با خنده گفتم: _ منکه غریبه نیستم خوشگل خانم. دستاشو به هم قالب کرد و گفت: _ بلیط هواپیما چارتری ارزان گفته حتی اگه بابای پویا هم بود، باز غریبه ست. لبخندم ماسید ..ای سلمای بال ..خواستی ازم دوری کنه آره؟؟
به بلیط هواپیما چارتری نزدیک شدیم
البته حق داری .ترس از دست دادن این وروجک مجبورت کرده دست پویا رو گرفتم و با هم به بلیط هواپیما چارتری نزدیک شدیم. مقابلش زانو زدم و با لحن مهربونی گفتم: _ این خیلی خوبه که به حرف مامانت گوش میدی....آفرین دختر خوب.ولی من که آدم بدی نیستم هستم؟؟ خیلی سریع واکنش نشون داد: _ نه آدم بدی نیستی.عمو بلیط هواپیما چارتری مشهد ولی دوست ندارم دیگه بلیط هواپیما چارتری ارزان دعوام کنه. شونه ای باال انداخت و با نگاه بامزه اش صورتمو کاوید.... لپشو کشیدم دلم برای بغل کردنش ضعف رفته بود ولی مثل مامانش از دستم ُسر میخورد....
خیلی بده که منو عموی خودش صدا میزنه .کاش میشد بهش حقیقتو بگم صدای قدمهایی توجهمو به خودش جلب کرد و تا نگاه کردم، بلیط هواپیما چارتری شیراز تهران دیدم که با عجله از کنارمون گذشت و حتی به بلیط هواپیما چارتری که مرتب بابا بابا میگفت اهمیتی نداد. متعجب به راه رفته اش نگاه کردم و ناگهان برای سلما نگران شدم.نکنه اتفاقی افتاده؟؟) سلما (یه دوش آب گرم سر حالم آورد. یکراست به اتاقمون رفتم، خیال میکردم از خستگی خواب باشه ولی با جای خالیش مواجه شدم. یعنی کجا رفته؟؟؟ دراتاقو بستم و مشغول خشک کردن موهام شدم که در باز شد.... با ترس به عقب برگشتم که بلیط هواپیما چارتری تهران مشهد رو دیدم.
وارد شد و درو پشت سرش بست. با لبخند گفتم: _ خوش گذشت؟؟ دستشو تاجایی ک میتونست بازکرد و گفت:
_ یه آدم برفی به این اندازه درست کردیم. _ واااااای چه بزرگ. _ آآآآره.نیومدی ببینی که....
عمو بلیط هواپیما چارتری مشهد اومد دید، تازه گفت خوشگلم هست. انگار از چیزی ترسیده باشه به سرعت ادامه داد: _ بلیط هواپیما چارترین من باهاش حرف نزدماااا.حتی بغلشم نرفتم وقتی بهم گفت برم پیشش. لبخند غمگینی زدم و کنارش زانو زدم.
کالهشو از سرش بیرون کشیدم و گونه شو بوسیدم: _ عزیز دلم .دخترنازم از من ترسیدی؟؟من فقط بخاطر مراقبت از خود تو اون حرفو زدم.درحد بغل رفتن یا حرف زدن مشکلی نداره ولی با هیچکس غیر از خودم جایی نرو.باشه؟؟
سرشو کج کرد و گفت: _ باشه. دوباره بوسیدمش و پرسیدم: _ بابا رو ندیدی؟؟ _ چرا دیدمش، رفت بیرون، هرچی صداش زدم جوابمو نداد.انگار ناراحت نبود. متعجب به بلیط هواپیما چارتری تهران مشهد خیره شدم: _ با ماشینش رفت؟؟
_ نمیدونم.من نرفتم بیرون. با تعجب مشغول تعویض لباس بلیط هواپیما چارتری تهران مشهد شدم و فکر کردم ینی کجا رفته؟؟ بلیط هواپیما چارتری تهران مشهد رو لباس پوشوندم و موهاشو شونه زدم. صدای بلیط هواپیما چارتری علی بابا که برای خوردن ناهار صدامون میزد، به گوشم رسید. موهامو بستم و بعد از انداختن شال روی سرم از اتاق خارج شدیم. همه دور سفره بودند که من و بلیط هواپیما چارتری ارزان هم به جمعشون اضافه شدیم. روبه بلیط هواپیما چارترین گفتم: _ نمیدونید بلیط هواپیما چارتری شیراز تهران کجا رفته؟؟ همونطور که از دیس پلو، غذا میکشید گفت:
_ نه.مگه خونه نیست؟؟ _ نه.بلیط هواپیما چارتری ارزان میگه بیرون رفته.بلیط هواپیما چارتری مشهد نگام کرد و گفت: _ درسته؛انگار خیلی هم تو خودش بود. با تعجب نگاش کردم؛با حرکت چشم و ابرو پرسید: _ چیزی شده؟؟؟
سری تکان دادم و از اینکه نگاش نگرانه، ذوق کردم. بهتره با تلفن همراهش تماس بگیرم. عذر خواستم و به اتاق برگشتم. شمارشو گرفتم و منتظر موندم؛اما جواب نداد. باز تماس گرفتم که اینبار خاموش بود.یعنی کجا رفته؟؟ چرا تلفنشو خاموش کرد؟؟
دلم گواه بد میداد و نگران بودم. به جمع بقیه برگشتم و کنار بلیط هواپیما چارتری نشستم. باز نگاه نگران بلیط هواپیما چارتری علی بابا به من بود که گفتم: _ تلفنش خاموشه. همین حرف باعث شد نگاه همه به من خیره بشه. چند بار و بلیط هواپیما چارتری مشهد به تهران سعی کردند با امیر تماس بگیرند ولی بی فایده بود. خاموش بود. غذا از گلوم پایین نرفت.بقیه هم بی اشتها بودند ولی کم و بیش میخوردند.
بلیط هواپیما چارتری مشهد به تهران نگاهش
بلیط هواپیما چارتری مشهد به تهران نگاهش بیشتر روی من بود و کالفه به نظر میرسید. فقط بلیط هواپیما چارتری و پویا بودند که با اشتها غذا میخوردند و البته افسون. روی مبل لم داده بود و ظرف غذاش روی پاش بود. به کمک کردم تا سفره جمع شد. بی حوصله به اتاقمون رفتم. روی تخت نشستم و همینطور که ناخنمو میجویدم از پنجره به حیاط زول زدم. تقه ای به در خورد. نگاهمو از پنجره گرفتم که در کمال ناباوری بلیط هواپیما چارتری مشهد به تهران دیدم که داخل اومد و برخالف دفعه ی پیش درو نبست و باز گذاشت. کمی جلو اومد و گفت: _ اتفاقی بینتون افتاده؟؟ صاف نشستم و جواب دادم: _ نه .من حمام بودم، اومدم دیدم نیست. _ میگم نکنه نکنه.... _ چی میخوای بگی؟؟ _ نکنه حرفامونو شنیده؟؟ _ از کجا؟؟ _ شاید از پشت در شنیده باشه. _ نه فکر نمیکنم، اگه شنیده بود که میومد داخل و هردومونو خجالت زده میکرد. دستاشو داخل جیب شلوارش برد و نگام کرد. منم تو چشاش زول زدم که گفت: _ نگرانتم. _ نگران من؟؟؟