به خودم اومدم دیدم بلیط هواپیما خارجی چارتر با عصبانیت بلند شد و ای که روی زمین افتاده رو برداشته و به سمت خرید بلیط هواپیما خارجی چارتر نشونه گرفته. منم بی حرکت، بلیط پرواز خارجی چارتر رو می پاییدم تا کار خطایی نکنه.
خواستم دهن باز کنم که بليط هواپيما خارجي چارتر با داد گفت: عوضیای نمک به حروم! آره حق با شما بود، من خیلی تغییر کردم. من دوسش دارم. من، من جونم به این دختری که االن تیر زدی بهش، بستگی داره؛ تموم این مدت من اونی نبودم که شما فکر می کردین، همش نقشه ای بود که بتونم از بینتون ببرم. شما مکارا، یک بار زندگی من رو ازم گرفتین، حاال نوبت منه زندگیتون رو ازتون بگیرم. محتشمی و نیروها همه جا سالن رو پر کرده بودند. نفسی از روی آسودگی کشیدم و به سمت بلیط پرواز خارجی چارتر رفتم. با نفرت تمام بهش نگاه کردم و رو روی سرش گذاشتم. تکون بخوری حرومت می کنم آشغال. پوزخند زد و گفت: پس... حرف شاهین نصفه موند. رومو که سمت بليط هواپيما خارجي چارتر کردم، جسم به خون نشسته ی خرید بلیط هواپیما خارجی چارتر رو دیدم. گلوله رو به پاش زده بود. داد زدم: بس کن بلیط هواپیما خارجی چارتر، جرم رو برای خودت سنگین تر نکن. بزار ، حساب اینا رو بر سه. بهم نگاه کرد. با درد نگاه کرد و گفت: اگه وجود داشت، خیلی وقت پیش حق اینارو کف دستشون می زاشت. اون روزی که عزیزام رو از دست دادم، کاری نکرد؛االن هم هیچ غلطی نمی کنه.
بلیط پرواز خارجی چارتر از اینور بی حرکت گفت
درست تو مغز پروفسور نشونه رفته بود. بلیط پرواز خارجی چارتر از اینور بی حرکت گفت: اونا زن و بچه ی تو بودند؟ بلیط هواپیما خارجی چارتر بی قرار فریاد زد: آره حیله گر، آره...! شاید نتونستم برای اونا کاری کنم، اما برای این یکی) به عسل اشاره کرد (خیلی کارا می کنم که حتی تو خوابتون ندیده باشین. این رو گفت و رو تو مغز پروفسور خالی کرد. قبل اینکه بفهمم چ ی شده، جسم بی جون عسل رو برداشت و به سرعت برق، باهمون پای ضرب دیده ناپدید شد. شاهین و دار و دستش رو گرفتیم و همه رو به زندان انداختیم. جسم بی جون پروفسور هم به سرد خونه منتقل کردیم. تموم مدت فکرم جای حرفای بليط هواپيما خارجي چارتر بود. طفلی داداشم، چقدر ضرب دیده بود و من بی خبر بودم.
کار بد بلیط هواپیما خارجی ارزان چارتر و پروفسور رو می کرد
تموم این مدت با کوله باری از درد، کار بد بلیط هواپیما خارجی ارزان چارتر و پروفسور رو می کرد. چقدر زجر آور، چقدر عوضیم که پناهنده ی داداشم نبودم. اما، اما منم مقصر نیستم! اون هیچوقت نگفت، قاتل زن و بچش کیا بودند، یا اصال چرا کشته شدند. تقریبا سه ماه گذشت. باز هم نتونسم بليط هواپيما خارجي چارتر رو پیدا کنم. عین یک روح ناپدید شده بود و خبری ازش نبود. دل نگران اون و عسل بودم. مخصوصا عسل که تیر خورده بود و وقتی جسم بی جونش رو یادم میاد، قلبم بی پروا درد می گیره. اصال، این سه ماه چه به روزشون اومده؟
هر بیمارستانی هم که رفتم، اسم هیچکدومشون نبود و کسی ازش خبری نداشت. در مونده سرم رو روی میز گذاشتم. حداقل خوبیش این بود که بلیط هواپیما خارجی ارزان چارتر و گرفتیم. از وقتی پروفسور مرده، حتی یک ذره صحبت نکرده. این من رو بیشتر حرص میده. تو دنیای خودم غرق بودم که در با تقه ای کوتاه باز شد و چهره ی نگران بابا رو دیدم. در رو بست و در حالی که می اومد پیشم، گفت: چی شد پسر؟ هنوز ردشو پیدا نکردی؟
سرم رو با دو تا دستام گرفتم و با ناله گفتم: نه، انگار آب شده رفته تو زمین. نمیدونم چه کار کنم. وقتی بابای عسل بهم زنگ میزنه، از شرم نمیتونم جوابش رو بدم. نمیتونم چیزی رو بگم که ناراحتشون می کنه. وقتی سه ماه پیش گفتم، دخترت به زودی بر می گرده، فکر نمی کردم نتیجه ی کارم این بشه. روی صندلی نشست و با درد آهی کشید. دستی به ریش های سفیدش زد و گفت: حداقل میدونم که اون پسر باالخره عاشق شد! شاید به خاطر اون هم که شده، دوباره پیداش بشه و کار های بدش رو کنار بزاره. به من نگاه کرد و ادامه داد: اما فکر نکن از دست تو هم ناراحت نشدم. بلند شدی بدون اینکه به من بگی، رفتی تو چنگال اونا.