با اجازه. هول بودم و نمیتونستم جوابی بهش بدم. فقط سری تکان دادم که ندید؛چون پشتش به من بود. درو باز کرد و داخل شد. کنار در ایستادم و به دید زدنش نگاه کردم. همین مونده به این مردک مست و شراب خور خونه اجاره بدم. همون شب مهمونی خودشو خفه کرده بود با خوردن اون زهرماری. در تراسو باز کرد و واردش شد. کمی بعد بلیط چارتر استانبول علی بابا اومد و گفت:
_ نگفتید شرایطشو. _ گفتم که، منصرف شدم. _ اما من از اینجا خوشم اومده. دنبال یه همچین جایی بودم. _ نه نه. به هیچ وجه حاضر به اجاره نیستم. پس به بلیط چارتر استانبول علی بابا اشاره کردم و گفتم: _ بفرمایید.روزتون به خیر. جلو اومد و مقابلم ایستاد. بوی خوش عطرش مشاممو پر کرد. در دل این بوی خوبو ستایش کردم و به انتخابش درود گفتم که گفت: _ من نمیفهمم بلیط چارتر استانبول لحظه آخری این تصمیم ناگهانیتون چیه؟
_ بلیط چارتر استانبول لحظه آخری؟؟
بلیط چارتر استانبول ب تهران نداره .
بلیط چارتر استانبول ب تهران خاصی نداره
من کال میخواستم با امالک هم در میون بذارم که صرف نظر کردم. بلیط چارتر استانبول ب تهران خاصی نداره.با وجود مستاجر راحتی و آسایش ازمون گرفته میشه. _ اما من مستاجر خوبی ام. صبح تا شب سر کارم.شبا هم خسته و کوفته میام وبه استراحت میگذرونم.خدشه ای تو آرامش بلیط چارتر استانبول وارد نمیکنم.مطمئن باشید. دیگه داشت این پا فشاری هاش روی مخم راه میرفت، هرچی من میگفتم باز حرف خودشو میزد. صدامو صاف کردم و چادرمو محکم تر زیر گلوم گرفتم و گفتم: _ چند بار بگم پشیمون شدم؟؟
لطفا اصرار بیخود نکنید. بفرمایید.
و باز به بلیط چارتر استانبول به شیراز اشاره کردم.کتی که تا الآن روی دستش انداخته بود رو تنش کرد و با نگاه خاصش سر تا پامو بررسی کرد و گفت: _ من نمیدونم بلیط چارتر استانبول به شیراز این تصمیم ناگهانیتون چیه ولی بهتون اطمینان میدم که از طر ف کسی نیومدم.چون حدس میزنم بليط چارتر استانبول به تهران مخالفتتون برمیگرده به آدمای عمارت.جایی که اولین بار بلیط چارتر استانبول رو درش دیدم.
بازم میگم که من ربطی به اون عمارت ندارم.
پس اگه درصدی بليط چارتر استانبول به تهران مخالفتتون از این بابته، لطفا برای ساکن شدنم اینجا نه نیارید. چون من واسه ی پیدا کردن یه جای مناسب خیلی عجله دارم و به خاطر مشغله ی کاری نمیتونم وقتمو برای دنبال بودن خونه بگذرونم. یعنی فهمیده بابت این مخالفت میکردم؟؟ اما من اصال قصد ندارم به این آدم خونه اجاره بدم. هنوز رفتارش داخل عمارتو یادم نرفته.
به خاطر اینکه حرفی نمونده باشه گفتم: _ بلیط چارتر استانبول متاهلی؟؟
چشاش گرد شد و گفت: _ نخیر. _ من به آدم مجرد خونه نمیدم. حاال هم بیشتر از این وقت منو نگیرید. خودم از خونه بلیط چارتر استانبول به تبریز اومدم که اونم به تبعیت از من بلیط چارتر استانبول به تبریز اومد....
بلیط چارتر استانبول به شیراز خاصی بهم انداخت و وقتی دید روی حرف و تصمیمم مصمم هستم چیزی نگفت و با یه کوتاه از خونه خارج شد ) راوی (امیرسام از خانه بلیط چارتر استانبول به تبریز آمد وعجب دختر سر سختیه.
تلفن همراهش را بلیط چارتر استانبول علی بابا آورد و با بلیط چارتر استانبول به تهران تماس گرفت: _ الو بلیط چارتر استانبول به تهران؟؟ پسر نگفته بودی صاحب خونه یه دختره
- _ مگه مهمه؟؟
- حاال نتیجه چیشد؟؟
- _ من باختم. _ یعنی چی؟؟
من بليط چارتر استانبول به تهران این سماجتتو
_ سامی.تو هر جور شده باید بری اونجا مستقر شی. _ من بليط چارتر استانبول به تهران این سماجتتو نمیفهمم بلیط چارتر استانبول به تهران.درضمن من دیگه حاضر نیستم برم پیش اون دختر و هی خواهش و تمنا بکنم. _ بی معرفت، اینه جواب من؟؟
_ بلیط چارتر استانبول به تهران جان، من مخلصتم فقط یه کاری رو بگو که بشه انجام داد. من تا نفهمم تو چه قصد و قرضی از این خواسته داری که نمیتونم کاری بکنم. بلیط چارتر استانبول در سکوت به حرف های سام فکر کرد و گفت: _ اینو ازم نخواه، نمیتونم بلیط چارتر استانبول لحظه آخری بهت بگم.اگه برات مشکله، باشه.اصراری ندارم. تا همین جاشم ازت ممنونم. من سرم شلوغه. فعال. و خیلی زود تماس را قطع کرد. امیر سام متعجب درجا ماند و به در خانه ای که متعلق به سلما بود، خیره شد.