خودم آروم بلندشدم و هردو ازکنارهم ردشدیم. مغزم استپ کرد! عجب عطری! آدم و مدهوش می کنه خاک برسرم دارم چی میگم. بی خیال سمت آشپزخونه رفتم یک شربت روی میزبود. بافکری که به سرم زد یک دوتا آغاز نو همسریابی آغاز نو توش پودر کردم و باخیال راحت همش زدم. هرکی این وبخوره تادو روز جاش توی توالته! به به ای ای چندش. از آشپزخونه خارج شدم و سمت آغاز نو همسریابی رفتم داخلش نشستم و استارت زدم.
منکه از آغازنو همسريابي سردر نمیارم
لعنتی چرا روشن نمیشه؟ چندبار دیگه استارت زدم ولی... باحرص پیاده شدم و درکاپوت رو زدم بالا؛ آه منکه از آغازنو همسريابي سردر نمیارم. اوف! گوشی به دست زنگ زدم به شرکت خودروسازی و نوع آغاز نو همسریابی و گفتم و آدرس دادم تا بیان. سمت سریدار سلیمان رفتم و تاکیدکردم حواسش به همه چی باشه. آغاز نو همسریابی هلو برگشمتم و دسمته کیم و موبایل رو برداشمتم از عمارت خارج شمدم حتی حوصله آژانس رو نداشتم. بی حوصله با اون کفش های پاشند بلند سمت خیابون اصلی می رفتم. گوشیم زنگ خورد. .. سلام آریا؟ آریا: خوبی؟ چرا حس می کنم الان تو مرز جنونی؟ نمی دونم چرا خنده ام اومد باقهقه ناز جواب دادم؛ آخه عزیزم آغاز نو همسریابی خراب شده برای همون. آریا با خنده: دیونه می خندی اون وقت؟ لبم رو فشاردادم
از آغاز نو همسریابی آغاز نو و آسمون می باره
آخه از آغاز نو همسریابی آغاز نو و آسمون می باره چرا نخندم چون خندهام بخاطر بدبختی هامه. آریا جدی پرسید: چیشده؟ دارم میام پیشت. آریا: آدرس بگو بیام دنبالت؟ خواستم آدرس بدم که آغاز نو همسریابی جلوی پام ترمز کرد. متعجب به خیره شدم که اشاره کرد سوارشم. نیشخندی زدم و با لوندی در آغازنو همسريابي بازکرده و سپس نرم جلو نشستم. عزیزم زحمت نکش الان دوستمون سوارم کرد. آریا: و اون آغاز نو همسریابی هلو؟ ابرویی بالا انداختم و با ناز صداش کردم: آریا؟ متوجه نگاه حیرت کرده شدم. آریا: هی برای کی اینقد قپی میای؟ لبم رو زیر دندون کشیدم: آغازنو همسريابي. آریا ریز ریز خندید ولی یاسین پرسید: بله؟ گوشی رو کج کردم و با ناز چشم هام باریک و لب زدم: باشما نبودم آغاز نو همسریابی هلو پرسید با کی هستی اسمتون رو گفتم.