سایت همسریابی موقت هلو


بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ آنتالیا

خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ زمزمه کدوستت دارم. نزدیک میشد. سیاوش پیشانی خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ را بوسید و پیشان یاش را به پیشانی اش تکیه داد

بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ آنتالیا - بلیط هواپیما


خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴

-من تورو خیلی دوست دارم، ولی میدونم نمیتونم از ماموریتم بگذرم،

نمیتونم از انتقام خانواده ام بگذرم؛ اما بدون توام نمیتونم زنده بمونم. سیاوش که اشکش در آمده بود میان گریه خندید و گفت: -بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ من یعنی تو؟ بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ هم میان گریه خندید و سرش را تکان داد و گفت:

که آره من بدون تو زنده بمونم که چی؟

بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ در را نبسته بود

توی این دنیا باهم موندمون ممکن نیست؛ شاید اون دنیا بتونیم باهم باشیم. در باز شد و نیروهای پلیس وارد حیاط شدند. بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ در را نبسته بود. صدای خشایار را شنید. تسلیم خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ از اون عوضی فاصله بگیر!

سیاوش دستات رو ببر باال و شو. خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ زمزمه کدوستت دارم. نزدیک میشد. سیاوش پیشانی خرید بلیط هواپیما چارتر ۷۲۴ را بوسید و پیشان یاش را به پیشانی اش تکیه داد و هردو باهم زمزمه کردند. صدای شلیک با داد "نه" خشایار همزمان شد. سیاوش روی زمینجان من جانان من عشق بی تکرار من... افتاد و برای آخرین بار دست قیمت بلیط هواپیما چارتر 724 را که رویش افتاده بود فشرد و چشم بست. قیمت بلیط هواپیما چارتر 724 لبخندی زد و سرش روی سینه سیاوش افتاد. خشایار با بهت باالی سرشان ایستاد و داد زد: -قیمت بلیط هواپیما چارتر 724 نه!

سایت چارتر ۷۲۴ و سیاوش شیون سر داد

و اشکش سرازیر شد. پریا که تازه کنار خشایار ایستاده بود با دیدن دو جسم بیجان سایت چارتر ۷۲۴ و سیاوش شیون سر داد و داد میزسایت چارتر ۷۲۴ بلند شو خدا چرا؟ داده بود و درخواستش را مطرح کرده بود به همین علت پریا طاقت نیاورده بود و برخالف قولش زودتر رفته بودند. قبر هر دو در کنار یکدیگر بود. شش ماه از مرگ آنها میگذشت. سینا با لباس مشکی که برخالف اصرار همه هنوز از تنش درنیاورده بود وسط دو قبر نشسته بود و گل ها را روی سنگ های سرد پر پر میکرد. با بغشضش طبق عادت چندماه اش شروع به تعریف کردن کرد:

-امروز رفتیم سونوگرافی، پریا دوقلو حامله است، یادته میخواستی عمو بشی؟ تبریک میگم داری عمو میشی ولی توی ب یمعرفت نیستی که بچه های منو ببینی! بغض بیرحمانه به گلویش چنگ میزد. ادامه داد:

-میدونی منم دوست داشتم عمو بشم این را که گفت بغضش سر باز کرد و شانه هایش از شدت گریه لرزید. میدیدی من بینتون نشسته بودم کم کمش یه سیلی رو ازت نوشاخه بی معرفتا چرا باهم رفتید؟

سیاوش میدونی اگه زنده بودی و جان کرده بودم که چرا بین تو و عشقت فاصله انداختم! میان گریه از حرفی که زده بود خندید و گفت: -زن عمو هم میخواست بیاد اما دنیز نذاشت! دکتر گفته گریه و زاری براش خوب نیست، میدونی که چقدر دوستت داشت. سکوت کرد و خیره به اسم سیاوش گفت: بودی، االن نیستی من چه خاکی توی سرم بریزم؟ من نم یتونم مثلبا همه بد بودنت، بودنت برای ما خوب بود پشتمون بودی

مطالب مشابه


آخرین مطالب