سایت همسریابی موقت هلو


سایت همسریابی همسرجون چجور سایتیه؟

انگار خیلی از این ثبت نام رایگان سایت همسرجون می ترسیدن که هر وقت دیدمشون می لرزیدن! از ترس حتی به منم چیزی نگفتند و با زدن تقه ای به در داخل رفتند.

سایت همسریابی همسرجون چجور سایتیه؟ - همسریابی


آدرس سایت همسریابی همسرجون

سری تکون دادم و کنار دیوار لم دادم و گفتم: باشه. اون رفت داخل و من بیرون موندم. هوفی کردم و دوباره راهرو رو نگاه کردم. نمیدونم چرا انقدر دلهره ی عجیبی اومده سراغم!

  1. شاید می خواد اتفاقی بیافته و این طوری شدم هان؟ اصال یادم نموند بهش بگم اون مرد ریش سفید کیه؟ سرم رو برگردوندم که حالل زاده رو جلوی چشم هام دیدم. دستاش تو جیبش بود و با یک نگاه چندش و ترسناک بهم نگاه می کرد. گفت: اینجا چه کار میکنی، مادمازل؟ هوفی کردم و گفتم: ببخشید آقا، اما من یاد ندارم به آدمایی که حس خوبی بهشون ندارم جواب بدم.
  2. بهم نزدیک تر شد و گفت: اونوقت به سایت همسر حس خوبی داری؟ حرصی بهش نگاه کردم. خواستم چیزی بگم که با خنده گفت: باشه باشه، عصبانی نشو. من پروفسور اوستایی هستم. از دیدنتون خوشحالم مادمازل! دستش رو جلوم آورده بود و وقتی دید واکنشی نشون نمیدم دستشو انداخت و گفت: آفرین، تو هم مثل سایت همسریابی همسرجون  ضایع میکنی! شونه ای باال انداختم و به طرف مخالف نگاه کردم. دلیلی نمی بینم بهتون دست بدم. چقدر صداش آشنا بود؛ آهان پروفسور، پروفسوری که میگن همینه. دوباره از لجاجت برگشتم و بهش نگاه کردم و سریع رومو اونور کردم.
  3. با خنده گفت:
  • از آدم های پایین ترسیدی که اومدی اینجا ایستادی؟ بازم جوابش رو ندادم. انگار بدجوری کالفه شده بود. اهمیتی نداد و همون دری رو که سایت همسر داخلش رفت رو باز کرد و رفت داخلش؛ در رو هم بست...
  • پوف، حوصلم سر رفت. پس چرا کارشون تموم نمیشه؟
  • کنار دیوار لیز خوردم و نشستم.
  • درگیر نخ شنلم بودم که یهو صدای سه نفر رو شنیدم که از پله ها باال می اومدند. از ترس بلند شدم و به دیوار چسبیدم که اون احمق ها رو دیدم. اونا هم بهم نگاه کردند. ولی هیچی نمی گفتند. داشتند می اومدن سمت دری که سایت همسریابی همسرجون  و....داخلش بودند.

 از این ثبت نام رایگان سایت همسرجون می ترسیدن

جفتشون انگار خیلی از این ثبت نام رایگان سایت همسرجون می ترسیدن که هر وقت دیدمشون می لرزیدن! از ترس حتی به منم چیزی نگفتند و با زدن تقه ای به در داخل رفتند. از کنجکاوی دیگه رو پای خودم نبودم؛ برای همین آروم نزدیک در رفتم و گوشم رو روش گذاشتم، ببینم از صداها چیزی می فهمم و یا نه؟! خب االن فقط صداها رو می شنوم... شاهین: به به، نوچه های جدید منو ببین. چه با اعتماد به نفس باال هم تشریفتون رو آوردید. هیچ می دونستید، من چقدر شما رو دوست دارم؟ کمی سکوت و صدای امیر: شما لطف دارین قربان! قدم زدن یک نفر و صدای شاهین: خب، می خوام پاداش این چند روزتون رو بدم. نظرت چیه سایت همسریابی همسرجون ؟ منتظر صدای اون بودم، ولی حرفی نبود. بازم صدای همسرجون ثبت نام: خب، انگار آ رسام فعال داره فکر می کنه. پروفسور شما چه نظری دارین؟ صدای خنده ی هیستریک و صدای پروفسور: چی بگم شاهین خان؟! فکرش رو نمی کردم اصال با حقه چنین اتفاقی بیافته. حقه ی چی؟ در مورد چی حرف می زنن؟ صدای علی که فقط توش لرزش داشت: در مورد کدوم حقه حرف می زنید قربان؟ صدای ضربه ی نسبتا بلند و بعد صدای عصبانی و خونسرد سایت همسریابی همسرجون

همسرجون ثبت نام فعلا این ها رو جمعشون کنید

بهتره دیگه بلف نزنین. همسرجون ثبت نام فعلا این ها رو جمعشون کنید. باید به جشنمون برسیم. شاهین: باشه، اما تاوان بدی پس میدین لعنتیا. فکرش رو نمی کردم انقدر احمق باشم و نفهمم شما حیله های سامان هستین. عع، سامان کیه؟! صداها متوقف شد و من سریع سر جام برگشتم. در باز شد و هیکل گنده ی همسرجون ثبت نام پروفسور بیرون اومد. جفتشون بهم نگاه کردند و شاهین با تعجب گفت: مادمازل اینجا چه کار میکنی؟ قبل اینکه جواب بدم ثبت نام رایگان سایت همسرجون به دادم رسید و در حالی که از اتاق بیرون می اومد گفت: شچیزی نیست. بین شلوغیا تاقت نمی آورد، خواست پیش من باشه. شاهین خنده ای کرد و با چشمکی نثار سایت همسر گفت: ایول خوب شستشوش دادی. بعد هم همر اه پروفسور از پله ها پایین رفتند. من موندم و سایت همسر که عصبانیت از چشم هاش سوسو می زد. حاال اون سه تا کجا موندند؟ ای بابا. با صدای ثبت نام رایگان سایت همسرجون باال پریدم و بهش نگاه کردم.:

مطالب مشابه


آخرین مطالب