حالا من ترسیده بودم. من باور نمی کردم که خانواده من برای پیدا کردن من آمده باشند. باربرن سعی می کرد مرا پیدا کند و بار دیگر به فروش برساند. من دیگر قابل فروش نبودم. من در باره نگرانی و ترس خودم به مادرم گفتم ولی او گفت خیر اینطور نیست و خانواده من به دنبال من بودند.
مردی به اسم گاروفولی در بهترین همسر همسریابي بفرستد
بعد او گفت که یک آقای متشخص به خانه آن ها آمده بود که زبان فرانسه را با لهجه خارجی صحبت می کرد. او از باربرن پرسید که بر سر بچه کوچکی که چند سال پیش در خیابانی در بهترین همسر همسریابی پیدا کرده بود چه آمده است. باربرن پرسید که بچه علتی او این سوآل را می کند. جواب این سوآل را باربرن همانطوری که از او انتظار می رفت داده بود. مادر گفت: " تو می دانی که هرچه در آشپزخانه گفته شود به راحتی در اطاق پشتی شنیده می شود. وقتی من که در آن اطاق بودم شنیدم که در باره تو صحبت می کنند طبیعتا کنجکاو شده و با دقت به حرف های آن ها گوش دادم. من پایم روی یک شاخه کوچک هیزم رفت و آن شاخه با صدا شکست. آن آقا به باربرن گفت: " ما در این جا تنها نیستیم. " باربرن در جوابش گفت: " البته ما در این جا تنها هستیم. این خانم من است که در اطاق مجاور کار می کند. " آن آقا گفت که آشپزخانه خیلی گرم است و بهتر است که در بیرون آن جا با هم صحبت کنند. آن ها با هم بیرون رفته و باربرن سه ساعت بعد به خانه برگشت. من سعی کردم که از او حرف باشم ولی تنها چیزی که به من گفت این بود که آن مرد به دنبال تو می گشت. ولی مسلما این مرد پدر تو نبود و یک صد فرانک هم به باربرن داده بود. شاید بعد از آن هم باربرن از او بیشتر از این هم پول وصول کرده بود. به همین علت و چون وقتی ما تورا پیدا کردیم تو لباس های گران قیمت بر تن داشتی ما متوجه شدیم که خانواده تو می بایستی ثروتمند باشند. بعد ژروم به من گفت که قصد رفتن به پاریس را دارد. او برای پیدا کردن مردی که تورا خریده بود به آن جا رفت. این مرد موسیقی دان که تورا با خود برد به او گفته بود که اگر باربرن هر موقع خواست برای او نامه بنویسد آن را به آدرس مردی به اسم گاروفولی در بهترین همسر همسریابی بفرستد. آن نامه بدست او خواهد رسید.
او در کجای بهترین همسر همسریابی زندگی می کند؟
" من با نگرانی سوآل کردم: " آیا بعد از این که او به پاریس رفت، چیزی به گوش شما در این مورد خورده است؟ " مادر جواب داد: " نه یک کلمه... من حتی نمی دانم که او در کجای بهترین همسر همسریابی زندگی می کند.
" در همین موقع همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت وارد شد. من با هیجان به او گفتم که من یک خانواده دارم و والدین من به دنبال من هستند. او گفت که از این بابت خوشحال است ولی بر عکس من او این مطلب را خیلی عادی تلقی کرد. من آن شب را خیلی بد خوابیدم. مادر به من گفت که بهتر است که فورا به پاریس برگشته و و بی جهت خانواده خود را چشم انتظار نگذارم. من امید داشتم که چند روز در آن جا پهلوی او بمانم ولی وقتی خوب فکر کردم فهمیدم که او حق دارد. ولی من قبل از بازگشت به بهترین همسر همسریابی می بایستی هر جور شده همسریابی بهترین همسر توران کوچک را ببینم. این کار هم امکان پذیر بود چون اگر از طریق رودخانه به پاریس بر می گشتیم جایی که عموی او زندگی می کرد درست کنار رودخانه بود. او مسئول سد بالا و پایین بردن آب بود.
ما می توانستیم در آن جا او را ببینیم.
در این شرایط بی پولی به من بهترین همسر سایت همسریابی جدید دادی
من تمام روز را با مادر گذراندم و در غروب ما با هم مذاکره می کردیم که وقتی من بزرگ و ثروتمند شدم برای او چه کار انجام بدهم. من می خواستم که هرچیزی که او در دنیا میخواهد برایش فراهم کنم. مادر گفت: " رمی عزیز من... این گاوی که در این شرایط بی پولی به من بهترین همسر سایت همسریابی جدید دادی برای من از تمام گنج های دنیا پر ارزش تر است.
" روز بعد وقتی خداحافظی ما با مادر خوانده ام تمام شد ما خود را به ساحل رودخانه رسانده و در طول آن به راه افتادیم. همسریابی بهترین همسر جدید ساکت و متفکر بود. من می دانستم که علت ناراحتی او چیست. او از این که من یک خانواده ثروتمند داشتم ناراحت و نگران شده بود. مثل این که ثروت یا فقر خانواده من در دوستی من با او کوچکترین تاثیری می گذاشت. من به او گفتم که اگر این موضوع حقیقت داشته باشد او به کالج موسیقی خواهد رفت و تحت نظر بهترین استادان فن، موسیقی را فرا خواهد گرفت. او با حزن سرش را تکان داد. من به او گفتم که ما دو نفر تا آخر عمر دوست و برادر خواهیم ماند و والدین من او را هم به اندازه من دوست خواهند داشت. ولی او هنوز سرش را تکان می داد. در روز بعد از آن جایی که من هنوز نمی توانستم پول های والدین ثروتمند خود را خرج کنم به هر دهکده در مسیرمان که رسیدیم بساط خود را پهن کرده و نمایش اجرا می کردیم. به این ترتیب ما پول برای خرید مواد غذایی جمع می کردیم. من همچنین قدری پول احتیاج داشتم که یک بهترین همسر سایت همسریابی جدید برای همسریابی بهترين همسر کوچک خریداری کنم. مادر خوانده ام گفت که او گاو هدیه مرا بیشتر از هر چیزی برایش ارزش قائل است. شاید من می توانستم بهترین همسر سایت همسریابی جدید برای همسریابی بهترین همسر توران تهیه کنم که او هم همین احساس را داشته باشد. علاقه من این بود که به او یک عروسک هدیه کنم. خوشبختانه عروسک به اندازه گاو گران نیست. در شهر بعدی من هدیه مورد نظرم را یافتم. عروسکی با موهای طلایی و چشمانی آبی رنگ. وقتی در طول رودخانه قدم می زدیم من اغلب به فکر خانم میلیگان، آرتور و قایق زیبای آن ها که ' قو ' نامیده می شد می افتادم. با خودم فکر می کردم که آیا ممکن است یک بار دیگر آن ها را روی این رودخانه ببینم؟
ولی این اتفاق هرگز نیافتاد. در یک غروب، ما به جاییکه عمه لیز زندگی می کرد رسیدیم و از دور می توانستیم خانه او را ببینیم. من زیر درختان ایستاده بود و هوا به شدت مرطوب بود. پنجره های خانه با نور آتش بزرگی که در داخل افروخته بودند روشن شده بود.
نور قرمز رنگ آتش فضای بیرون را هم روشن کرده و راهی را که به در خانه منتهی می شد مشخص کرده بود. قلبم به شدت می زد. من آن ها را در داخل اطاق می دیدم که پشت میز نشسته و مشغول صرف شام هستند. در و پنجره بسته بود ولی پنجره ها فاقد پرده بودند و من لیز را دیدم که در کنار عمه اش نشسته است. من به همسریابی بهترین همسر جدید و کاپی اشاره کردم که ساکت باشند. بعد چنگ خود را از روی شانه ام برداشته و روی زمین تکیه دادم. همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت آهسته گفت: " بله... البته... ما حالا یک ' سرناد ' اجرا می کنیم. عجب عقیده خوبی..." من آهسته جواب دادم: " ما کاری نخواهیم کرد... من به تنهایی چنگ خواهم زد. " من اولین نت های آواز ایتالیایی را روی چنگ نواختم. من هنوز شروع به خواندن نکرده بودم. همان طور که سازم را می نواختم به همسریابی بهترين همسر نگاه می کردم. او سرش را با حیرت بلند کرد و چشمانش برق زد.
همسریابی بهترین همسر 29 از روی صندلیش پایین پرید
من با نوای ساز شروع به خواندن کردم. همسریابی بهترین همسر 29 از روی صندلیش پایین پرید و به سمت در دوید. یک لحظه بعد او در آغوش من بود. عمه کاترین پشت سر او بیرون آمد و مارا به داخل برای صرف شام دعوت کرد. همسریابی بهترین همسر 29 با سرعت دو بهترين همسر همسريابي برای من به میز اضافه کرد. من گفتم: " اگر مانعی ندارد یک بهترين همسر همسريابي دیگر هم روی میز بگذار. ما یک دوست کوچک هم با خود داریم که ممکن است گرسنه باشد. " همسریابی بهترین همسر 29 تعجب کرد ولی یک بهترين همسر همسريابي دیگر هم روی میز گذاشت.
من از زیر میز عروسک را در آورده و جلوی بهترين همسر همسريابي پهلوی همسریابی بهترین همسر توران گذاشتم. نگاهی که همسریابی بهترين همسر در آن لحظه به من کرد تا آخر عمر فراموش نمی کنم.