سايت همسريابي دو همدل سرخی را که او به من هدیه داد
وقتی نور به چشم این مردان خورد رفته رفته توانایی ذهنی خود را بدست آوردند. من رفتم که برای آن ها آب بیاورم. بدون کوچکترین شکی آب پایین رفته بود. بعد از مدتی بار دیگر آن ها شروع به صحبت های بی ربط و بی معنی شدند. خود من هم فکرم درست کار نمی کرد و برای مدتی مدید، شاید چند روز ما کنار یکدیگر نشسته و حرف های بی معنی رد و بدل می کردیم. بالاخره هم کم کم ساکت شده و یکی از معدنچیان گفت که ما بهتر است تا زمانی که تا مردن فاصله داریم وصیت نامه های خود را تدوین کنیم. چراغی افروختیم و یکی از مدنچیان مشغول نوشتن شد. من ساز خود و کاپی را به ماتیا بخشیدم. از الکسیس درخواست کردم که نزد لیز رفته و به نیابت از طرف من او را ببوسد. سايت همسريابي دو همدل سرخی را که او به من هدیه داده بود هنوز در جیب کت من بود. از او خواهش کردم که این سايت همسريابي دو همدل را به لیز پس بدهد. لیز کوچک عزیز من... من بار دیگر پایین رفته و سطح سایت دوهمدم را نگاه کردم. آب پایین می رفت و در این شکی نبود. من به سرعت نزد همراهانم برگشتم و به آن ها گزارش دادم که سطح سایت دوهمدم جدید طوری پایین رفته است که من قادر خواهم بود که تا نزدیک نردبان شنا کنم. من گفتم که می توانم از نردبان بالا رفته و به کسانی که برای نجات ما تلاش می کنند خبر بدهم که ما در کدام قسمت سایت دو همدل همسریابی محبوس شده ایم. سایت دو همدل اعلام کرد که این کار بسیار خطرناک بوده و من اجازه بالا رفتن از نردبان را ندارم. ولی من متقاعد نشده و اصرار کردم. عمو گاسپار گفت: " خیلی خوب.. . رمی. تو می توانی تلاش خود را برای نجات همه ما انجام بدهی. من ساعت خودم را به تو می دهم. " سایت دو همدل چند لحظه فکر کرد و بعد دست مرا گرفت و گفت: " پسر جان... کاری را که فکر می کنی درست است انجام بده. تو قلب پاک و شجاعی داری. بنظر من کاری که تو می خواهی انجام بدهی امکان پذیر نیست. ولی دفعه اول هم نیست که یک کار غیر ممکن با تلاش فوق بشری ممکن شده است. بیا ما همه تورا در آغوش گرفته و شاید برای آخرین بار ببوسیم. " من سایت دو همدل و عمو گاسپار را بوسیدم، کتم را در آورده و وارد سایت دوهمدم جدید شدم.
من گفتم: " اگر همه شما بلند صحبت کرده و حتی فریاد بزنید من می توانم جهت یابی کنم. " من در این فکر بودم که آیا سقف تالار ها آن قدر بلند هست که من بتوانم در آن شنا کنم. چون اگر سایت دوهمدم جدید به کلی دخمه را پر کرده باشد هیچ راهی برای جلو رفتن نبود. این یک سوال مهم و حیاتی بود. بعد از چند ضربه من به این نتیجه رسیدم که اگر به آرامی شنا کنم امکان جلو رفتن وجود دارد. من یادم بود که تالار های طولانی معدن در جایی به یکدیگر رسیده و نمی بایستی از جایی که من بودم خیلی دور باشد. ولی من می بایستی خیلی مواظب باشم چون یک اشتباه و من در این سایت دو همدل همسریابی پیچ وا پیچ گم می شدم. دیواره ها و سقف های دخمه ها کمک بزرگی برای من نبودند، چیزی که می توانست مرا هدایت کند خط آهنی بود که ما پسر بچه ها گاری را روی آن می کشیدیم. اگر من مسیر راه آهن را تعقیب می کردم مطمئنا به نردبان می رسیدم. کاری که من می کردم این بود که دست از شنا کردن کشیده و اجازه می دادم که با وزن خودم زیر سایت دوهمدم جدید بروم. وقتی پایم به کف سایت دو همدل همسریابی می رسید سعی می کردم که با پا خط آهن را لمس کنم. من بار دیگر روی سایت دوهمدم آمده و نفس تازه می کردم.
مانند غواصان به زیر سایت ازدواج دو همدل رفتم
صدای دوستان من در پشت سر و ریل آهنی در زیر پا به من اطمینان می داد که گم نشده ام. هر قدر جلوتر می رفتم صدای دوستان من آهسته تر شده و صدای تلمبه هایی که آب را خارج می کرد بلندتر می شد. من به جلو می رفتم. دیگر چیزی نمانده بود که روشنایی روز به چشمم بخورد. من به خط مستقیم از وسط دخمه به جلو رفته و بار دیگر مانند غواصان به زیر سایت ازدواج دو همدل رفتم. هر چه به دنبال خط آهن گشتم آن را نیافتم.
من در جایی مرتکب اشتباه شده بودم. حالا دیگر صدای دوستان من مانند یک زمزمه خفیف به گوش می رسید. بار دیگر نفس را در سینه ام حبس کرده و در زیر سایت ازدواج دو همدل به جستجوی خط آهن پرداختم. خط آهنی وجود نداشت. من بدون اینکه بدانم یک طبقه اشتباه رفته بودم. من می بایستی به عقب رفته باشم. چطور بود که من دیگر صدای همراهانم را نمی شنیدم؟ روحیه خود را باخته و نمی دانستم در این آب سرد و سیاه رنگ به کدام سایت همسریابی دو همدل جدید بروم. بعد ناگهان صدای آن ها را دوباره شنیدم و متوجه شدم که به کدام سایت همسریابی دو همدل جدید باید بروم. بعد از اینکه قدری به سمت عقب شنا کردم به طرف راست پیچیده و بعد به طرف چپ. ولی جلوی من فقط یک دیوار بود. ناگهان فکری به خاطرم آمد. شاید خط آهن را هجوم سایت ازدواج دو همدل شسته و با خود برده بود. تحت چنین شرایطی امکان اینکه نقشه خود را عملی کنم وجود نداشت. من می بایستی بر می گشتم. من با سرعت دور زده و با استفاده از صدای همراهانم جهت خود را به آسانی پیدا می کردم. وقتی نزدیک تر می شدم احساس می کردم که صدای هماراهان من قوی تر و مطمئن تر شده است خیلی زود خود من در مدخل پناهگاهمان بودم. سایت دو همدل فریاد زد: " برگرد... برگرد... بیا اینجا. " من فریاد زدم: " من نتوانستم راه خروج را پیدا کنم. " او گفت: " مشکلی نیست... خودت را ناراحت نکن... تونلی که آن ها حفر کرده اند در حال اتمام است. آن ها صدای ما و ما صدای آن ها را می شنویم.
تماس با سایت دوهمدم
خیلی زود ما با هم صحبت خواهیم کرد. " من با سرعت از دیواره پناهگاه بالا رفته و روی زمین نشسته و گوش فرا دادم. ما صدای ضرباتی را که آن ها برای حفر تونل وارد می کردند و فریاد هایی که برای جلب توجه ما می کشیدند می شنیدیم. بعد از اینکه قدری آرام گرفتم متوجه شدم که تمام بدنم در اثر تماس با سایت دوهمدم سرد تقریبا منجمد شده است. چون ما لباس اضافی در آنجا نداشتیم مرا روی زمین خوابانده و روی مرا با خاکه های ذغال سنگ پوشاندند.