
و چیزی بگه که خراب کاری کنه مشغول نوشتن شدم حالم خوش نبود زیاد یه هفته اس مثل روح سرگردان دارم توی اپلیکیشن پستو می چرخم الانم پشت ورود به پستو نشستم و در خدمت شما هستم! و پیام و فرستادم!
دوستیابی پستو بلافاصله جواب داد
بعد از فرستادن پیام چراغمو روشن کردم دوستیابی پستو بلافاصله جواب داد: خیلی خری! چند ثانیه به پیامش زل زدم و بعد با چشمای گرد شده نوشتم: دست شما درد نکنه! آخه من به تو چی بگم! ؟ نمی دونم چرا احساس می کردم واقعا عصبیه! نمی دونستم چی بگم! یعنی توقع داشت چکار کنم چی شده؟ چی شده؟ نمی دونی؟ ده روزه خبری ازت نیست قبلا سر و ورود به پستو می زدن اینجا بودی حالا یهو میری ده روز نمی آی یعنی در حد یه ورود به پستو خاک بر سرم ارزش نداشتم یه خبر بدی! ؟ اوهو یکی بیاد اینو بگیره جای اینکه من طلب کار باشم ایشون دست پیش گرفته! دوستیابی پستو خیلی پرویی! من پروام؟ منی که ده روزه دلم هزار راه رفته؟ ته دلم یه جوری شد از پشت همین کلمات هم دلخوریش رو می تونستم حس کنم دلم براش سوخت ولی به خودمم حق می دادم ناراحت شم ازش با اون حرفا!
دوستیابی پستو گوش کن!
دوستیابی پستو گوش کن! بفرما! من حالم خوب نبود! این یه هفته شبا خواب نداشتم همش ثبت نام پستو می دیدم! کابوس؟ چه ثبت نام پستو! خوب این سوالی نبود که بخوام جوابشو به دوستیابی پستو بدم نه تا زمانی که مطمئن نشده بودم ثبت نام پستو دیگه! بگذریم آها بگذریم! می دونی دلم چی می خواد؟ ها چی؟ یه کلاه بافتنی سبز دارم تا حالا نپوشیدمش چند وقت پیش که رفته بودم اپلیکیشن پستو خریدمش دلم می خواد یه روز برم اپلیکیشن پستو و بپوشمش! امیدوار بودم خنگ نباشه و بگیره چی می گم!