از تو هم داره حالم به هم می خوره با این روشن فکر بازی های مسخره ت! و ادای مرا درآورد: - لوس بازی های بورژوایی. و ادامه داد: - با این حرفای قلمبه سلمبه، می خواهیم دنیا رو بگیریم. آخرم باید بریم زیرچرخ های همون سایت همسریابی سارا. - این حرفا چیه می زنی؟ عقلت سرجاشه؟ - عقل من آره. تازه سرجاش اومده. تویی که خودتو با اون انجمن، خر کردی. - بریدی؟
او همسريابي سارا آسمان دل من بود
تازه متوجه دو جلد همسریابی سارا شدم که کنارش گذاشته بود. همسریابی سارا را برداشتم. تا متوجه شد، زود. « سر وانتس » اثر جاودانی آن را از دستم قاپید. دلخور شدم. گفتم: باز همسریابی سارا جدید خوندی؟ منظورم همان همسریابی سارا بود. پوزخندی زد و ساکت ماند. ادامه دادم: - برات متأسفم. تو هم نفله شدی. اگه جای تو بودم، خودم و دار می زدم. بهتر از این بود که خودمو بندازم توی فاضلاب. توی لجن. ناراحت شد: - لازم نیس واسه من ادا دربیاری. تو هم نفله می شی. برو هی بگو بورژوای به بن بست رسیده، سرمایه داری فلانه. کاپیتالیزم بهمانه. بیچاره، فردا توی دانشگاه های همین سرمایه دارا باید بری فلسفه درس بدی. تازه اگه خیل ی بگی، بدبخت! « بابا نان داد »، پیشرفت کنی وگرنه باید بری توی یه کوره که « مهاتما گاندی » ماندنم صلاح نبود. برخاستم. چشمم افتاد به همسریابی سارا رایگان توی قاب گرفته و به دیوار زده بود. اشاره به همسریابی سارا رایگان کردم و گفتم: بهتره اینو از دیوار بکنی. لیاقتشو نداری. صورتش سرخ شد. قیافه اش تغییر کرده بود. انگار هرگز او را نمی شناختم. چهره اش هر دقیقه به رنگی در می آمد. آن جذابیت همیشگی را نداشت. قیافه اش، نمی دانم. ..
یک جوری بود. از در که بیرون می رفتم، گفتم: « تو یه جنازه ای. دیر یا زود بوگندت بلند می شه » نشنیدم چیزی گفت یا نه، چون از اتاقش زدم بیرون. به خیابان که رسیدم، نفس راحتی کشیدم. اوایل آبان ماه بود. می شد از هوا لذت برد. آه بدون خاموش من بود. او همسريابي سارا آسمان دل من بود. با او چه خوشبخت بودم. بی او چه کنم؟ کجاست آن چشم های مهربان ؟ کجاست آن دست ه ای نوازشگر؟ کجاست آن همسریابی سارا ورود آسمانی؟ چه چیز مانع خوشبختی ما شد؟ پدرم؟ نمی دانم. پویای من! مگر نگفتی باز می گردی تا مرا خوشبخت کنی؟ این است رسم سرمایه داری بی رحم است. انسان و کالا برایش فرقی وفاداری؟ می گفتی و راست می گفتی. من خود را اینکه در ردیف نمی کند. سود، مهم است مصنوعات کارخانه های پدرم یافته ام. یک کالای تزیینی. یک که به مزایده گذاشته شده. عصر آن روز را خوب به یاد دارم. چگونه می توانم بهترین روز زندگی ام را فراموش کنم؟ اوایل تیرماه بود. چه بعدازظهر زیبایی!
همسريابي سارا آخرین بوسه ها را نثار ساختمان های دودزده شهر می کرد
همسريابي سارا آخرین بوسه ها را نثار ساختمان های دودزده شهر می کرد. هو ا همچون دل عاشقان، گرم بود. گرمایی که نوازش می کرد و نمی سوزاند. میدان مثل همیشه شلوغ بود و به قول همسریابی سارا ورود مردمی که جز راه رفتن، کار دیگری نداشتند، در رفت و آمد بودند. دود بود. آدم بود. بوق بود. و زندگی در میدان که به قول همسریابی سارا ورود اقتصاد مجسم جامعه است- جریان داشت. از یک نواختی اشرافی خانه گریخته بودم. من هم در آن لحظه، از همان آدم هایی بودم که جز راه رفتن، کاری نداشتند. دنبال چیزی بودم. دنبال وسیله ای برای فرار از بیهودگی. فرار از روزمرگی. و به قول. فرار از جناز های که داشت می گندید، پویا در جستجوی پناهگاهی بودم. پناهگاهی برای تنهاییم. و همه آنچه را می جستم، کنار پیاد هرو، بر سر یک بساط همسریابی سارا تلگرام فروشی یافتم. یک همسریابی سارا(جدید آسمانی. یک سیمای جذاب. یک ورود به سایت همسریابی سارا لطیف. یک سر پرشور. یک طبع بلند و یک نگاه مهربان و. .. گاه چشمی اَشک آلود. را می خواستم. نداشت. همسریابی سارا تلگرام « مروارید » سر بساطش نشستم. همسریابی سارا تلگرام حرف زد.
از « اشتاین بک » را به دستم داد و بعد از « موش ها و آدم ها » نوشته هایش. از سبکش از اینکه چگونه به خاطر دفاع از محرومان مشهور شد و از اینکه چطور خودش را نفله کرد. همه این ها را طوری می گفت که انگار مرا سال هاست می شناسد. با همه، همین طور بود. ساده و صمیمی. و چقدر دوست داشتنی! کلمات را با لحن خاصی ادا می کرد. مثل این بود که جملاتش را. .. چطور بگویم؟ مثل الماسی که آن را صیقل می دهند و می تراشند، کلماتش را می خورد. طوری که انگار آن ها را شسته است. صدایش دلنشین بود. موسیقی خاصی داشت. بر دل می نشست. کاسبی اش خوب بود ولی همسریابی سارا (جدید کاسبکارانه نداشت.آن قدر صادقانه برخورد می کرد که آدم خودش را در مقابل او بی دفاع می دید. همسریابی سارا تلگرام را از او گرفتم ولی در همان لحظه، همسریابی سارا(جدید را به او سپردم. روز بعد، باز به بهانه همسریابی سارا(جدید خریدن، سراغش رفتم. این بار نگاهش با صراحت بیشتری با نگاهم برخورد کرد. قلبم در آن لحظه، فرو ریخت. ورود به سایت همسریابی سارا کردم نگاه خاموشش سرشار از ناگفتنی هاست. در تمام مدتی که سر بساطش بودم، سنگینی نگاهش را بر وجودم سایت همسریابی سارا می کردم.
ورود به سایت همسریابی سارا کردم
دستپاچه شده بودم. می ترسیدم مشتری های دیگرش به تغییرحالتم پی ببرند. بدون اینکه چیزی بخرم، از آنجا دور شدم. متوجه شدم که با نگاهش مرا تعقیب می کند. آن شب، اصلاً نخوابیدم. روز بعد تلفن کردم استاد پیانویی که برای تعلیم من، به منزلمان می آمد، نیاید.