شنیدن این حرف لبخندی زد. خوشبه حال پریا!
شاید تنها فرد بی گناه این داستان سینا بود که بازیچه بازی روزگار شده بود. برایش خوشحال بود. با شنیدن صدای در فهمید پریا رفته است. جعبه را باکرد. با دیدن موبایل ساده و شارژرش چشمانش گرد شد. موبایل نوکیای ساده را بیرون آورد و روی میز گذاشت.
پاکت نامه را برداشت و پشتش را چک کرد با خط زیبایی که متعلق به سیاوش بود نوشته شده بود" برای جانان من! " قطره اشکی سمج از گوشه چشمش را گرفت و از روی گونه اش سر خورد و پایین رفت. درون جعبه کوچک یک چیز دیگر هم بود آرام برداشتش.یک گردنبند طالی پروانه که رویش پر از نگین های نارنجی، سبز و سفید بود. پشت گردنبند اسم خودش و سیاوش به حروف التین نوشته شده بود. با دیدن گردنبند صدای هق هقش در آشپزخانه پیچید.
سر روی میز گذاشت و گردنبند را که در دستان مشت شده اش بود روی قلبش گذاشت. دلش برای سیاوش پر میکشی د. از خواندن نامه میترسید. دلش را نداشت نامه را بردارد وبخواند. دوباره غرق گذشته اش شده. "گذشته" چند روزی گذشته بود. پدربزرگ خرید بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت به تهران آمده بود.
خانه بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت مشهد برگزار
قرار بود مراسم خواستگاری در خانه بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت مشهد برگزار شود! برای حال بلیط ارزان هواپیما علی بابا ناراحت بود اما خودش هم حق زندگی کردن داشت، مگر چندبار در زندگی عاشق میشود؟
زن عموی سیاوش و دخترش دنیز قرار بود خودشان را برای خواستگاری برسانند. از کاری که کرده بود کمی دل نگران بود، نمیدانست کارش درست هست یانه؟ این تصمیم را برای خوشحالی خود گرفته بود. خودش هم حق خوشحالی داشت!
کنار پدربزرگش نشست و با لبخند خیره صورت گرد و پر چروکش شد. در دل قربان صدقهاش رفت. پدربزرگش نگاهاش را از تلویزیون گرفت و به صورت نوهاش دوخت و گفت: دخترم از انتخابت مطمئنی؟ من هیچ شناختی نسبت به این مرد دلم راضی نیست، نمیخوام اون دنیا شرمنده پدر و مادرت بشم. خرید بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت دست پدربزرگش را گرفت و سرش را روی شانهاش گذاشت و گفت: -لطفا نگران نباش قربونت بشم، دایی سجاد و سفرمارکت هواپیما تح قیق کردن خودمم خیلی وقته میشناسمش ازش مطمئنم! دل پیرمرد هنوز هم آرام نشده بود گویا او هم میدانست این ازدواج سرانجامی ندارد. سعی کرد از روش دیگهای برای قانع کردن بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت استفاده کند. نگاه بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت به سمت سفرمارکت هواپیما کشیده شد که از اتاق بیرون آمد ومگه قرار نبود با سفرمارکت هواپیما ازدواج کنی؟ چرا یهو نظرت عوض شد؟
روبهروی بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت روی مبل قهوهای جای گرفت. سرش را از روی شانه پدربزرگش برداشت و گفاون یه شوخی بود بابابزرگ، اگه اینطور نبود که من به سیاوش نمیگفتم! سپس خجالت زده سرش را پایین انداخت.موقتا در خانه میماند. اگر پدربزرگش میفهمید او با سیاوش زندگی میکرد هرگز حاللش نمیکرد. از اینکه مجبور بود به عزیزجانش دروغ بگوید قلبش به درد آمده بود. طفلک پدربزرگ ساده اش. بلیط ارزان هواپیما علی بابا سکوت را جایز ندانست و با خنده گفت: -آقاجون چرا اینقدر ناراحتی؟ یه مدت نامزد میمونن اگه به تفاهم نرسیدن جدا میشن! دوران نامزدی رو واسه همین مواقع گذاشتن. بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت ناراحت از جا برخاست و گفت: -من برم آماده بشم. و بیحرف دور شد. همه چیز را تدارک دیده بودند. بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت مشهد در حمام بود او که از قبل دوش گرفته بود تصمیم گرفت لباسش را بپوشد و کمآرایش کند. بلیط هواپیما 80 درصد تخفیف قرمز بلندش را پوشید. جنس لباس ساتن ساده بود. روی سینه اش با خود پارچه طرح گلهای برجسته کار شده بود. با خود سیاوش برای خرید رفته بود و این بلیط هواپیما 80 درصد تخفیف را پسندیده بود. لباس های ساده را بیشتر دوست داشت. روی فرش نشست و وسایل آرایشی را یکی یکی جلوی خود چید
کمی کرم پودر به صورتش زد. رژ قرمزش را روی لبش کشید. یک خط چشم کلفت پشت چشم هایش کشید و چشمانش درشتتر شدند. با زدن ریمل به مژه هایش آرایشش را تکمیل کرد. شال سفید رنگش را روی موهایش انداخت. موهایش را ساده به سمت باال پوش داده بود. شالش را درست کرد و چادر سفیدش که گلهای صورتی رنگداشت را برداشت و از اتاقش خارج شد. ساالرخان با دیدنش لبخندی زد و اشک در چشمانش حلقه زد. از جابرخاست و گفت: -بیا بغلم باباجان، چقدر شبیه مادر بیامرزت
خرید بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت لبخند غمگینی
شدی. خرید بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت لبخند غمگینی زد و خودش را در آغوش پدربزرگش جای داد. بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت مشهد با دیدن تنها یادگار خواهرش اشک دوانده شده در چشمانش را پس زده و به سمت آشپزخانه برای دود کردن اسپند رفت. بلیط ارزان هواپیما علی بابا با دیدن خرید بلیط هواپیما ارزان سفرمارکت عصبی شده بود. خوشگل شده بود و این ماجرا او را میترساند!