
اس ام اس عاشقانه بدون سانسور برای همسر از سالن بیرون زدم.
از داخل ساختمون بزرگ قصر خارج و وارد محوطه ی حیاطش شدیم. نگاهم رو به آبنماها دوختم و پرسیدم: -من یه چیزی بگم؟
اس ام اس عاشقانه بدون سانسور برای همسر کالفه گفت: -مگه تو اجازه هم میخوای؟ نگاهش کردم و گفتم: -اصالً لیاقت احترام نداری، میدونستی؟
-اس ام اس بدون سانسور من!
کالفه تر از قبل گفت: -اس ام اس بدون سانسور من! بفرمایید؛ چی میخوای بگی؟
-هیچی فقط میخواستم بگم ملکهتون شبیه شیربرنج بود. متعجب سرش رو سمتم برگردوند و پرسید: -شیربرنج؟
من هم با چشم های گرد نگاهش کردم. -ینی این هم نمیدونی چیه؟ -نه. پوفی کشیدم. -هیچی بابا، ولش کن. یه سؤال، االن داریم کجا میریم دقیقاً؟ اس ام اس عاشقانه بدون سانسور برای همسر من رو به سمت چپ محوطه راهنمایی کرد و وارد یه محوطه ی کوچیکتر شدیم؛ اما هنوز تو محوطه ی قصر بودیم. جوابم رو داد: -داریم میریم به قلعه های استراحت که مخصوص بچه های ماست. -بچه هاتون؟ -دوستانم. -آهان. انتهای اون محوطه یه ساختمون بود، دوطبقه و نسبتاً بزرگ. اس ام اس عاشقانه بدون سانسور نی نی سایت همون سمت رفت و من هم دنبالش.
مقابل در بزرگ دودستگیره ش ایستادیم و اس ام اس عاشقانه بدون سانسور نی نی سایت در رو باز کرد، داخل رفت و بهم اشاره کرد من هم برم. وارد اون مثالً قلعه که بیشتر شبیه خونه بود، شدم. اس ام اس عاشقانه بدون سانسور نی نی سایت در رو بست و من نگاهی به اطراف انداختم؛ عین خونه بود، با تفاوت های خیلی کمی. سالن پذیرایی بزرگ بود با دو دست کاناپه، میز و عسلیه ای سِت هم اطراف بودن و انتهای سالن راهپله ای وجود داشت که به طبقه ی باال میخورد. گوشه ی سالن هم آشپزخونه بود. دکوری ها و مجسمه ها رو هم فاکتور گرفتم. به سقف نگاه کردم که لوستر بزرگی به شکل دوتا بال دیدم. توی قصر هم یه چلچراغ گنده مثل همین بود؛ اما باحالتر. اس ام اس عاشقانه بدون سانسور نی نی سایت گفت: -بیا تا اتاقت رو نشون بدم. -چیزه... ایستاد و سؤالی نگاهم کرد. -چیه؟ -اِم... میشه یه دقیقه برم تو آشپزخونه؟ با این حرفم، اس ام اس عاشقانه بدون سانسور نی نی سایت دست به سینه شد ، اس ام اس عاشقانه بدون سانسور داخل اومد و گفت: -با این همه سروصدا و بلند خندیدنت ممکنه بقیه رو بیدار کنی. بیا بریم دیگه. سمتش برگشتم و پرسیدم: -بقیه؟ -دوستانم. بدو بیا. -باشه. برگشتم و دوباره اون دکمه رو فشار دادم و با بسته شدن در یخچال، نگاهی به کابینت هایی که شکل یه اس ام اس بدون سانسور بودن و برای بازکردنش باید پاهای درازشون رو میکشیدی، انداختم و دنبال اس ام اس عاشقانه بدون سانسور راه افتادم. با هم از پله های چوبی باال رفتیم. روی دیوارهای راه پله پر از قاب عکس بود. ایستادم تا نگاهشون کنم که دوباره صدای تشر اس ام اس عاشقانه بدون سانسور در اومد: -الناز! -اومدم اومدم. حرکت کردم. داخل راهروی طبقه ی باال که پر از اتاق بود، شدیم؛ راهرویی عریض که فقط داخلش در بود. اس ام اس عاشقانه بدون سانسور سمت دری انتهای راهرو رفت. -بیا. دنبالش راه افتادم. مقابل در ایستاد و دستگیرهش رو که شکل یه دونه از بال های خفاش بود، پایین کشید و در رو باز کرد.