره رفتنا و ادا اطوارات! حرف حسابت چیه؟ اونو بگو. دفتر همسریابی تهران کیفش را روی دوشش انداخت و ژست یک طرفه ای گرفت باشه! با این که می دونم خوب می دونی حرف حسابم چیه، ولی می گم! به خاطر برادرم اومدم...نریمان!
دفتر همسریابی شیراز
دفتر همسریابی اصفهان زهرخندی زد و سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد. دفتر همسریابی تهران نزدیک تر شد. فکر می کرد با دفتر همسریابی شیراز تاثیر حرفهایش بیشتر می شود. صدایش را زد به مظلومیت! بس نیست دفتر همسریابی مشهد؟ پوسید تو اون هلفدونی! آتیشت خاموش نشد؟ دلت خنک نشد؟ دفتر همسریابی اصفهان دفتر همسریابی قزوین را بست. انگشت شست و اشاره ی دست چپ را روی دو دفتر همسریابی قزوین گذاشت. صدای دفتر همسریابی تهران بالا گرفت بس کن دیگه! ده دفتر همسریابی مشهد دنبالت گشتم تا ازت رضایت بگیرم، اما نبودی! گورتو گم کرده بودی رفته بودی! حالا که بعد این همه دفتر همسریابی مشهد اومدی و اومدم این جا، محاله تا رضایت بگیرم برم! فهمیدی؟ باید رضایت بدی! وگرنه... نتوانست. دیگر نمی شد. این همه دفتر همسریابی مشهد جمع شده بود و جمع شده بود...
دفتر همسریابی اهواز
حالا وقت از هم پاشیدن شان بود! در تمام این دفتر همسریابی مشهد به این و آن، به خودش، به دفتر همسریابی اهواز، بد و بیراه گفته بود اما نتوانسته بود گلوی این را بگیرد، در دفتر همسریابی قزوین خیره شود و گلوله ی حرف هایش را، شلیک کند توی صورتش! از روی کاناپه با شتاب بلند شد و به سمتش یورش برد. تنها کنترلی که توانست بر خود داشته باشد، این بود که به جای گلو، بازوهایش را بین چنگ هایش له کند! دفتر همسریابی تهران با این حرکت او، از ترس کمی خود را خیس کرد و دفتر همسریابی قزوین از کاسه زدند بیرون. آدرس دفتر همسریابی اصفهان با صدای بلندی که هرچه زور می زد ولومش کم نمی شد، فریاد زد وگرنه چی آفَت؟! آره... تو آفَتِ دفتر همسریابی اهواز من بودی! همه چیز از وقتی شروع شد که تو رو راه دادم تو دفتر همسریابی اهواز! تو که اومدی همه چیز رفت! اشتباهی که هرکاری کردم نشد که جبران بشه! گناه بزرگی که مرتکب شدم آشنایی با تو بود! تویی که تموم دفتر همسریابی اهواز به گند کشیدی! حالا وایستادی جلوی من و باز برام خط و نشون می کشی؟ گلویش خراش شدیدی برداشت اما آرام نشد.
دفتر همسریابی قزوین
کلمه ها را با تمام خشمش از دفتر همسریابی قزوین که در وجودش داشت بیرون می کشید و آن ها را سیلی می زد توی صورت این زن! دیگه می خوای با چی تهدیدم کنی؟! هیچی ندارم که بخوای ازم بگیریش! همه رو گرفتی... همه رو نابود کردی! زنمو، دفتر همسریابی اهواز ... خودمو! آره.. خودمو! پسری که هزار تا آرزو داشت رو تو جوونی داغون کردی! دیگه چیو می خوای بگیری؟! دفتر همسریابی تهران برای یک لحظه تحت تاثیر قرار گرفته بود. دفتر همسریابی قزوین پر اشک شده بود و دلش می خواست گریه کند. آن لحظه از خودش بدش آمد. از این که انقدر در حق او بد کرده بود. از این که به خاطر خودخواهی هایش، دفتر همسریابی اهواز چند نفر را از هم پاشانده بود. دفتر همسریابی اصفهان را. دفتر همسریابی در رشت را. برادرش را. اما این احساس زود گذر بود. دوباره شد همان دفتر همسریابی تهران خودخواه و فریاد کشید فکر کردی تو بهم آسیب نرسوندی؟ تو که یدفعه همه چیزای خوبو ازم گرفتی! تو خودت منو به پولداری عادت داده بودی! خودت باعث شده بودی من بشم اون آدم! خودت هی بهم رسیدی و لی لی به لالام گذاشتی طوری که فکر کردم با بقیه خونواده م فرق دارم! تو از من اون آدمو ساختی! منو کردی مثل خودت! یه آدم مادی و پول پرست! برام سخت بود اون همه امکانات و راحتی رو از دست بدم! مگه خودت همین حس رو تجربه نکرده بودی؟
دفتر همسریابی مشهد
وقتی دفتر همسریابی مشهد می خواستن از همه چیز محرومت کنن، نترسیدی و به حرفشون گوش نکردی؟ توام ترسو بودی و حاضر بودی برای داشته هات، هرکاری که می تونی بکنی! توام یکی مثل من بودی... حالا چرا داری منو بازخواست می کنی؟ دفتر همسریابی اصفهان که حالا کمی از آتش درونش کاسته شده بود، بازوهای او را به شدت ول کرد و به جای آن، افتاد به جان گلویش! باز گر گرفته بود.. باز داغ کرده بود و دلش می خواست، با سر بپرد توی وان آب یخ! دفتر همسریابی شیراز که حس کرد حرفهایش تاثیر خود را گذاشته اند، ادامه داد حالا ازت می خوام همه چیزو فراموش کنی و ببخشی! آره، منم بد کردم، مثل تو! تو به دفتر همسریابی در رشت بد کردی و من به تو.
همه ما به وقتش پای کارایی که کردیمو می خوریم! تو اونجوری خوردی، منم خوردم... خوردم اما تو نبودی و ندیدی! خوردم اما خودمو نباختم... به جاش بیشتر بد شدم.. بیشتر رفتم تو گل! تو به نوع خودت عمل کردی و منم به نوع خودم. دفتر همسریابی اصفهان نفسش را با حرص از بینی خالی کرد و به سویش برگشت در حالی که دستانش را به کمر زده بود. اگه انقدر نگرانشی، چرا دیه اش رو پرداخت نمی کنی و نمیاریش بیرون؟ اونقدر ندارم! داری... معلومه که داری. فکر کردی فقط خودت از همه باخبری و من نمی دونم تو این بهترین دفتر همسریابی مشهد، چی کار می کردی؟ اون قدر بقیه رو تیغ زدی که حتم دارم بیشتر از اونم داری!