نه. گفتم که اون فقط راننده یه وانت بود. عجب! از بازجویی چیزی دستگیرشان نشد. خیال می کردند دروغ می گویم. عصر، پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو، صاحب ساختمان، هم آمد. آوردنش پیش من. سلام کردم. سری تکان داد. از او پرسید: آقا، شما اتاق 1 ساختمان دوازده رو به کی اجاره دادین؟ اسمش. .. اسمش یادم نیس.به من اشاره کرد و از پرسید: این همونه؟ به من خیره شد. فکر کردم مرا شناخته است. هر ماه، خودش می آمد برای گرفتن اجاره. بعد از اینکه خوب مرا نگاه کرد، در جواب گفت: نه. گمان نمی کنم. مطمئنید؟ رضایی دوباره به من خیره شد و بعد با اطمینان بیشتری گفت: بله. بله. نمی دانم. از تعجب یا از ترس، خشکم زده بود. شده بودم مثل یک حیوان زبان بسته. حتی یک کلمه هم نگفتم. فقط شنیدم که رضایی پرسید: ببخشید ، چه کار کرده؟ کار خلافی ازش سر زده؟ کی؟ همون یارو. نخیر. مفقود شده. یعنی چه؟ یعنی رفته پی کارش؟ معلوم نیس. تکلیف من چی می شه؟ تکلیف شما؟
36 خب بله. اجاره اتاق چی می شه؟ دو ماهه اجاره اش عقب افتاده. فقط سرش را تکان داد. وقتی به دنیا آمدم، بابام مرده بود. اصلاً ندیدمش. سایت همسریابی هلو ازدواج موقت هم همین طور. ما دوقلو بودیم. من شدم آریا، او هم شد سایت همسریابی هلو ازدواج موقت. از پی بابام، من ماندم و سایت همسریابی هلو موقت و مادرم با کلی املاک که همه، مال خودش بود. مال مادرم. هیچ وقت یه سایه درست و »: بابای من شوهر اولش نبود. مادرم می گفت بابام کلی قرض بالا آورده بود. سر املاک مادرم قمار. حسابی، روسرم نبود کرده بود. باخته بود. همه چیز را. بعد هم خودش مرده بود. چاره ای نبود. مادرم شد زن یک نفر دیگر. تاوان قرض شوهر قبلی اش را باید می داد. من و سایت همسریابی هلو موقت افتادیم زیر دست ناپدری. هرچند اگر بابای خودمان هم زنده بود، . « الوات بود؛ فکر زن و زندگی نبود. معلوم نبود که بهتر می شد. مادرم می گفت از بچگی هایم، چیز زیادی یادم نیست. فقط یادم است که ایرج خان ناپدریم برای من و سایت همسریابی هلو موقت، اسباب بازی می خرید. گاهی هم لباس. لباس های مهمانیمان سوا بود. هر وقت می رفتیم مهمانی، باید آن ها را تو خونه، هر ریختی دارین به درک. ولی جلو مردم باید می پوشیدیم.می گفت. سرو وضعتون حسابی باشه. نمی خوام پشت سرم حرف باشه یادم است یک بار توی مهمانی، شست پایم از جورابم زد ه بود بیرون. مادرم.
او هم شد سایت همسریابی هلو ازدواج موقت
«آبرومو بردی»: ایرج خان فهمید. توی خانه، کلی کتکم زد. می گفت سایت همسر یابی موقت هلو را هم. بچه کدومه؟ کرّه خره »: جواب می داد. « بچه است »: می گفت گاهی کتک می زد. یک بار توی میهمانی، دخترها می رقصیدند.
سایت همسر یابی موقت هلو کلاس سایت همسر یابی موقت هلو خجالت می کشید
سایت همسر یابی موقت هلو کلاس سایت همسر یابی موقت هلو خجالت می کشید.. « برقص »: پنجم بود. مثل خود من. ایرج خان گفت خصوصاً با آن دامن کوتاهش. رفت پیش مادرم. ایرج خان توی خانه، حسابی به و مادرم فقط اینا چیه دیگه پس انداختی »: خدمتش رسید. به مادرم می گفت : زیرلب می گفت توی یخچال مان پر بود از بطری های جور واجور. رویشان خارجی نوشته شده بود. ولی من دلم کلوچه قندی و شربت زعفران می خواست. هر چه داد می زد سرمادرم، بیچاره هیچی نمی گفت. ازش می ترسید. زمین می خوای »: مرتب می بردش محضر و املاکش را می فروخت. می گفت چیکار؟ آب و ملک می خوای چیکار؟ آب و ملکی که ول باشه، چه فایده؟ حالا هر کار من و ازش می ترسیدیم. می گفت. « پول، تو چیز دیگه س برای همین، وقتی می خواستم با. « بکنین کلاغ سیاهه واسم خبر می آره سايت همسريابي موقت هلو در گوشی صحبت کنم، اول می رفتم نگاه می کردم که یک وقت کلاغی، چیزی، توی حیاط نباشد. مادرم یکی دوبار از این کارم خند ه اش گرفت. می خوام با هیبتیان شریک بشم. قراره شب ها، دیروقت می آمد. می گفت. کارخونه بزنیم. آب و زمینش مال من.
سايت همسريابي موقت هلو را بخور بابا
دستگاه و ساختمون هم مال اون مادرم سری تکان می داد و آهسته می گفت: "مسته مسته " و بعد، باز آه می کشید وقتی شریک هایش به خانه مان می آمدند، مهربان می شد. سايت همسريابي موقت هلو را بخور بابا. می نشاند روی زانوهایش و به او آب نبات چوبی می داد و می گفت بیچاره سايت همسريابي موقت هلو هم از ترس می خورد. بعد می آمد در. مال کارخونه خودمونه و یواشکی می رفتیم از «؟ دلت کلوچه قندی می خواد »: گوشی به من می گفت مغازه حاج عباس، نسیه می خریدیم. دفترش را باز می کرد و زیر حساب های مادرم می نوشت. یک بار ایرج خان، جلو مهمان ها، من را هم نشاند روی زانویش و بهم آب نبات چوبی داد. بدمزه بود. تف کردم. افتاد روی کراواتش. ناراحت شد. سرم عیب نداره ایرج خان. بچه س »: شریکش گفت. «! پسره بی تربیت »: داد کشید و بعد از رفتن مهمان ها، حالیم ؛« حالیش می کنم »: و ایرج خان غرید «. نمی فهمه 39 رحم داشته باش مرد! بچه مو »: کرد. حسابی. مادرم می پیچید به دست و پاش و خودش هم بی نصیب نمی ماند. یک سیلی جانانه؛ و هر دو می افتادیم ؛« کشتی بغل هم و گریه می کردیم. بعد دستم را می گرفت و می برد لب حوض. آب دماغم الهی گور به »: را می گرفت. صورتم را هم می شست و هی زیرلب نفرین می کرد. « گور بشی که مارو انداختی تو چنگ این مردیکه حرومزاده یک بار، سر یک ورود به سایت همسریابی موقت هلو، مر ا انداخت توی زیرزمین. توی تاریکی. می گفت: و بعد ورود به سایت همسریابی موقت هلو را پاره پاره کرد. چه قصه خوبی این مزخرفات چیه می خونی.
توی مدرسه آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو می خواندم
ولی من دزدکی توی مدرسه آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو می خواندم. پیش. « کچل کفترباز » را بی غلط می خواندم. حاج عباس بقال هم نماز را یاد گرفته بودم زبانم می گرفت. رفتم مدرسه کم کم بیشتر می فهمیدم. عجب چیزی است این سایت جدید همسریابی موقت هلو! ایرج خان، راه به راه، آب و ملک مادرم را می فروخت و با هیبتیان شریک می شد. وضع ما هم بالاخره فرق کرده بود. سایت همسریابی هلو ازدواج موقت هی رنگ و وارنگ لباس عوض می کرد ولی من سرم بیشتر توی سایت جدید همسریابی موقت هلو بود. ایرج خان با کله گنده ها، نشست و برخاست می کرد. با شهردار،رؤسا، مدیرکل ها و از این قماش آدم ها. یک قاب بزرگ با حاشیه طلایی گرفته بود و عکس شاه ر ا زده بود به دیوار و هی پیش چنین فرمودند. کله گنده هایی که به خان همان می آمدند، می گفت «. اعلیحضرت چنان فرمودند حوض حیاط را خراب کرده بود. همه اتاق ها را کاغذ دیواری کرده بود. دیوارهای حیاط را رنگ زده بود. هر چه مادرم گفت کار به کار بالاخره یه روز سردر خانه نداشته باش به خرجش نرفت که نرفت. می گفت مادرم راضی نمی شد خانه را بفروشد. این خونه رو می کوبم. آپارتمانش می کنم سفارش می داد. « مراسم جشن » چهارم آبان که می شد همه ذکر خیرش می شد و بعد آن ها را می داد به روی کاغذهای بزرگ با خط درشت بنویسند من و بچه های محله که برویم و بچسبانیم به در و دیوار. عجب خاطراتی!