ضحی: چرا چرت میگی تو هان؟ تا االن البد شغاال خوردنش ودوباره زد زیر گریه... این از اینکه پیدا نشده بود گریه میکرد من از اینکه کشتمش شدیدا حالم خراب بود اما نیروی خواب غلبه کرد و به خواب رفتم. صبح بلند شدمو نگاهی به بچه ها انداختم شب خیلی تو غار هوا سرد بود.. بیشترا بیدار بودن و ازدواج از طریق سایت همسریابی هلو هم یه گوشه کز کرده بودو ضایع بود داغونه.. کیهان گفت: بچه ها آماده شین دیگه باید بریم ازدواج از طریق سایت همسریابی نی نی سایت براق نگاهش کرد و گفت: اگه کیانا بود همینو میگفتی؟! دیشب یکی گفت پام درد میکنه نیومدی حاال میخوای بری عوضی؟!
کیهان: حوصلتو ندارم ازدواج از طریق سایت همسریابی آغاز نو: حوصله منو نداری؟! مثه یه مرد باید میرفتی دنبالش پندار: آروم باش ضحی ضحی: پس فطرت عوضی کیهان: مراقب حرف زدنت باشا ازدواج از طریق سایت همسریابی زد زیر گریه و گفت: رزااااا.... کجایی تو دختررررر؟؟؟؟ باالخره با هزار زحمت راهو پیدا کردیمو سوار ماشینا شدیم و راه افتادیم سمت ویال که ازدواج از طریق سایت همسریابی سریع مثه دیوونه ها رفت تو اتاق کیانا و رزا و لباسای رزا رو گرفت و همونجور که میریخت تو چمدون گریه میکردو می گفت: بوی رزا رو میدن حال همه خراب بود ماهان: کیهون داداش بمونیم اینجا تا تکلیف رزا مشخص بشه کیهان سری تکون دادو گفت: باشه برین آرومش کنین. ..
یه هفته بعد لباس مشکی هامو پوشیدمو به ازدواج از طریق سایت همسریابی که رو تخت نشسته بود نگاه کردم.. این پنج روز خونه من بود. پیشش نشستمو گفتم: لباس نمیپوشی؟! با بغض سری به نشانه نه تکون داد.. امروز سوم رزا بود.. دوروز بعد جسد رزا رو پیدا کرده بودن.. پدرو مادر رزا داغون شده بودن و ازدواج از طریق سایت همسریابی هم داغون تر.. ناسالمتی دوست صمیمیشو هم خونش بودا..
ازدواج از طریق سایت همسریابی نی نی سایت همش میگفت
وقتی وارد خونه مجردیشون شد ازدواج از طریق سایت همسریابی نی نی سایت همش میگفت: اینجا بوی اونو میده.. همش اونو میبینم ضحی: تو برو ازدواج از طریق سایت همسریابی آغاز نو ایتقدر خودتو اذیت نکن دختر گریه هاش سرازیر شدو گفت: نباید میذاشتم تنها بره.. همش تقصیر منه نچی کردمو گفتم: هیچ تقصیر تو نیست ضحی: چرا هست.. اون از خواهرم زیتون به من نزدیک تر بود به زور ازدواج از طریق سایت همسریابی نی نی سایت رو بلند کردمو بردمش لباس مشکی هاشو بپوشه.. اونم با اشکو ناله پوشیدو بعدش با هم به سمت محل مراسم راه افتادیم.. دوماه بعد. .. امروز قرار بود که با کیاناوکیهان بریم پیش ساهی... شدیدا استرس داشتم..
ازدواج از طریق سایت همسریابی هلو خیلی خیلی عالی شده بود
دوماع از فوت رزا میگذشت و ازدواج از طریق سایت همسریابی هلو خیلی خیلی عالی شده بود.. االنم خواب بود.. از اون موقع تا االن پیش من زندگی میکنه.. کار واقعا خوبی میکنه.. منم از تنهایی در اومدم. . رفتم سراغ لباسامو یه مانتو مشکی تا رون ما که آستین سه ربع بود به همراه شلوار کتان مشکی که پاچه هاش باال زده بود به همراه شال مشکی.. روبروی آینه ایستادمو یه لبال زدم و یه کاغذ چسبی برداشتمو روش نوشتم: ) ) ضحی جان! من میرم بیرونو تا شب برمیگردم. نگران نباش عزیزم. فعال. ( (و گذاشتم روی اپن و از خونه بیرون زدم که کیانا و کیهان هم دراومدنو بهشون سالم کردن که اونام بهم سالم کردن. از آسانسور پیاده شدیمو سوار فراری مشکی کیهان شدیموانگار داشتیم از تهران خارج میشدیم.. آره حدسم درس دراومد، تو جاده شمال بودیم که کیهان پیحید تو یه جاده خاکی و فرعی و بعد از اونجا هم یه مسافتی رو طی کردو ایستاد و پیاده شدو گفت: بیاین دنبالش رفتیم.. نمیدونستم کجا میریم فقط میدونستم که نمیدونم کجام ولی انگار کیانا مسلط بود.. کیهان: بیاین چشمم به یه خرابه بزرگ خورد.. واقعا ترسناک بود شبیه عمارت مرده ها بود..