چقدر بوی تورو دوست دارم.این عطرو همیشه بزن.....خیلی دوسش دارم.فکر نکنم این عطر هیچوقت از یادم بره. همسریابی همدلی به صورتم بستم
و با خودم زمزمه کردم: _ پس چرا حاال با وجود بوی این عطر، یادت نمیاد من شیوام.چرا نمی فهمی پیمان؟؟ از اتاق و بعد خونه خارج شدم
و به عمارت رفتم. ساعت۰۴ شب بود. کسی سالن پایین نبود، خاله هم طبق عادت همیشگی ساعت ۲۴: ۹ میخوابید. به آرامی از پله های
سالن سایت همسریابی همدلی رفتم
مارپیچ کنار سالن سایت همسریابی همدلی رفتم.افسون کنار در اتاقش ایستاده بود. انگار داره چیزی رو بو میکشه.به من نزدیک شد
و مثل قدیما از پره ی روسریم گرفت و بویید. ضربان قلبم سایت همسریابی همدلی رفت و میخ کاراش شدم.پس سایت همسر یابی همدلی
امروز خره این بوی عطرو شناخت...عطری که یه زمان عاشقش بود. نگاهشو سایت همسر یابی همدلی امروز آورد و گفت: _ این بوی عطر.....
و ساکت شد. نکنه فهمیده؟؟ با هول پرسیدم: _ بوی عطر چشه؟؟؟ _ آشناس. چشام گرد شد و گفتم: _ واقعا؟؟ پر روسریمو رها کرد
و مستقیم نگاهم کرد.دستشو سایت همسر یابی همدلی امروز آورد و گوشه ی همسریابی همدلی گرفت. با ترس دستمو روی دستش گذاشتم
که یهو به دستم زول زد و گفت: _ چیه؟؟ از چی میترسی؟؟ _ لطفا بذارید روی صورتم بمونه. _ چرا؟؟ _ آخه همین دیشب همسریابی همدلیا
تهدیدم کرد، خواهش میکنم نذارید تو دردسر بیفتم. _ یعنی من نباید بفهمم کسی که قراره واسم بچه بیاره کیه؟؟ چه شکلیه؟؟
و با نیشخند ادامه داد: _ نباید بدونم اگه بچه ام زشت شد به کی رفته؟ و اشاره ای به من کرد. خندم گرفت و یاد ۷ سال پیشش افتادم
که گاهی اذیتم میکرد و سر به سرم میذاشت و صدام میزد: _ زشته من چطوره؟؟ با خنده در حالی که حال و هوام توی همون ۷
سال پیش مونده بود گفتم: _ خب معلومه اگه زشت باشه یعنی به تو رفته دیگه. اصال نفهمیدم چی گفتم.یهو دیدم اخماش چنان
رفت تو هم که خنده رو لبام ماسید.با ترس بهش نگاه کردم و سر به زیر گفتم: _ ببخشید.
دست به سینه و مغرور ایستاد و گفت:
_ از کسایی که زود جوگیر میشن خیلی بدم میاد. لبمو به دندون گرفتم و گفتم: _ عذر خواستم که. توی تاریکی مقابل هم بودیم.دوباره دست برد سمت روبند که با التماس گفتم: _ بذارید بمونه. _ اتاق که تاریکه از چی میترسی؟؟ _ از خانمتون. _ کدومشون؟؟ با چشای گرد شده نگاش کردم که گفت: _ سایت همسر یابی همدلی امروز یا افسون؟؟
امشب یه چیزیش میشه هاااااا.چی میگه این؟؟؟
ابروهایی سایت همسریابی همدلی رفته
نه به اون اخماش نه به حرف زدنش. با ابروهایی سایت همسریابی همدلی رفته گفتم: _ سلما که ترس نداره.بیچاره فقط تو سری خوره.اون افسون همسریابی همدلیا که دستور میده و باید از اوامرش اطاعت امر بشه
باز دستاشو جلو آورد و گوشه ی همسریابی همدلی گرفت، میترسیدم.از اینکه به گوش افسون برسه، از اینکه منو بشناسه. دستمو دوباره روی دستش گذاشتم. بی توجه به منع کردن من، دستاشو از زیر دستم کشید و گفت: _ این که مانعم کنی جری ترم میکنه، پس رو حرف من حرف نزن، خوش ندارم کسی رو حرفم نه بیاره. با التماس گفتم: _ به گوش افسون همسریابی همدلیا برسه منو زنده نمیذاره. _ نمیرسه.کی قراره به گوشش برسونه؟؟ من یا تو؟؟ شونه ای سایت همسریابی همدلی انداختم که دست برد و گره روسریمو باز کرد و گوشه ای انداخت، بعد دستشو برد پشت سرم و گره همسریابی همدلی باز کرد و از روی صورتم برداشت. زمزمه کرد: