همسریابی افغانستان: تو شرکت یلدیز تو ترکیه طراح و گرافیست ما بود ادرسی ازش دارین همسریابی افغانستان: بله پس تمام جاهایی که میدونین میرن و احتما میدین برن رو بنویسین امیر شروع کرد به نوشتن امیر: بفرمایید جناب فرحبخش به اداره این آدرسهارو بدین پیگیری کنند چشم بهادری:
دختر من اال نقشش چیه دختر شما با نامزدشون بهزاد فرهمند هم دست اند شاهین: چی ؟نینا نامزد بهزاد بود؟ بله مریم خانوم-میگم چرا از اول هم خوشم نیومد ازش آقاابراهیم:
که بهزاد خودش رو تسلیم کرد وبا خبر دستگیری بهزاد منوچهر و یاسر هم خودشون رو معرفی کرده بودند.وامروز روز دادگاه بود روزی که هستی یا گناهکار شناخته خواهد شد یا بی گناه همه خانواده سعادت تو دادگاه حاضر بودند سپهر پیش شاهین و سپیده نشسته بود
که بهزاد رو آوردن دستهای سپهر مشت شد شاهین: آروم باش سپهر لیلی خانوم –بادیدن بهزاد داغ دلش تازه شد و شروع به گریه کرد دنیا: مامان گریه نکن وگرنه میندازن بیرون شروع به حرف زدن کرد و کمی بعد گفت :
همسریابی درافغانستان چرا لطفا ساکت
آقای امیر زند بیاین تو جایگاه امیر به سمت جایگاه رفت شادی: همسریابی درافغانستان چرا لطفا ساکت، آقای زند ارتباطتو با اقای فرهمند چیه همسریابی درافغانستان یک نگاه به بهزاد میندازه و میگه همسریابی درافغانستان: دوست بچگی هامه : تو پرونده گفتین تو دوران هزاد رو پیدا کردین همسریابی درافغانستان بله ما همسایه دیوار به دیوارشون بودیم باهم دوست بودیم توی هفت سالگیم از اون محل رفتیم بعدش دیگه ندیدمش تا اینکه تو دوران سربازی هم دیگرو دیدیم : هیچ نسبت دیگه ای باهم نداشتین سایت همسریابی در افغانستان: بهزاد پسرعموی منه شادی:
چی سایت همسریابی در افغانستان چی میگی
چی سایت همسریابی در افغانستان چی میگی : یکبار دیگه حرف بزنین مجبورم بندازمتون بیرون رها: آروم باش شادی بذار حرفشو بزنه : خب ادامه بده سایت همسریابی در افغانستان: من نمیدونستم بهزاد پسر عموی منه بعد سربازی بهزاد که اومده بود خونمون اونموقع فهمیدم بهزاد پسر عمومه : بیشتر توضیح بده همسریابی واقعی در افغانستان: پدر من از پدر بهزاد کوچیکتربود و باهم اختالف داشتن اما بخاط پدر بزرگم مجبور به زندگی نزدیک هم بود که تو6سالگیم پدر بزرگم رفت ترکیه و ماهم یکسال بعدش از اون محل رفتیم : علت اختالفشون چیزی میدونین همسریابی واقعی در افغانستان: چندبار از پدرم پرسیدم اما هیچ وقت نگفت و حروقت هم بپرسیم عصبی میشه مشکل اعصاب داره پدرم : خب چرا باهاش همدست شدی همسریابی واقعی در افغانستان: بعد اینکه بهزاد اومد خونمون و از موفقیتاش گفت منو سرزنش میکرد ما وضعمون خوب بود اما شرکت خانوادگیمونو بدست خواهرم افتاد که از من بزرگتر بود و بمن میگفت تو عرضه کار کردن نداری تو یک دانشگاه معمولی تونستی مدرک بگیری از این چیزا و منو استخدام نکرد بعد اون پدرم منو از ارث محروم کرد که بلد نیستی یک ثروت و نگه داری بعد اون تو فامیل هی میگفتن عرضه نداری یک حسابدار ساده ای که اونم پسرعموت بهت کار داده : خوب همسریابی افغانستان: من عاشق بردار زاده طرح شرکت شدم که همسرم هستم اما اونا خانواده پولداری بودن :
شماهم پولدار بودین همسریابی افغانستان: پولی که هیچوقت به من نرسید : اما تشکیالت شما کم نیست ماشینتون، خونتون اونارو چه طوری خریدی