انگشت اشارمو گوشه ابروم کشیدم: وسط کوچه ایم گلم! چشم غره ای رفت: وسط کوچه ایم که باشیم، مشکلش چیه؟ مرموز نگاهش کردم. یعنی تو نمیدونی؟! چیو؟ صورتمو بردم جلوتر و گفتم: بیخیال. شکار شد و با حرص گفت: قصد نداری حرکت ی کنیم؟ صوتی کشیدم. چرا کنیم. جیغ خفه ای کشید. منظور من اون نبود. لبامو روهم فشار دادم. واضح بگو! بگیر دیگه پسر...اوف. تکیمو از دیوار گرفتم و بازوش و گرفتم و جاهامون و برعکس کردم. یجوری جلوش وایستاده بودم که دیده نشه. صورتش به خاطر سوز هوا سرخ شده بود. خیره نگاهم میکرد.
با همسریابی هلو ورود چیکار کنه؟
آروم لب زدم: آدمی که عاشق یه. ..آم...با همسریابی هلو ورود چیکار کنه؟ چشماشو لوچ کرد: باید بیاد سایت همسریابی شیدایی. چشمامو ریز کردم. واقعا؟ حرصی گفت: بله! بوسیدمش. آب دهنش و پر صدا قورت داد و با غیض کنارم زد. سمت خونشون دویید و همسریابی هلو ورود دست ی روی گردنم کشیدم و سمت خیابون راه افتادم. بلند جوری که بشنوه گفتم: جمعیتمون زیاده فقط! نویسنده) راوی (انگشتش و، روی هنذفر ی تو گوشش فشرد و ب ی هدف مشغول قدم زدن شد. با لرزیدن گوشی و قطع شدن موزیک وایستاد و با حرص به اسم نوشته شده روی همسریابی هلو تلگرام زل زد. بدون هیچ درنگ ی قطع تماس زد و گوشی رو روی حالت سایلنت گذاشت. قدم های آرومش رو تو خیابونی که حت ی پرنده ای توش پر نمیزد گذاشت. با شنیدن نفس های تند و ناله های ضعیفی، ب ی حال به منشا صدا که از پشت سفیدی میومد نگاه کرد.
با دیدن همسریابی هلو تلگرام زخمی پوزخندی زد.
با دیدن همسریابی هلو تلگرام زخمی پوزخندی زد. از کلیشه های پزشک ی بود که هر جا میرفت یه زخمی بود یا زن ی در حال زا! حالش رسما به هم میخورد. بدون هیچ درنگ ی از کنار سایت همسریابی فوری رد شد. هنوز خیلی دور نشده بود که صدای سایت همسریابی با شماره و شنید. با صدای خش دارش گفت: وایسا... با تعلل وایستاد. با توجه به قسمی که خورده بود االن باید کمکش میکرد، ولی حوصله ی فداکاری نداشت. خواست قدم دیگه ای برداره که صدای سایت همسریابی فوری فر یادگونه به گوشش خورد. نمیشنوی؟! برگشت سمتش و نگاه سردی انداخت.
سایت همسر صیغه دستش و به پهلوش فشرد و با کمک گرفتن از دیوار بلند شد. کمکم کن! چرا باید همچین کار احمقانه ای بکنم؟! ابروهاش و باال برد: چون ممکنه از خونر یزی بمیرم و اینجا هیچ همسریابی هلو ورود دیگه ای نیست.
خونسرد جواب داد: خوبه، پس منتظر بمون تا سایت همسریابی با شماره بیاد. خون خونش و خورد و نفس هاش داشت یکی درمیون میشد. نتونست بیشتر سرپا بمونه و سر خورد و نشست. حیف... سرشو به دیوار سرد تکیه داد و لب زد: نصفه شب از یه سایت همسر صیغه ولگرد چه انتظارا دارم! پوزخندی روی لب های همسریابی هلو ورود جا خوش کرد. به نظرم این آخر عمر ی زیاد انرژی مصرف نکن چون زخمت خیلی عمیقه. رنگش پر یده بود و دمای بدنش باعث شده بود لرز کنه. با طعنه پرسید: سایت همسر صیغه؟! شاید.
بعد پشت کرد و ب ی حرف قصد دور شدن کرد. سوی چشماش روبه تاریکی میرفت و طعم شیرین مرگ و حس میکرد، اما دلش میخواست واسه بار آخر حساب این همسریابی هلو ورود مضخرف رو برسه. کن مالقات بعدیمون اون دنیا باشه... پلکاش روهم افتاد. دو قدم نرفته پشیمون سمت سایت همسر صیغه برگشت و با قدم هایی بلند نزدیکش شد. بعد چک کردن نبضش نفس حرصی کشید و به آمبوالنس زنگ زد. با نزدیک شدن صدا از مکان دور شد و سمت خونه رفت... کاش به حکم طوفان، نا کشت ی را منحرف میکرد. تا ک ی طوفان ها بگذرانیم و نمیریم؟!