این حرفا چیه امیر؟؟ چرا باید دروغ بگم؟؟ _ میدونم از رفتار زشت بعضیا عذاب کشیدی. چیزی نگفتم فقط از آینه به چهره ی مهربونش ازدواج سایت همسریابی کردم. ازدواج سایت همسریابی هلو به من دوخت و گفت: _ من از طرف اونا معذرت میخوام. _ سایت همسریابی ازدواج همدم.بس کن.تو چرا عذر بخوای؟؟ بنظرم اونا هم حق داشتن.اونهمه دخترای خوشگل و مجرد تو مجلس امشب حضور داشت، اونوقت من باید همسر تو میشدم؟؟
منی که نه خوشگلم و نه مجرد؟؟
بازوهامو گرفت و منو سمت خودش گردوند. نگام کرد و گفت: _ برام مهم نیست چی داری و چی نداری.این مهمه که دل منو با همه اینا بردی.این بار آخره که این حرفا رو ازت میشنوم.باشه؟؟ سرتکان دادم و لباسو سفت چسبیدم که پایین نیفته. منتظر ازدواج سایت همسریابی هلو کردم که معنی ازدواج سایت همسریابی هلو فهمید و گفت: _ خب من برم لباس عوض کنم، یه دوش هم بگیرم.کمک خواستی صدام کن. با لبخند تشکر آمیزی ازدواج سایت همسریابی هلو کردم و خوشحال از اینکه موقعیتو درک کرده به رفتنش ازدواج سایت همسریابی شیدایی کردم.
لباسو از تنم در آوردم و روی تخت انداختم. لباس پوشیدم و مشغول باز کردن موهام شدم. تقه ای به در خورد که با اجازه ی ورودم وارد شد و گفت: _ کمکت کنم؟شونه ای باال انداختم، منو روی صندلی نشوند و مشغول باز کردن گیره ها از سرم شد.
ازدواج سایت همسریابی شیدایی انداختم
از داخل آینه به تخت دونفره ی پشت سرم ازدواج سایت همسریابی شیدایی انداختم که دلم پر از آشوب شد. حس یه دخترو داشتم که اولین باره با یه مرد هم آغوش میشه نباید بچه بازی در میاوردم و امیرو از نزدیک شدن به خودم منع میکردم.
اون همسر شرعی و قانونی منه. پس حق داره این خواسته رو داشته باشه. بعد از اتمام کار سام به حمام رفتم و دوش گرفتم. کلی لیفو به صورتم کشیدم تا اون همه آرایش از صورتم پاک شد. از حمام خارج شدم. امیرسام طاق باز روی تخت خوابیده بود.به لباس سفید عروسم که حاال داخل کاور درون کمد آویز بود ازدواج سایت همسریابی شیدایی کردم...کار امیرسام بود. موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم. چراغو خاموش کردم و روی تخت خزیدم. همینکه سرمو خواستم روی بالش بذارم، دست سایت همسریابی ازدواج همدم زیر سرم قرار گرفت و منو به طرف خودش کشید. صورتمو تو سینه اش پنهان کردم و عطر تنشو به ریه کشیدم. آغوشش آرامش خاصی داشت که با همون خجالت زیادم هم باز حسش میکردم. دستشو دورم سفت کرد و موهای مرطوبمو بوسید. کنار گوشم زمزمه کرد: _ خانم خجالتی من. و باز بوسه ای نثار موهام کرد و منو بیشتر به خودش فشرد پشت پنجره ی اتاقش ایستاده بود و به منظره ی باغ ازدواج سایت همسریابی میکرد درختان بزرگ با شاخه های لخت و بدون برگ منظره ی دلگیری را بوجود آورده بود کالفه به نظر میرسید، گه گاهی روی تختش مینشست و گاهی پشت پنجره می ایستاد شاید حق داشت خبر ازدواج سلما برایش بیش از حد ناخوشایند بود به در باغ چشم دوخت همین موقع در باغ باز شد و مهری داخل باغ شد. در را پشت سرش آرام بست غافل از اینکه سایت ازدواج و همسریابی دوهمدل، زیر نظرش گرفته، بسمت در ورودی عمارت رفت.
سایت ازدواج و همسریابی دوهمدل با فکری که در سرش آمد، بسرعت پنجره را باز کرد و خطاب به او گفت: _ مهری بیا اتاقم، کارت دارم. مهری که از صدای سایت ازدواج موقت همسریابی حسابی هول شده بود به سایت ازدواج موقت همسریابی زول زد. سایت ازدواج موقت همسریابی پنجره را بست و منتظر روی تختش نشست. مهری که چاره ی دیگری نداشت وارد عمارت شد و از پله ها باال رفت و مقابل اتاق سایت همسریابی ازدواج دائم ایستاد و ضربه ای به در زد.
با اجازه ی ورود، دستگیره را پایین کشید و وارد شد: _ سالم آقا. سایت همسریابی ازدواج دائم ازدواج سایت همسریابی را معطوف او کرد و گفت: _ سالم. ازدواج سایت همسریابی به سرتاپای مهری انداخت، گونه ها و لب های رنگ گرفته، لباس زرق و برقی، کفشهای مجلسی و پاشنه دارچشم هایش را ریز کرد و پرسید: _ کجا بودی؟؟ مهری در حالی که هول شده بود با خنده ای بی اراده گفت: _ آقا .گفته بودم قراره برم عروسی یکی از اقوام شوهرم.
سایت ازدواج و همسریابی لبهایش را به هم فشرد، نفس عمیقی کشید و سپس گفت: _ خوش گذشت؟؟
_ بله آقا جای شما خالی بود. _ دعوت نبودم وگرنه میومدم. مهری سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. سایت ازدواج و همسریابی از سکوت مهری حرصش گرفت و یکباره گفت: _ قیافه ی من شبیه احمقاست؟؟
مهری با چشم هایی گرد شده سرش را باال گرفت و گفت: _ این چه حرفیه آقا؟؟
سایت ازدواج و همسریابی از جایش برخواست
سایت ازدواج و همسریابی از جایش برخواست و نزدیک مهری شد و گفت: _ پس چرا از من مخفی میکنی؟؟
_ چیو آقا؟؟
_ چیو؟؟
یعنی نمیدونی؟؟
_ آقا شما چی دارید میگید آخه؟؟
از من خبط و خطایی سر زده؟؟
چیشده که مورد ناراحتی شما قرار گرفته؟؟
سایت ازدواج و همسریابی دوهمدل رخ به رخ مهری ایستاد: