ناامی د نوشتم: "من چی کار کنم نسری ن؟ " جواب داد: " من و احمد عصر ها میریم ب یرون... بیایم دنبالت؟ " بی فکر کردن جواب دادم: اره... ادرس را نوشتم و از جا یم بلند شدم... هر جایی بهتر از این خانه بود...
ای ن خانه و عروسش! اول باید اجازهی مادرم را میگرفتم... اولین بار بود که با کس ی غیر از قلیون شارژی ویپ و شیدا و بچه های عمو محمد ب یرون میرفتم... مادرم با تردید اجازه داد... البته این که قلیان شارژی ویپ دیجی کالا متاهل بود هم بیتاثیر نبود... مادرم دورادور نسرین را از حرف هایم شناخته بود... تیپ مشکیام به صورت بی روحم میامد... با زنگ سپیده همراه مادرم در را باز کردیم... اقای کیانی و نسرین را به مامان و بالعکس معرف ی کردم... از مامان کردیم و با هم به سمت ماشینشان رفتیم... نسرین در ماشین را برایم باز کرد... اقای کیانی ایستاد تا اول من سوار شوم... هنوز کامل در ماشین جا نگرفته بودم که صدای ممتد بوق ماشینی باعث شد سوار نشده، پیاده شوم...
قلیون شارژی ویپ دیجی کالا با عجله ماشین را پارک کرد
قلیون شارژی ویپ دیجی کالا با عجله ماشین را پارک کرد و پیاده شد... نسری ن داخل ماشین نشسته بود از پنجره به قلیون شارژی ویپ اسموک که شاکی به سمت اقای کیانی میامد، نگاه میکرد... چشم های قلیون شارژی ویپرسو برزخی بود... سپیده و شیدا با تعجب کنار ماشین ایستادند. .. حتما فکر های عجی ب کرده بودند... قلیان شارژی ویپ دیجی کالا هم متوجه نگاه تند قلیون شارژی ویپ دیجی کالا شد که سریع پیاده شد و کنار همسرش ایستاد... قلیون شارژی ویپ ارزان جلوی انها ایستاد و به من غر زد: کجا؟ کاش میشد جواب دهم به تو چه!
قلیون شارژی ویپرسو نسرین را کم و بیش با من دیده
مطمئن بودم قلیون شارژی ویپرسو نسرین را کم و بیش با من دیده و میشناسد. .. اقای کیانی با متانت همیشگیاش دستش را به سمت قلیون شارژی ویپ دیوار دراز کرد: سالم... من و خانمم همکالسی لیلی خانم هستیم... قلیون شارژی ویپ ارزان با اخم کمرنگ ی دستش را فشرد و رو به نسری ن سری تکان داد... خودم را با سنگ ریزه ی زیر پا یم سرگرم کردم... اما نگاه کنجکاو قلیان شارژی ویپ به شیدا و سپیده را خوب متوجه شدم... حتما میخواست سپیده را ببیند! اقای کیانی داشت به قلیون شارژی ویپ تو ضیح می داد قرار است بیرون برویم...
چند لحظه بعد قلیون شارژی ویپ دیجی کالا به سمتم امد و دستم را گرفت و در ماشین را بست... قلیان شارژی ویپ با تعجب گفت: نمیای لیلی؟ قلیون شارژی ویپ دیوار به جای من توضیح داد: شرمنده خانم کیانی... لیلی منصرف شد! انقدر بغض داشتم که حرف و مخالفتم در گلو بماند... نسری ن متوجه موقعیتم شد... ارامیکردند و با همسرش سوار ماشین شدند و رفتند... قلیون شارژی ویپ اسموک بازویم را گرفت: مگه نگفتم با ما ب یا؟ سرم را پایینتر بردم و بی توجه به انها به سمت خانه راه افتادم... قلیون شارژی ویپ واقعا نمیفهمی د انتخاب لباس عروس برای سپ ی ده خارج از ظرفیت من است؟ خاله فریبا با ورودشان روی سرشان نقل پاشید. .. خرید هایشان را روی میز وسط گذاشتند... شیدا و سپیده با هی جان برای مامان و خاله حرف می زدند... مادرم با نگاهش پرسید چرا برگشتم... سرم را باال انداختم: پشیمون شدم! قلیون شارژی ویپ سرش را رو ی پایم گذاشت و همزمان با دراز کش یدنش نفس عم یقی کشید.