معدن از سایت همسریابی دوهمدم جدید پر شده
شانه های خود را بالا انداخت. بعد از مدتی بالاخره گفت: " عفریتی وجود ندارد. معدن از سایت همسریابی دوهمدم جدید پر شده و این یک واقعیت است. ولی چه عاملی باعث بروز این سیل شده برای ما که در زیر سایت دوهمدم آدرس جدید گرفتار شده ایم امکان ندارد بتوانیم حدس بزنیم. " یک مرد دیگر گفت: " خیلی خوب... اگر نمی دانی که چه اتفاقی افتاده است پس بهتر است خفه شوی. " حالا که ما از آب خارج شده بودیم و آب هم به نظر نمی آمد که بالاتر بیاید کسی نمی خواست به حرف های پیرمرد گوش بدهد. ریاست و رهبری که در اثر خونسردی او همه را وادار به اطاعت کرده بود حالا دیگر خریداری نداشت. بعد از مدتی با کلمات شمرده گفت: " حالا حد اقل از خطر غرق شدن در آب نجات پیدا کرده ایم. ولی به شعله چراغ خود نگاه کنید و ببینید که چقدر کوچک شده است. " سايت جديد دوهمدم دیگر با خشونت گفت: " حالا برای ما ادای شعبده بازان را در نیاور... منظورت از این حرف چیست؟ " پرفسور گفت: " من خیال شعبده بازی ندارم. دلیل اینکه سطح آب از این که هست بالاتر نمی آید این است که ما هفت نفر در یک حباب بزرگ هوا محبوس شده ایم. فشار این هوا باعث می شود که آب بالا نیاید. این سوراخ هوا بدون راه داشتن به فضای خارج همان کاری را می کند که کلاه غواصی برای غواصان انجام می دهد. هوایی که در این جا محبوس شده روی سطح آب فشار می آورد. " " آیا حالا باید از هوا بترسیم؟ این طور که معلوم است سایت همسریابی دوهمدم جدید به هیچ وجه بالاتر نیامده پس معدن می بایستی کاملا پر شده باشد. " ناگهان پاژ سايت جديد دوهمدم معدنچی فریاد زد: " سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج کجاست؟ " ماریوس تنها پسر او بود که در طبقه سوم کار می کرد. او با ناامیدی فریاد می زد: " سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج... ماریوس. " صدای او به جایی نمی رسید. حتی انعکاسی هم نداشت. آیا ماریوس سایت همسریابی دوهمدم جدید بدون فیلتر پیدا کرده بود؟ آیا یک صد و پنجاه نفر معدنچی جان خود را از دست داده بودند؟ این واقعا وحشتناک بود. در آن روز حد اقل یک صد و پنجاه نفر به دخمه های زیر زمینی معد ن رفته بودند. چند نفر توانسته بودند که بالا رفته و خود را به سطح سایت دوهمدم آدرس جدید برسانند؟
آیا کسان دیگری هم مانند ما بودند که در اعماق سایت دوهمدم آدرس جدید پناه گرفته بودند؟
آیا کسان دیگری هم مانند ما بودند که در اعماق سایت دوهمدم آدرس جدید پناه گرفته بودند؟ حالا دیگر سکوتی مطلق حکمفرما شده بود. سایت همسریابی دوهمدم جدید در زیر پای ما ساکن بود و کوچک ترین حرکتی در آن دید نمی شد. معدن پر از سایت همسریابی دوهمدم جدید شده و دیگر آبی وارد تالار ها نمی شد. این سکوت مرگبار از غرش ورود سیل ترسناک تر بود.
ما در یک قبر بودیم و زنده بگور شده بودیم. همه ما وضعیت خطرناکی را که داشتیم احساس می کردیم. حتی پروفسور هم خرد و شکسته به نظر می رسید. من احساس کردم که چیز گرمی روی دست من ریخت. این اشک های کاروری بود. او در سکوت به تلخی اشک می ریخت. بعد صدای ضجه ای بلند شد که فریاد می زد: سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج... پسرم...ماریوس.
راه سایت همسریابی دوهمدم جدید بدون فیلتر پیدا شده
" هوا کاملا سنگین شده و تنفس را مشکل می کرد. به من احساس خفگی دست داده و گوش هایم زنگ می زد. من می ترسیدم. از سایت دوهمدم جدید، از تاریکی و از مرگ. سکوت مرگباری هم که بر همه جا حکم فرما بود مرا افسرده می کرد. دیواره های پناهگاه ما به نظرم می آمد در فرو ریختن است و مرا زیر بار خود خرد و له خواهد کرد. من دیگر هرگز نمی توانستم لیز عزیزم را ببینم. همین طور آرتور، خانم میلیگان و دوست وفادارم ماتیا. آیا آن ها قادر خواهند بود که به لیز بفهمانند که من چگونه جان خود را از دست داده ام و به همین دلیل نتوانسته ام خبر برادر هایش را برایش ببرم. آه... مادر خوانده ام... مادر خوانده بیچاره ام. بالاخره عمو سایت ازدواج دوهمدم جدید سکوت را شکست و گفت: " به عقیده من کسی برای سایت همسریابی دوهمدم جدید بدون فیلتر ما اقدامی نخواهد کرد. کوچکترین صدایی شنیده نمی شود. " پرفسور با حرارت جواب داد: " چطور می توانی در باره همکاران خودت این طور فکر کنی؟ تو خودت خوب می دانی که وقتی حادثه ای برای معدنچیان رخ می دهد بقیه معدنچیان آن ها را هرگز تنها نمی گذارند. آن ها از جان خود برای نجات هم قطاران خود مایه می گذارند. تو خودت این را خیلی خوب می دانی. " عمو سایت ازدواج دوهمدم جدید سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد: " این حرف درستی است. " پروفسور ادامه داد: " اشتباه نکن... آن ها با تمام قدرت سعی در نجات ما دارند. ولی فقط دو راه برای نجات ما وجود دارد. یکی اینکه یک تونل حفر کنند و خود را به ما برسانند. راه دیگر این است که به طریقی معدن را از سایت دوهمدم جدید خالی کنند. " معدنچیان شروع به مذاکرد کردند که هر کدام از این راه ها چقدر طول خواهد کشید. همه به این نتیجه رسیدند که ما حد اقل بایستی هشت روز در این محل باقی بمانیم. هشت روز... من شنیده بودم که بعضی کارگران معدن برای مدت بیست و چهار روز محبوس شده بودند ولی آن یک داستان بود و این واقعیت داشت. وقتی من خوب درک کردم که چه بلایی به سر ما آمده است حال و حوصله صحبت و گفتگو را از دست دادم. باردیگر سکوت برقرار شد. هر کسی در افکار خودش غوطه ور شده بود. تا چه مدت ما در این حال باقی ماندیم من نمی توانم بگویم. ناگهان فریادی بلند شد: " تلمبه های سایت دوهمدم جدید را به کار انداخته اند. " همه با هم این ندا را داده بودند. همه از جا برخواستیم. راه سایت همسریابی دوهمدم جدید بدون فیلتر پیدا شده بود.
کاروری دست مرا گرفت و فشرد. آهسته به من گفت: " تو پسر خوبی هستی. " من جواب دادم: " خودت هم همین طور. " ولی او با حرارت می خواست ثابت کند که من پسر بهتری هستم. رفتارش طوری بود که انگار مشروب نوشیده است. ولی قبل از اینکه بار دیگر ما بتوانیم آسمان آبی زیبا و پرنده ها را ببینیم مدتی طولانی می بایستی در این محل باقی بمانیم.