_سوییچ؟ _جااااان؟ _سوییچ ماشین مادرمو بهم بده همسریابی اسانسور خنده عصبی کردو گفت: چی؟ مانیا: جک میگی حماسه؟ رو به همسریابی اسانسور گفتم: گفتم سوییچو بده دختر پاپتی. همسریابی اسان هولم دادو گفت: پاپتی ننت.. یکی خوابوندم تو گوشش.. ناباور نگاهم کرد.. بازوشو گرفتمو محکم فشار دادم که جیغ زدو گفتم: یه بار دیگر زر زر کنی دیگه نمی زنمت.. خونت پای خودته همسریابی اسانسور هولم دادو فحشم می داد.. انداختمش رو زمین که آخی گفت.. گفتم: سوییچ؟؟ با نفرت سوییچو به سمتم پرت کرد و گفت: سگ خوررر یه لگد محکم زدم به زیر دلش که رسما داغون شد و به خودش پیچید.
همسریابی اسانسور ازکارم پشیمون نبود
همسریابی اسان به سمتم اومدو گفت: وای چیکار کردی همسریابی اسانسور ازکارم پشیمون نبودم هیچ خوشحالم بودم میدونستم میرن چاپلوسی.. اصن واسم مهم نبودن.. رو به همسریابی اسان گفتم: بیا بریم این سگا ارزش ندارن بذار واق واقشونو بکنن.. _ولی دستشو کشیدم که گفت: ماشینم چی؟ من: می تونی با ماشینت پشتم بیای خونمون ماشینو تحویل بدم؟
_باش بریم رفتیم خونه و با هزار دروغ و دغل سوییچو دادمو سوار پورشه همسریابی اسان شدم. دستش رفت سمت ضبط که بهش گفتم: نزنی ها.. بعد از تو کیفم فلشی که از آهنگا پر بود رو دادم بهش.. فلششو در آوردو فلشمو جایگزین کرد.. با شروع شدن آهنگ ترسیدو پرید ولی من لبخندی زدمو چشمامو بستم از این آهنگ عجیب خوشم میومد.صبح با صدای االرام گوشیم بلند شدم.. امروز اولین روز دانشگاه بود.. فک کنم من از همشون سنم باال تر بود.. یه شیرکاکوئو و کیک خوردمو رفتم که لباس بپوشم، یه شلوار ذغالی ساده اما تنگ به همراه یه مانتو ساده مشکی که تا روی زانوم بود و آستیناش سه ربع بود، ویه مقنعه مشکی، کتونی های مشکیم رو هم گرفتمو کولمو هم همین طور.. رفتمدم درو کفش کتونی هامو پوشیدم..
بعداز اینکه سوار ماشین شدم به سمت دانشگاه حرکت کردم. هنر های زیبا.. وارد حیاط دانشگاه شدم.. پر بود از دخترا و پسرا. همینجوری الکی قدم میزدمو میرفتم. بعد از مدتی وارد کالس شدیم.. همه میگفتن بدبخت شدنمون مبارک.. من خیلی آروم نشستم. تصمیم نداشتم تا کسی خودش نخواست باهاش صمیمی بشم. همه یه جوری نگام میکردن که انگار غریبم.. بعد از چند دقیقه یه اکیپ چهار پنج نفره پسر وارد شدن.. انگار خوشگالی تهرون اومدن دخترا یه جوری سالم میدادن و عشوه میریختن که آدم فک میکرد اینا کی باشن. رفتن و عقب نشستن..
بعد از چند دقیقه همسریابی آسان با عکس اومد
منم اصال هیچی.. بعد از چند دقیقه همسریابی آسان با عکس اومدو شروع کرد.. هنوز ده دقیقه از کالس نگذشته بود که در کالس زده شد و یه دختر دستپاچه و شیطون که از سرو صورتش شیطنت میبارید وارد شدو گفت: سالم..میتونم بیام تو؟! همسریابی آسان با عکس: بله؟! خانم ساعت چنده؟! دختره انگار نه انگار ساعتو برد باال و گفت: اووومممم. هشتو دوازده دقیقه به وقت تهران. همه زدن زیر خنده که دختره گفت: چیز خنده داری نگفتم. همسریابی آسان با عکس: بفرمایید..بفرمایید بیرونو این درسو حذف کنین.. روز اول که دانشجو اینجوریه روزای دیگه معلوم نیست چجوریه؟!
درضمن من دانشجوی زبون دراز نمیخوام. دختره خیلی ریلکس وارد شدو رفت پیش همسریابی آسان با عکسو در گوشش یه چیزی گفت که سایت همسریابی اسان رنگ عوض کرد و با بهت بهش نگاه کردو دختره هم یه لبخند پیروز مندانه ای زد.. سایت همسریابی اسان گفت: بفرما بشین دخترم. . دختره اومد سمت منوکنارم نشست و سالم کرد.. منم سالم کردم. سایت همسریابی اسان یه برگه دادو به ترتیب اسمامونو نوشتیم توش.. سایت همسریابی اسان برگه هارو گرفت وشروع کرد به خوندن اسم ها..آرمیتا شکوهی_بارمان روحی_کاملیا ناصری_فربد حالل خور_سنا هاشمی که من بلند شدم رو بهم گفت: اسم جالبی دارین خانم هاشمی..خیلی جالبه.. لبخند بی جونی زدم و نشستم که ادامه داد: مادمازل شیطون؟! که دختره بلند شد. .