
آهنگ جدید گرشا رضایی بیحیال تر از قبل شده بود، بروز نمیداد اما حالش خوب نبود... دنیز با دیدنش بغضش گرفت، سمتش رفت و سینی میان دستش را روی عسلی کنار تخت گذاشت و آرام صدایش زد...
جدیدترین آهنگ گرشا رضایی 1400 چشم باز کرد
جدیدترین آهنگ گرشا رضایی 1400 چشم باز کرد و به دنیز خیره شد، دنیز دستش را پشت اهنگ جدید گرشا رضایی مثل ماه گذاشت و گفت: ده اهنگ برتر گرشا رضایی پاشو یچیزی بخور دوباره بخواب... احسان که مثل بچه ها از رفتارهای از نظر خودش سرد اهنگ جدید گرشا رضایی مثل ماه دلش گرفته بود گفت: آهنگ جدید گرشا رضایی دوستم داری؟ دنیز دلش لرزید، روی هر چیزی که در طول این بیست و چهار ساعت اتفاق افتاده بود خط کشید و گفت: دنیز چرا نداشته باشم دورت بگردم؟ احسان پتو را بال تر کشید، معلوم بود که لرز دارد، دنیز از جایش بلند شد.
شوفاژ را زیاد کرد و سویشرت اهنگ جدید گرشا رضایی مثل ماه را برداشت و روی شانه هایش انداخت… کنارش نشست و گفت: دنیز سوپتو بخور که باید بریم دکتر... جدیدترین آهنگ گرشا رضایی 1400 چیزی نگفت، میدانست که از پس ده اهنگ برتر گرشا رضایی برنمی آید، پس فعلا حرفی نمیزد... دنیز قاشق میان انگشتانش را از سوپ پر کرد و سمت لبهای جدیدترین آهنگ گرشا رضایی 1400 کشید...
سوپ که تمام شد خواست دستش را سمت لیوان آب پرتقال ببرد که آهنگ جدید گرشا رضایی مانعش شد... دنیز از درد ناگهانی شکمش لب گزید که آهنگ جدید گرشا رضایی با نگرانی گفت: شاید بتوان به عنوان بهترین رو ِز این روزها از آن روزی نام برد که همانطور که هردویشان خیره به مانیتورکوچک سونوگرافی بودند پزشک گفت که ثمره ی عشقشان دختر است و رویای هر دویشان تحقق یافت حال دخترشان هشت ماه داشت و از این انتظار نسبتا سخت فقط یک ماه باقی بود...
از زبان ده اهنگ برتر گرشا رضایی صدای زنگ گوشیم توی اتاق پیچیده بود
از زبان ده اهنگ برتر گرشا رضایی صدای زنگ گوشیم توی اتاق پیچیده بود، شعله ی گازو کم کردم و سمت اتاق رفتم ؛ یه ریز داشت زنگ میخورد ول کن هم نبود از روی عسلی برش داشتم و صفحشو نگاه کردم، یه شماره ی ناشناس بود و منم که اصلا از شماره های ناشناس دل خوشی نداشتم، صداشو قطع کردم و سر جاش گذاشتمش ولی مگه صفحش خاموش میشد؟ فضولیم گرفته بود که کیه که انقد سمج شده بالخره نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بله ای گفتم و صدایی که توی گوشی پیچید باعث شد که نرم تر شم و به علاوه تعجب کنم
سلام دنیز، مهسام یکم مکث کردم و گفتم: سلام، خوبی؟ خیلی وقت بود که خبری ازش نبود، درست از همون وقتی که با مهیار توی رستوران دیدمش، چند باری بهش زنگ زده بودم که گوشیش خاموش بود... اولش دیدنش با مهیار واسم عجیب بود، هم عجیب و هم شک برانگیز، شاید اگه اونموقع جواب تلفنامو میداد بعد از اون اتفاق بهش ان ِگ نارفیق بودن میزدم و میگفتم .